- تاریخ ثبتنام
- 25/4/25
- ارسالیها
- 99
- پسندها
- 148
- امتیازها
- 578
- مدالها
- 2
سطح
1
- نویسنده موضوع
- #21
(از دید جولیت)
گاهی سکوت ترسناکتر از فریاده. مخصوصاً وقتی اون سکوت از چشمای کسی باشه که حتی اسم واقعیشم نمیدونی...
"لوسین."
اسمی که خودش گفت.
اما من میدونم... یه چیزی تو اون غلطه.
یه چیزی تو اون نگاه سرد، تو اون لبخند نیمهجون... با من حرف نمیزنه، ولی انگار ذهنمو میخونه.
وقتی وارد کتابخونه شد و بیهیچ کلمهای کنارم نشست، ته دلم یخ زد.
نه چون ازش میترسیدم... چون حس میکردم یه چیز آشنا تو وجودشه. انگار قبلاً دیدمش.
انگار... تو خوابهام بوده.
خواب دیشب هنوز ولم نکرده. همون کلاغ لعنتی که جیغ میزد و دورم میچرخید، و یه صدای تودماغی که بهم میگفت:
«بیشتر از اونی هستی که فکر میکنی... ولی هنوز خیلی کوری.»
نفهمیدم منظورش چیه. ولی یه حس... یه تاریکی زیر پوستم در حال قلقل کردنه. و وقتی...
گاهی سکوت ترسناکتر از فریاده. مخصوصاً وقتی اون سکوت از چشمای کسی باشه که حتی اسم واقعیشم نمیدونی...
"لوسین."
اسمی که خودش گفت.
اما من میدونم... یه چیزی تو اون غلطه.
یه چیزی تو اون نگاه سرد، تو اون لبخند نیمهجون... با من حرف نمیزنه، ولی انگار ذهنمو میخونه.
وقتی وارد کتابخونه شد و بیهیچ کلمهای کنارم نشست، ته دلم یخ زد.
نه چون ازش میترسیدم... چون حس میکردم یه چیز آشنا تو وجودشه. انگار قبلاً دیدمش.
انگار... تو خوابهام بوده.
خواب دیشب هنوز ولم نکرده. همون کلاغ لعنتی که جیغ میزد و دورم میچرخید، و یه صدای تودماغی که بهم میگفت:
«بیشتر از اونی هستی که فکر میکنی... ولی هنوز خیلی کوری.»
نفهمیدم منظورش چیه. ولی یه حس... یه تاریکی زیر پوستم در حال قلقل کردنه. و وقتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.