• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان وارث هیچکس | اسرا سلطانی‌آذر کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع vikand
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 27
  • بازدیدها 1,253
  • کاربران تگ شده هیچ

vikand

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/4/25
ارسالی‌ها
111
پسندها
504
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
(از دید جولیت)
گاهی سکوت ترسناک‌تر از فریاده. مخصوصاً وقتی اون سکوت از چشمای کسی باشه که حتی اسم واقعی‌شم نمی‌دونی...
"لوسین."
اسمی که خودش گفت.
اما من می‌دونم... یه چیزی تو اون غلطه.
یه چیزی تو اون نگاه سرد، تو اون لبخند نیمه‌جون... با من حرف نمی‌زنه، ولی انگار ذهنمو می‌خونه.
وقتی وارد کتابخونه شد و بی‌هیچ کلمه‌ای کنارم نشست، ته دلم یخ زد.
نه چون ازش می‌ترسیدم... چون حس می‌کردم یه چیز آشنا تو وجودشه. انگار قبلاً دیدمش.
انگار... تو خواب‌هام بوده.
خواب دیشب هنوز ولم نکرده. همون کلاغ لعنتی که جیغ می‌زد و دورم می‌چرخید، و یه صدای تودماغی که بهم می‌گفت:
«بیشتر از اونی هستی که فکر می‌کنی... ولی هنوز خیلی کوری.»
نفهمیدم منظورش چیه. ولی یه حس... یه تاریکی زیر پوستم در حال قل‌قل کردنه. و وقتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : vikand

vikand

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/4/25
ارسالی‌ها
111
پسندها
504
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
(از دید جولیت)
نفس‌هام تند شده بودن. عرق از شقیقه‌هام پایین می‌ریخت و زانوهام دیگه اون‌قدر محکم نبودن. ولی عقب نمی‌رفتم.
آشرن روبه‌روم ایستاده بود، شمشیر چوبی دستش برق می‌زد و اون لبخند همیشگی، هنوز سر جاش بود:
- تو داری بهتر می‌شی، ولی هنوز جای کار هست…
خندید، اونجوری که همیشه مسخره‌م می‌کرد ولی نمی‌تونستم بفهمم واقعی می‌خنده یا فقط بازیش قویه.
قدم برداشتم سمتش. یه ضربه‌ی سریع. دفاع کرد. چرخیدم. یه لگد از پایین. عقب رفت. سریع‌تر از چیزی که فکر می‌کردم.
و بعد…
یه لحظه تاریکی.
ناگهانی. سنگین.
نه تاریکیِ محیط… تاریکی ذهنم.
چیزی مثل یه غبار سیاه توی سرم پیچید. بدنم یخ کرد. دست‌هام لرزیدن.
- چـ…
صدام بریده شد. تصویر روبه‌روم محو شد، آشرن انگار صدایی گفت، ولی نشنیدم. زانو زدم. همه‌چی دور سرم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : vikand

vikand

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/4/25
ارسالی‌ها
111
پسندها
504
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
- تقصیر توئه!
فریاد زدم. صدام توی دیوارهای سنگی سالن پیچید.
- اگه اون تمرین لعنتی رو شروع نکرده بودی، جولیت الآن…
آشرن اخم کرده بود. ولی اون لحن مسخره‌گرانه‌اش این بار رنگ باخته بود.
- تو هم می‌تونستی جلوی خودتو بگیری. اگه این‌قدر دیوونه‌بازی درنمی‌آوردی، الان این اتفاق نمی‌افتاد.
نفس‌هام تند شده بود. ولی وقتی به صورت بی‌جان جولیت نگاه کردم، همون‌طور بی‌حرکت بین ما، همه‌ی خشمم آب شد.
یه دختر با قدرتی مرموز، که هیچ‌کس نفهمیده دقیقاً چیه…
- اگه بفهمن که بی‌هوشه، فقط چند ساعت طول می‌کشه تا مدرسه‌ی لعنتی پر بشه از گرگ و جادوگر و خون‌آشامِ حریص که دنبال قدرتش باشن.
زمزمه کردم:
- باید اونو ببریم یه جای امن.
آشرن سرشو تکون داد. اونم فهمیده بود.
بدون حرف بیشتر، بازوهای جولیتو گرفت و من هم کمکش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : vikand

vikand

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/4/25
ارسالی‌ها
111
پسندها
504
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
(از دید جولیت)
همه‌چیز تار شد. صدای دن، آشرن، حتی سرمایی که مغزمو می‌سوزوند... محو شد. افتادم. شاید روی زمین. شاید تو هوا. شاید تو خلأ.
نمی‌دونم. فقط مطمئنم که قلبم دیگه نمی‌تپید.
وقتی چشامو باز کردم، نه سقفی بود، نه زمین. فقط تاریکی. یه تاریکی زنده.
اما عجیب این بود که نمی‌ترسیدم... این فضا برام آشنا بود. انگار همیشه یه جایی ته ذهنم منتظرش بودم.
یه صدای سنگین از دل تاریکی بلند شد. نه مرد، نه زن. نه زمینی، نه آسمونی.
- وارث... بیدار شدی.
سرمو چرخوندم، ولی کسی نبود. فقط تاریکی، موج می‌زد دورم.
- تو هنوز نمی‌دونی، اما این دنیا، این سرزمین... از آنِ توئه.
لب‌هام خشکم زده بود. صدام درنمی‌اومد.
- تو از ما هستی، دختر نور و تاریکی. اما هنوز... چیزی رو کم داری. چیزی که فقط با گذر از آزمون ما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : vikand

vikand

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/4/25
ارسالی‌ها
111
پسندها
504
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
صدام، قبل از اینکه چشامو باز کنم، برگشت. یه صدای آروم، یه نفس سنگین.
- داره بیدار می‌شه... نفس می‌کشه، دن... نگاه کن...
باز کردم. چشامو. اما انگار بازم اون تاریکی لعنتی توی مردمک‌هام مونده بود. همه‌چی یه جور عجیب خاکستری بود، محو، سنگین.
دن درست بالای سرم نشسته بود، موهاش بهم ریخته، چشماش قرمز. آشرن یه گوشه وایساده بود و داشت از پشت دستاشو فشار می‌داد... انگار صد بار خودش رو کنترل کرده بود که نزنه زمینو خورد کنه.
- جولیت؟ صدامو می‌شنوی؟
دن خم شد و دستمو گرفت:
- جون خودت یه چیزی بگو...
آروم لب زدم:
- خواب نبود...
هر دو تا یهو خشکشون زد. نگاهشون بین هم رد و بدل شد، بعد دوباره برگشت رو من.
- چی گفتی؟
آشرن اومد جلو، جدی‌تر از همیشه
- چی دیدی؟!
نشستم. کل بدنم درد می‌کرد. سرم گیج می‌رفت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : vikand

vikand

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/4/25
ارسالی‌ها
111
پسندها
504
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
پرده‌ی خاکستری رو که رد کردیم، انگار وارد یه دنیای خفه شدیم، نفس کشیدن سخت بود، هوا پر از خاکسترای معلق، بوی گوشت سوخته و ... جیغ.
نه اون جیغ آدمیزاد نبود، یه صدای خراش‌دار، انگار کسی ناخن کشیده باشه رو آهن زنگ زده.
آشرن یه قدم اومد جلو، شمشیر مشکی‌شو که هنوز از خون خشک شده‌ی دشمن قبلی برق می‌زد، بیرون کشید.
دن با دستای خالی ولی پر از اعتمادبه‌نفس، جلو اومد و گفت:
- اوه اوه، مهمون داریم.
جولیت یه قدم عقب رفت، ولی دست راستش خود به خود مشت شد... یه موج سیاه-بنفش دور انگشتاش چرخید.
از دل مه، اولین‌شون پرید بیرون، کوتوله بودن، قد یه بچه‌ی هشت ساله، ولی سریع، با اون چشمای فسفری سبز، پوستشون مثل زغال نیم‌سوخته بود، و لباساشون پاره‌پوره.
«گابلین»
و نه یکی... نه دوتا... بلکه یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vikand

vikand

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/4/25
ارسالی‌ها
111
پسندها
504
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
قدم‌هامون تو سکوت بود، فقط صدای خش‌خش برگای مرده زیر پامون.
جلو رومون یه درِ قدیمی بود.
چوبی، با زنجیرایی که خودشون باز شدن وقتی بهش نزدیک شدیم.
دن گفت:
- آماده‌این؟
من سرمو آروم تکون دادم. آشرن چیزی نگفت. فقط جلو رفت... و در، باز شد.
کشیده شدیم تو تاریکی. نه زمین، نه آسمون، فقط یه مه غلیظ خاکستری، و اون صدا...
یه صدای زن، سرد، نرم، مثل نفس یه جنازه.
- خوش اومدین به مرز دوم... جایی که با زخمای کهنه‌تون روبه‌رو می‌شین، اینجا، نمی‌جنگین... اینجا، فقط می‌بینین.
نور افتاد رو آشرن.
اون یه‌دفعه خشکش زد، چشماش باز شد، انگار سال‌ها برش گشتن عقب،تو عمق چشماش یه چیزی درخشید، غم.
صدای جیغ، صدای گریه...
یه روستا، شعله‌ور، خونه‌ها تو آتیش، صدای شمشیر، و سربازایی که فریاد می‌زدن پرچم‌شون... پرچم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : vikand

vikand

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
25/4/25
ارسالی‌ها
111
پسندها
504
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
سطح
5
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
پا گذاشتن توی مرز سوم... یه حس عجیبی داشت، نه مثل مرز اول که جنگیده بودیم، نه مثل مرز دوم که زخم خورده بودیم.
اینجا... یه سکوت عجیب حاکم بود، نه صدای پرنده‌ای، نه بادی، نه حتی صدای قدم‌هامون. فقط صدای ضربان قلبمون که با هر قدم تندتر می‌زد.
یه دروازه طلسم‌شده جلو رومون باز شد. این یکی... هیچ نوری پشتش نبود، تاریکی کامل.
دن گفت:
- حس می‌کنم انگار یه چیزی داره نفسمو می‌دزده...
آشرن یه نگاه کوتاه انداخت.
- بوی مرگه... بوی چیزیه که میخواد بگه(اگه میتونی زنده بمون)
من خواستم چیزی بگم، ولی در یه‌دفعه ما رو کشید تو خودش.
و بعد، هیچی.
هیچ‌کدوم کنارم نبودن.
من، توی یه دالون سنگی بودم. دیوارا پر از خط‌خطی‌هایی که با خون نوشته شده بودن. کلماتی مثل: «اعتماد»، «خ**یا*نت»، « انتخاب کن»...
یه صدا تو ذهنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : vikand

موضوعات مشابه

عقب
بالا