• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اردیبعشق | گلناز جدیدی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع گلناز جدیدی
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 529
  • کاربران تگ شده هیچ

گلناز جدیدی

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/5/25
ارسالی‌ها
11
پسندها
40
امتیازها
33
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
اردیبعشق
نام نویسنده:
گلناز جدیدی
ژانر رمان:
عاشقانه
کد رمان: 5858
ناظر: MAHLA.MI MAHLA.MI

خلاصه:
دختری از خانواده متوسط که عاشق پسری پولدار و وفادار میشه اما خانواده ها به دلیل اختلاف طبقات مالی و اجتماعی مخالف این موضوع هستند به خصوص خانواده پسر که تلاش می‌کنند این دو عاشق را ازهم دور کنند. عشق قوی تر است یا جادو؟


خوشحال میشم نظر خودتونو درباره رمانم بگین؟
 
آخرین ویرایش

AROOS MORDE

مدیر بازنشسته کتاب
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
10/7/21
ارسالی‌ها
2,124
پسندها
23,686
امتیازها
46,373
مدال‌ها
27
سن
22
سطح
30
 
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c (1).jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AROOS MORDE

گلناز جدیدی

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/5/25
ارسالی‌ها
11
پسندها
40
امتیازها
33
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
رمان اردیبعشق
امروز چهارشنبه است پنجم اردیبهشت ماه و من کلاس استاتیک با دکتر امامی دارم. وااای اونم ساعت ۸ صبح اما خب من طبق معمول ساعت ۷:۳۰ تازه از خواب بیدار شدم
بازم خوبه امامی انقدر رو وقت شناسی سخت گیر نیست. خدا مهسا خیرش بده که نذاشت با نجار بردارم وگرنه حتما تا حالا این درس حذف شده بودم.
همینطور که روی تخت نشسته بودم توی فکر می‌بینم گوشی روی سایلنتم داره زنگ می‌خوره با دیدن اسم روش یه لبخند گشاد میاد روی صورتم و همینطور که روی صفحه موبایل دستم می‌کشم تا تماس برقرار بشه توی دلم برای صاحب اسم کلی قربون صدقه میرم ، یکم خودمو لوس میکنم با صدای خواب آلود میگم
- هوم
و صدای شاکی اما قشنگشو می‌شنوم که میگه:
- گندم هنوز خوابی مگه کلاس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

گلناز جدیدی

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/5/25
ارسالی‌ها
11
پسندها
40
امتیازها
33
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
روبه محمد کردم‌گفتم
-وا این دیگه کیه این‌موقع صبح‌
محمد همینطور که با یه دستش فرمونو گرفته بود با دست دیگش گوشی ایفونمنو‌که با هزار خواهش مامان جونم برام خریده بود گرفت گفت
-شماره مامانم ! این موقع صبح به تو چرا زنگ زده؟
منم تعجب کرده بودم هم ترسیده هم خوشحال بودم مادر شوهر آینده بهم زنگ زده در کل یه مشت حس نامفهوم داشتم .
گفتم
-چیکار کنم
-خب جواب بده
-سلام بفرمایید
این بین محمد با ایما و اشاره گفت بزار رو اسپیکر
-سلام گندم جان شناختی
من همینطور که صدام می لرزید و
نمیدونستم چی بگم در آن واحد تصمیم گرفتم بگم که
-نه متاسفانه شما
-عزیزم عاطفم ،مامان محمد.
-آهان بله ، ببخشید که نشناختمتون خوب هستید ؟
-قوربانت عزیزم خوبم . میخواستم ببینمت امروز کی وقت داری ؟
من با کلی تعجب به محمد نگاه کردم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

گلناز جدیدی

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/5/25
ارسالی‌ها
11
پسندها
40
امتیازها
33
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
تا مقصد هزار جور فکر کردم اما به نتیجه ایی نرسیدم .
از در کافه که رفتم تو سمت چپ عاطفه جون دیدم که جلوی پنجره نشسته مثل همیشه خوش پوش وساده. یه مانتو سفید جلو باز پوشیده بود با یه شال صورمه ایی ساده یه شلوار لی تیره با کتونی های سفید جذاب و ستشو اون کیف لش صورمه ایی تکمیل کرده بود
منو دید در حالی که لبخند روی لب داشت، بلند شد ، بهم دست داد گفت
-سلام عزیزم ، بفرما بشین
منم با یه لبخند که فکر نکنم اونقدر ها هم شبیه لبخند بوده باشه‌گفتم
-سلام ممنون
بعد از گرفتن سفارش ها که سفارش من فقط آب بود و با اصرار عاطفه جون خودش برام یه اسپرسو و‌کیک‌شکلاتی سفارش داد ‌
چند دقیقه ای به تعارف حال احوال ، چیکار میکنی ، من چیکار میکنمو اینجور حرفااااا دیگه گذشت .
همینجور که عاطفه جون داشت راجب خودش و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

گلناز جدیدی

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/5/25
ارسالی‌ها
11
پسندها
40
امتیازها
33
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
نمیدونم چقدر رفته بودم که یک دفعه به خودم اومدم حس کردم گوشیم داره ویبره میره وای مامان بود حالا چی بهش بگم با بیحوصلگی جواب دادم
-جانم مامان
-معلوم هست کجایی ساعت نگاه کردی دلم هزار راه رفت چرا گوشیتو جواب نمیدی،مگه بهت هزار بار نگفتم از روی سایلنت بردار
-وای مامان ولم کن تر خدا ولم کن
-چیزی شده گندمم
چیزی نه فقط یه نفر اومد تمام تلاش های تو رو که این چند سال سعی کردی به من اعتمادبنفس ،احساس با ارزشی و نداشتن هیچ گونه کم کسری بدی یه دفعه ازم گرفت فوت کرد رفت .
-گندم مامان چرا جواب نمیدی به خدا خیلی نگرانتم تا کی میای خونه
-نه مامان چرا نگرانی چیز خاصی نیست از این ناراحتم که امتحان مستمر استاتیک بد دادم خیلی خورد تو پرم فکر کنم این ترم بیافتم
-خب فداسرت بیافتی بعدم مستمر بد دادی پایان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

گلناز جدیدی

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/5/25
ارسالی‌ها
11
پسندها
40
امتیازها
33
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
بابا تازه یه چند ماه بود که فوت کرده ،مامان هم میگفت دیگه توی این خونه
نمیتونه با یاد خاطرات بابا زندگی‌کنه.
اما دلشم نمیاد خونه ایی که با کلی عشق ساخته بفروشتش ،یه ساختمان ۷ طبقه بود که ما ساکن طبقه همکف بودیم یه آپارتمان ۱۷۰ متری ۳ خواب که هرخواب یه پنجره قدی روب حیاط پر از گل و سبزمون داشت با یه آب نمای شیک که وقتی توی شب روشن میکردی همراه با آب ،اون چراغ های نئون رنگی هم به رقص در میآمدند و حس آرامشی که منتقل میکرد مهشر بود و بعد از کار ،بابا که همیشه دست پر وارد خونه می شد مامان سفره قشنگی روی نیمکت کنار حیاط می چید و ساعت ها حرف
میزدیم ، پاسور بازی می کردیم ، و حتی اگه بابا خسته نبود یه والیبالی هم میکردیم. حیف که اون اتفاق اون تصادف رخ داد و زندگی ما به کل عوض شد . بعد از اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

گلناز جدیدی

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/5/25
ارسالی‌ها
11
پسندها
40
امتیازها
33
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
-سلام من ثمینم خیلی دوست دارم که دوستم بشی میشه اینجا بشینم.
از بر خورد صمیمانش یه لبخند اومد روی لبم و با ذوق گفتم
-آره حتما منم تنهام.
-چه خوب آخه من تازه به این مدرسه اومدم انگار توام تازه واردی؟
بدون این که اجازه بده من حرفی بزنم شروع کرد به تعریف کردن که آره
-راستش من از ۶ سالگی با خانواده‌ام رفتیم انگلیس برای ادامه تحصیل پدر و مادرم، آخه میدونی بابام جراح قلب ، مامانمم فوق تخصص اورولوژی ، یه خواهر دارم که ۲ سال بزرگتر من ،یعنی اون الان دوم دبیرستانه اسمش یاسمین.
یه دفعه با یه حالت بامزه ایی زد تو سرش گفت
-ا‌‌وا خاک بسرم خیلی حرف زدم به قول یاسمین وروره جادوام.
من فقط یه لبخند زدم اونم گفت
-راستی اسم تو چیه؟
-گندم ،گندم رسالت .خیلی از آشنایت خوشبختم دختر با مزهایی هستی.
اونم یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

گلناز جدیدی

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/5/25
ارسالی‌ها
11
پسندها
40
امتیازها
33
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
داخل آینه به خودم نگاه کردم همه چی عالی بود.
موهای مشکی لخت شلاقی که دورم ریخته بود؛ صورت گرد سفیدم که بایک رژلب کالباسی خوش رنگ تر شده بود ،یه لباس قرمز کوتاه یقه هفت که آستین های آن با پف شروع می‌شد و تا مچ تنگ بود و روی کمر آن یک کمربند پاپیون داشت، به همراه یک جوراب شلواریه شیشه ای که پاهارو خوش تراش تر نشان می داد،کالج های عروسکی مشکی که تیپمو کامل کرده بود.
مامان منو تا خونه ثمین رساند ، یه خونه ۲ طبقه روبه روی برج مرداویج که طبقه پایین مادر بزرگش که تازگی ها ناخوش احوال بودو پدر ثمین به خاطر مادرش به ایران برگشته بود زندگی می کرد ،و طبقه بالا خودشان .
وارد خونه که شدم انگار هنوز کسی نیامده بود ، روبه روی در ورودی میزی که گل آرایی شده بود با گل های رز سفید و صورتی و روی آن کیک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

گلناز جدیدی

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
3/5/25
ارسالی‌ها
11
پسندها
40
امتیازها
33
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
خاله تا در بروم باز کرد باچشم های نگران بغلم کرد پرسید
-خوبی ؟
خوبم ، آقابابک نیومده ؟
-نه هنوز،تا مغازه ها کل پاساژ نبنده که ول نمیکنه بیاد.
-خب چی کار کنه بنده خدا کلی داره پول اجاره میده مجبور تا آخرشب باز باشه .
آقابابک توی پاساژ انقلاب مغازه نسبتاً بزرگ لباس شب داشت که اولش با یکی شریک بودن اما خاله با دادن ارثیه پدریش ،بابک تونست سهم شریکش بخره و مغازه بزرگ تری اجاره کنه.
یک دفعه موجودی مثل جت برخورد بهم و سفت بغلم کرد ؛شنتیا قشنگم بود .
-گندمی خوش اومدی ، میای بریم بازی؟
-نه یکم خستم
-تر خدا ،ترخدا ، تر خدا
-عههه شنتیا گندم ول کن تازه اومده بزار بیاد یه چیزی بخوره بعد
-خاله اشکال نداره میرم یکم باهاش بازی کنم دیگه چی کار کنم یه دونه پسر خاله که بیش تر ندارم.
و شنتیا با یه ذوقی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

عقب
بالا