• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دامیار | ریحانه کاربر انجمن یک‌رمان

ریحانه علیزاده

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
17
پسندها
132
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
جسیکا با لبخند مرموزی خم‌ شد و آرام کنار گوش دیل پچ‌ زد:
جسیکا: تند نرو آقای مهم، بهتره روی اعصابت مسلّط باشی بابابزرگ؛ چون روز خوبی برای دعوا نیست، رئیس از دست اون ریک عوضی عصبیه و ممکنه که به‌خاطر بی‌آبرویی از اینجا بیرون بشی، اون‌وقته که اعتماد فراوان رئیس بهت کم میشه تو...تو که این و نمی‌خوای دیل استارک، درسته؟!
بی‌توجه به دست مشت شده دیل خشنود از زیر نگاه خشمگین و آتشینش گذشت و بعد سمت پله‌هایی که به طبقه بالا منتهی می‌شد رفت. ادگار هم که درحال مشاهده معرکه جسیکا بود بعداز رفتن‌ او، به دنبالش سمت طبقه‌بالا روانه شد. باورش نمی‌شد دختری با این سن سربه سر مردهایی بگذارد که کم‌کم سن پدرش را دارند، به نظرش این شجاعت نبود، حماقت بود چراکه دختر‌ها باید حد خودشان را درمقابل یک مرد بدانند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

ریحانه علیزاده

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
17
پسندها
132
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
جسیکا کلافه پوفی کشید و دست روی دستگیره در گذاشت و درجواب مرد گفت:
جسیکا: لطفاً داستان‌سازی نکن، ویک...حوصله تو یکی رو دیگه اصلاً ندارم.
بعد با کشیدن دستگیره، درب اتاق باز شد. وقتی با نمای اتاق روبه‌رو شدند، جسیکا بعد از نفس عمیقی مردد به داخل اتاق قدم گذاشت ادگار هم مطیعانه پشت سرش راه اتاق را در پیش گرفت.
اتاق کاملاً درون دود و دم سیگار تاریک شده‌بود و بوی نامطبوعی پخش کرده‌بود؛ علامت‌ها و مجسمه‌های شیطان‌پرستی می‌توانست نشانگر این باشد که مردی که با او قرار و معامله دارد می‌تواند برایش بسیار خطرناک باشد و باید حسابی شش‌دانگ حواسش را جمع کند. نگاهش از طرح‌های مختلف اتاق جدا شد و روی مردی که پشت به آن‌ها روی صندلی نشسته‌بود و با تکان‌دادن صندلی؛ سیگار هم دود می‌کرد نشست. روی میزش هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

ریحانه علیزاده

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
17
پسندها
132
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
ادگار خیلی باوقار سلام کوتاهی داد و دوباره در سکوت رفت. موریس که از طرز رفتارش خوشش آمده‌بود خطاب به جسیکا گفت:
موریس: ما رو تنها بذار...می‌خوام با این مرد تنها حرف بزنم.
جسیکا: اما پس مزدم چی میشه؟
با این حرفش موریس نگاه تندی کرد و بعد با فریاد رو به ویک گفت:
موریس: چرا مثل بز اونجا وایستادی و بروبر من رو نگاه می‌کنی بیا این دختره‌ی دیوانه رو ازاینجا بیرون ببر...زود.
ویک چشمی گفت و با دوگام بلند خودش را به جسیکا رساند، بازویش را میان دستش گرفت و بدون توجه به اعتراض‌های جسیکا او را کشان‌کشان از اتاق بیرون برد. موریس که رد نگاهش دنبال جسیکا بود با بسته‌شدن در دوباره به ادگار نگاه کرد وقتی هیچ ترسی را درون چهره‌اش پیدا نکرد با دست به مبل روبه‌رویش اشاره‌ای زد و گفت:
موریس: بشین...خیلی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

ریحانه علیزاده

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
17
پسندها
132
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
ادگار: خب؟
موریس صاف نشست و با خودکار روی میزش مشغول بازی شد و گفت:
موریس: خب به جمالت...اینکه پلیس‌ها سردرد دربه‌در دنبالت هستن تا گیرت بیارن و شرت رو کم کنن پس نمی‌تونی زیاد برام طاقچه بالا بذاری و ادا دربیاری...رقم اون چیزی میشه که من می‌خوام.
ادگار: رقم پیشنهادی؟
موریس نفس عمیقی کشید و روی میز خم شد و با صدای آرامی گفت:
موریس: هفتصد هزار دلار مبلغ پیشنهادی منه.
ادگار با انگشت اشاره‌ استخوان چانه‌اش را خاراند و بی‌خیال گفت:
ادگار: یک میلیون دیگه هم روش بذار که بشه یک میلیون و هفتصد هزار دلار.
موریس متعجب به پشت صندلی‌اش تکیه داد و گفت:
موریس: چه اشتهایی داری، یه وقت کور نشه که بپره توی گلوت؛ عمراً من یه همچین چیزی رو قبول کنم.
ادگار: کسی که تو روی سرش شرط بستی کم کسی نیست...خب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Taraneh.j

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا