- تاریخ ثبتنام
- 2/7/25
- ارسالیها
- 17
- پسندها
- 132
- امتیازها
- 490
- مدالها
- 1
سطح
1
- نویسنده موضوع
- #11
جسیکا با لبخند مرموزی خم شد و آرام کنار گوش دیل پچ زد:
جسیکا: تند نرو آقای مهم، بهتره روی اعصابت مسلّط باشی بابابزرگ؛ چون روز خوبی برای دعوا نیست، رئیس از دست اون ریک عوضی عصبیه و ممکنه که بهخاطر بیآبرویی از اینجا بیرون بشی، اونوقته که اعتماد فراوان رئیس بهت کم میشه تو...تو که این و نمیخوای دیل استارک، درسته؟!
بیتوجه به دست مشت شده دیل خشنود از زیر نگاه خشمگین و آتشینش گذشت و بعد سمت پلههایی که به طبقه بالا منتهی میشد رفت. ادگار هم که درحال مشاهده معرکه جسیکا بود بعداز رفتن او، به دنبالش سمت طبقهبالا روانه شد. باورش نمیشد دختری با این سن سربه سر مردهایی بگذارد که کمکم سن پدرش را دارند، به نظرش این شجاعت نبود، حماقت بود چراکه دخترها باید حد خودشان را درمقابل یک مرد بدانند...
جسیکا: تند نرو آقای مهم، بهتره روی اعصابت مسلّط باشی بابابزرگ؛ چون روز خوبی برای دعوا نیست، رئیس از دست اون ریک عوضی عصبیه و ممکنه که بهخاطر بیآبرویی از اینجا بیرون بشی، اونوقته که اعتماد فراوان رئیس بهت کم میشه تو...تو که این و نمیخوای دیل استارک، درسته؟!
بیتوجه به دست مشت شده دیل خشنود از زیر نگاه خشمگین و آتشینش گذشت و بعد سمت پلههایی که به طبقه بالا منتهی میشد رفت. ادگار هم که درحال مشاهده معرکه جسیکا بود بعداز رفتن او، به دنبالش سمت طبقهبالا روانه شد. باورش نمیشد دختری با این سن سربه سر مردهایی بگذارد که کمکم سن پدرش را دارند، به نظرش این شجاعت نبود، حماقت بود چراکه دخترها باید حد خودشان را درمقابل یک مرد بدانند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.