• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دامیار | ریحانا۲٠ کاربر انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع ریحانا۲۰
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 64
  • بازدیدها بازدیدها 1,365
  • کاربران تگ شده هیچ

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
109
پسندها
473
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #11
جسیکا کلافه پوفی کشید و دست روی دستگیره در گذاشت و در جواب مرد گفت:
- لطفاً داستان‌سازی نکن ویک... حوصله تو یکی رو دیگه اصلاً ندارم.
بعد با کشیدن دستگیره، درب اتاق باز شد. وقتی با نمای اتاق روبه‌رو شدند، جسیکا بعد از نفس عمیقی مردد به داخل اتاق قدم گذاشت. ادگار هم مطیعانه پشت سرش راه اتاق را در پیش گرفت.
اتاق کاملاً درون دود و دم سیگار تاریک شده‌ بود و بوی نامطبوعی پخش کرده ‌بود. علامت‌ها و مجسمه‌های شیطان‌پرستی می‌توانست نشانگر این باشد که مردی که با او قرار و معامله دارد می‌تواند برایش بسیار خطرناک باشد و باید حسابی شش‌دانگ حواسش را جمع کند. نگاهش از طرح‌های مختلف اتاق جدا شد و روی مردی که پشت به آن‌ها روی صندلی نشسته‌ بود و با تکان‌دادن صندلی؛ سیگار هم دود می‌کرد نشست. روی میزش هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
109
پسندها
473
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #12
ادگار خیلی با وقار سلام کوتاهی داد و دوباره در سکوت رفت. موریس که از طرز رفتارش خوشش آمده‌ بود خطاب به جسیکا گفت:
- ما رو تنها بذار... می‌خوام با این مرد تنها حرف بزنم.
- اما پس مزدم چی میشه؟
با این حرفش موریس نگاه تندی کرد و بعد با فریاد رو به ویک گفت:
- چرا مثل بز اونجا وایستادی و بروبر من رو نگاه می‌کنی! بیا این دختره‌ی دیوانه رو از این‌جا بیرون ببر... زود.
ویک چشمی گفت و با دوگام بلند خودش را به جسیکا رساند، بازویش را میان دستش گرفت و بدون توجه به اعتراض‌های جسیکا او را کشان‌کشان از اتاق بیرون برد. موریس که رد نگاهش دنبال جسیکا بود با بسته‌شدن در دوباره به ادگار نگاه کرد وقتی هیچ ترسی را درون چهره‌اش پیدا نکرد با دست به مبل روبه‌رویش اشاره‌ای زد و گفت:
- بشین... خیلی وقته منتظرت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
109
پسندها
473
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #13
- خب؟
موریس صاف نشست و با خودکار روی میزش مشغول بازی شد و گفت:
- خب به جمالت... این‌که پلیس‌ها سردرد دربه‌در دنبالت هستن تا گیرت بیارن و شرت رو کم کنن؛ پس نمی‌تونی زیاد برام طاقچه بالا بذاری و ادا دربیاری... رقم اون چیزی میشه که من می‌خوام.
- رقم پیشنهادی؟
موریس نفس عمیقی کشید و روی میز خم شد و با صدای آرامی گفت:
- هفتصد هزار دلار مبلغ پیشنهادی منه.
ادگار با انگشت اشاره‌ استخوان چانه‌اش را خاراند و بی‌خیال گفت:
- یک میلیون دیگه هم روش بذار که بشه یک میلیون و هفتصد هزار دلار.
موریس متعجب به پشت صندلی‌اش تکیه داد و گفت:
- چه اشتهایی داری، یه وقت کور نشه که بپره توی گلوت؛ عمراً من یه همچین چیزی رو قبول کنم.
- کسی که تو روی سرش شرط بستی کم کسی نیست... خب بالأخره یه آدم سیاست‌مدار نامدار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
109
پسندها
473
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #14
همان‌طور که ویک با قدم‌های بلند گام برمی‌داشت، بازوی جسیکا را درون مشتش گرفته ‌بود و با خود سمت اتاقی که مخصوص مهمان‌های ویژه کلاب بود می‌برد. با باز کردن در اتاق، جسیکا را به داخل اتاق تقریباً هل داد که اگر خودش را محکم نگرفته‌ بود بی‌شک پهن زمین می‌شد. بعد با خشم به عقب برگشت و با تشر رو به ویک غرید:
- چته دیونه مگه اسیر گرفتی؟ به خدا با اسیر هم از این کارا نمی‌کنن که تو می‌کنی.
ویک عصبی با دو انگشت شصت و اشاره استخوان بینی‌اش را مالید و با بی‌حوصلگی گفت:
- این‌جا چی‌کار می‌کنی؟
جسیکا که متوجه شد ویک او را برای بازجویی و به حرف آوردنش این‌جا آورده‌ است، بی‌خیال خودش را روی یکی از مبل‌های اتاق ولو کرد و پای چپش را روی پای راستش انداخت و با یک بغل لم داد. ویک هم که متعجب رفتار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
109
پسندها
473
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #15
ویک کمی چشم‌هایش را ریز کرد و صاف شد و ایستاد؛ بعد با جذبه یک دستش را درون جیب شلوارش برد و گفت:
- این‌جا قانون داره دختر... دفعه‌ی بعدی تو رو این‌جا ببینم مجبورم به دستور رئیس گوش بدم و کاری رو که نباید بکنم و انجام بدم... پس جسی خودت رعایت کن... حالا هم از این‌جا برو بیرون.
جسیکا وقتی بی‌تفاوتی ویک را دید سعی کرد کمی از ماجرای قضیه را باز کند و او را به چالش بکشد تا شاید سرنخی از ماجرا را به دست ویک بسپارد. تا می‌خواست گرد کند و از اتاق بیرون برود با به حرف آمدن جسیکا سرجایش متوقف شد.
- تو... اصلاً می‌دونی برای چی موریس از دست ریک عصبیه؟ تو اصلاً میدونی توی این دخمه موریس چی می‌گذره؟
ویک از پشت سرش نیم‌نگاهی حواله جسیکا کرد و بی‌تفاوت گفت:
- به من این مسائل مربوط نمیشه من سرم توی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
109
پسندها
473
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #16
جسیکا بعد از بستن در اتاق، محکم با پشت به در چسبید و نفس عمیقی کشید تا کمی آرام شود که در همان هین؛ در اتاق موریس با ضربی به‌ شدت باز شد و ادگار با اخم بزرگی که لای ابروهایش جا خوش کرده‌ بود، بیرون آمد و با قدم‌هایی سفت و محکم به سمت خروجی کلاب رفت. در فضای خفقان کلاب تنها صدا، قدم‌های محکم ادگار بود که سکوت را می‌شکست. حدس زدنش برای جسیکا کار سختی نبود، می‌دانست که موریس آدم یکدنده‌ای است و به‌آسانی زیر بار حرف زور نمی‌رود. حتماً با هم سر ناسازگاری گرفتند و به تریپ یک‌دیگر زدند که این‌طور ادگار خشمگین از کلاب بیرون رفت. دست مشت شده ادگار نشان از عصبانیت بیش ‌از حدش از معامله بین خودش و موریس می‌داد. بی‌شک اگر ثانیه‌ای ادگار در کنار موریس می‌ماند الان گردن موریس بود که در میان انگشتان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
109
پسندها
473
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #17
از دور با دیدن خانم ایزی که برایش جای مادرش را پر کرده‌ بود برخاست و دفتر خاطراتش را همراه خودکار آبی‌اش را از روی نیمکت برداشت و در بغل گرفت. با ايستادن خانم ایزی سرش را بالا گرفت و منتظر به لب‌های او چشم دوخت که ببیند با او چه‌کار دارد. خانم ایزی با لبخندی که همیشه روی لب‌هایش نقش بسته‌ بود گفت:
- هیدر، آقای لانگمن اومده تا تو رو باخودش ببره.
یعنی زمان و لحظه دیدار پدرخوانده‌اش رسید. یعنی باید به همین زودی این‌جا را ترک کند و با او به خانه‌اش برود. اگر نتواند که با او زندگی کند چه‌کار کند؟ مسلماً او یک مرد است و نمی‌تواند به نیازهای دخترانه او برسد. هیدر لحظه‌ای مکث کرد، بعد جمله خانم ایزی را دوباره تکرار کرد.
- آقای لانگمن اومده تا من و باخودش ببره.
خانم ایزی با تکان دادن سرش حرفش را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
109
پسندها
473
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #18
با لحن التماس گونه هیدر، خانم ایزی لحظه‌ای درنگ کرد و بعد نفسش را بیرون فرستاد و گفت:
- باشه... فقط زیاد طولش نده... من توی اتاق مدیریت منتظرتم.
با دور شدن خانم ایزی، دوباره بی‌جان روی نیمکت زمین‌بازی نشست و چشم بست. بی‌محابا اشک‌هایش شروع به ریزش کردند. شاید تنها دلیل این‌که نخواست در مقابل خانم ایزی گریه کند این بود که دوست نداشت کسی ضعف‌های او را ببیند. ببیند که چقدر تنها است و بدون هیچ پشت و پناهی درون بی‌کسی خود زندانی شده ‌است. طوری بی‌حال روی نیمکت نشسته ‌بود که گویی جانی برتن ندارد و هر لحظه امکان داشت که زیر پایش فرو بریزد و او را باخود به اعماق زمین بکشد. با به ‌یاد آوردن این‌که همه به‌ او می‌گویند که او مصوب مرگ والدینش شده‌؛ شدت اشک‌هایش بیشتر شد. سرش را میان دستانش گرفت که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
109
پسندها
473
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #19
هیدر که انگار منتظر یک تشر از جانب تاگو بود، عصبی سمتش چرخید و دستش را در هوا چرخاند و گفت:
- یعنی معلوم نیست؟ می‌خوام وسایلم و جمع کنم و از این‌جا برم.
- یعنی تو واقعاً تصمیم رفتن گرفتی؟
- چیه؟ مگه همین و نمی‌خوای؟ مگه همین و نمی‌خواستی؟ دارم میرم... دارم گورم و برای همیشه از این‌جا گم می‌کنم تا تو راحت باشی.
- تو دیونه شدی نمی‌فهمی چیکار می‌کنی... تو الان فقط به این فکر می‌کنی که از این‌جا بری تا تنها نباشی؛ ولی دريغ از این‌که یه‌کم فکر کنی که قراره توی زندگی با اون مرد چه چیزهایی رو تجربه کنی... لطفاً عاقلانه تصمیم بگیر هیدر.
- مگه این تو نبودی که بهم گفتی که باید خوشحال باشم از این‌که بعد از این همه مدت صاحب پدر شدم هان؟
تاگو ناخوداگاه چشم در حدقه چرخاند و گفت:
- آره گفتم ولی اون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
109
پسندها
473
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #20
با باز کردن در اتاق وارد جو خیلی سنگینی شد که برای لحظه‌ای ته دلش خالی شد. دخترک تیله‌های آبی‌رنگش را دور اتاق چرخاند و تنها کسی را که در اتاق مشاهده کرد، خانم اکسلا پشت میز کارش بود. به دلیل این‌که وارد اتاق نشده‌ بود نیمی از اتاق در تیر رأس‌ دید او نبود. خانم اکسلا که در حال نوشتن بود با صدای باز شدن در نگاهش را به هیدر داد و بعد با آرامش خاصی اشاره‌ای به داخل زد و گفت:
- سلام هیدر، خوش‌ اومدی بیا تو.
هیدر که بی‌صبرانه مشتاق دیدن پدر تازه وارد بود بدون این‌که درنگ کند پا به داخل اتاق گذاشت و وارد شد. دوباره مشتاقانه اطراف اتاق را بازرسی کرد که با نشستن نگاهش روی مرد کنارش سرجایش متوقف شد. بدون آنکه لبخندی بر لب بیاورد یا همانند بقیه بچه‌های دیگر با نشاط و شادی به استقبالش برود، خنثی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ریحانا۲۰

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا