- تاریخ ثبتنام
- 2/7/25
- ارسالیها
- 109
- پسندها
- 473
- امتیازها
- 2,753
- مدالها
- 5
- نویسنده موضوع
- #11
جسیکا کلافه پوفی کشید و دست روی دستگیره در گذاشت و در جواب مرد گفت:
- لطفاً داستانسازی نکن ویک... حوصله تو یکی رو دیگه اصلاً ندارم.
بعد با کشیدن دستگیره، درب اتاق باز شد. وقتی با نمای اتاق روبهرو شدند، جسیکا بعد از نفس عمیقی مردد به داخل اتاق قدم گذاشت. ادگار هم مطیعانه پشت سرش راه اتاق را در پیش گرفت.
اتاق کاملاً درون دود و دم سیگار تاریک شده بود و بوی نامطبوعی پخش کرده بود. علامتها و مجسمههای شیطانپرستی میتوانست نشانگر این باشد که مردی که با او قرار و معامله دارد میتواند برایش بسیار خطرناک باشد و باید حسابی ششدانگ حواسش را جمع کند. نگاهش از طرحهای مختلف اتاق جدا شد و روی مردی که پشت به آنها روی صندلی نشسته بود و با تکاندادن صندلی؛ سیگار هم دود میکرد نشست. روی میزش هم...
- لطفاً داستانسازی نکن ویک... حوصله تو یکی رو دیگه اصلاً ندارم.
بعد با کشیدن دستگیره، درب اتاق باز شد. وقتی با نمای اتاق روبهرو شدند، جسیکا بعد از نفس عمیقی مردد به داخل اتاق قدم گذاشت. ادگار هم مطیعانه پشت سرش راه اتاق را در پیش گرفت.
اتاق کاملاً درون دود و دم سیگار تاریک شده بود و بوی نامطبوعی پخش کرده بود. علامتها و مجسمههای شیطانپرستی میتوانست نشانگر این باشد که مردی که با او قرار و معامله دارد میتواند برایش بسیار خطرناک باشد و باید حسابی ششدانگ حواسش را جمع کند. نگاهش از طرحهای مختلف اتاق جدا شد و روی مردی که پشت به آنها روی صندلی نشسته بود و با تکاندادن صندلی؛ سیگار هم دود میکرد نشست. روی میزش هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش