• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان دامیار | ریحانا۲٠ کاربر انجمن یک‌رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع ریحانا۲۰
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 64
  • بازدیدها بازدیدها 1,330
  • کاربران تگ شده هیچ

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
109
پسندها
461
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #61
جسیکا: باشه‌باشه.
سپس از کنارش با سردی رد شد و گفت:
ادگار: پس بجنب تا شب نشده.
جسیکا با خرسندی همراه ادگار، مشغول پختن غذای دلخواه ادگار شدند و بعد از گذشتن چند ساعتی که به شب رسید جسیکا هم برای این‌که هیدر او را نبیند خداحافظی کرد و رفت. ادگار هم وقتی هیدر را از دانشگاه آورد مستقیم به سمت آشپزخانه دوباره رفت. هیدر بعد از چند وقت تازه بوی غذا را درون آن خانه ارواح زده استشمام کرده بود و سر دلش مالش می‌داد، فوراً با عوض کردن لباس‌هایش پس پایین آمد و سر میز غذایی که با سلیقه ادگار درست شده بود نشست. بوی خوب و رنگ خوبی داشت ولی سر لجاجتش گرفته بود و می‌خواست حال مرد به ظاهر پدرش را بگیرد. به محض نشستن ادگار، هیدر لب باز کرد و گفت:
هیدر: من از این غذا نمی‌خورم.
ادگار زیر چشمی نگاهی به هیدر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
109
پسندها
461
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #62
《طبق معمول در کنار در دانشگاه برای بردن هیدر ایستاده بود و بی‌حرف به زمین چشم دوخته بود. وقتی صدای خنده چند دختر و پسر را شنید سربلند کرد و با چهره خندان و بشاش هیدر که با دوستانش می‌خندید روبه‌رو شد. ناخواسته روی لب‌های خودش هم لبخند زیبایی نشست و سعی کرد بپوشاند که همان موقع پسری که کنار هیدر ایستاده بود دستش را دور گردن هیدر انداخت. انگار تنش گر گرفته بود. گویی که روح در بدن ندارد و می‌خواهد که خودش را آزاد بکند. اخم‌هایش را درهم کشید و خواست که سمتش قدم بگذارد و پسر را تا جا دارد آن‌قدر بزند، آن‌قدر مشت روی صورتش بکوبد که اصلاً هیچ لکه‌ی سالمی در صورتش نماند و تا عمر دارد وقتی به صورتش نگاه کند یادش بیاید که برای چی کتک خورده و دیگر نزدیک هیچ دختری نشود ولی در میانه راه چیزی متوقفش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
109
پسندها
461
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #63
ادگار نگاهش را سمت پیترز کشاند که پیترز با سرفه مصلحتی گفت:
پیترز: آه... درسته من با شما یه حرفی داشتم.
ادگار: خب؟
پیترز: راستش از طرف دانشگاه یه گروه درست شدن برای اجرای مراسم شب کریسمس... خودتون که شاید متوجه باشید که شب کریسمس شب بزرگ و باشکوهیه.
ادگار بی‌حوصله گفت:
ادگار: خب؟
پیترز: از شما می‌خواستم که اجازه بدین هیدر هم همراهمون بیاد.
ادگار: حالا چرا این و به من میگی؟
پیترز: آخه باید اجازه والدین باشه.
ادگار: اگه به اجازه من باشه که من اجازه نمیدم.
هیدر: چرا؟
ادگار: مگه از من اجازه نگرفتی؟ خب من میگم نه.
هیدر: پدر خواهش می‌کنم لطفاً نه نگو بزار من همراه بچه‌ها به این مراسم برم.
ادگار: نمی‌تونم این اجازه رو بدم هیدر اگه اتفاقی برات بیفته چی؟
پیترز: من مواظبش هستم نگران نباشید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
109
پسندها
461
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #64
سگرمه‌هایش از دیدن وضع آشفته هیدر درهم رفت و مشتش را به آرامی درهم کرد عرق سردی بر اندامش چیره شده بود. پر انزجار صدای درونش را خورد. دهانش از وقاحت این پسر باز مانده بود. چه طور دلش می‌آمد دختری که اصلاً تا به ‌حال روی مستی را ندیده این طور نوشیدنی بخوراند تا نایی برای سراپا نگه داشتن خودش را نداشته باشد. بی‌توجه به معرکه مسخره پیترز در را تا آخر گشود که برابر شد با برگشتن همه به عقب و نگاه کردن به او. پیترز با دیدن چهره برزخی ادگار ترسیده دو قدم عقب گذاشت و در جایش خشکش زد و بعد با من من گفت:
پیترز: شما این‌جا چی‌کار می‌کنین آقای لانگمن؟!
ادگار دست به سینه یک پایش را به عقب فرستاد و با صدایی جدی و ثابت گفت:
ادگار: یا بهتره که من این سوال و بپرسم شما ها این‌جا چی‌کار می‌کنین؟
دستی زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانا۲۰

ریحانا۲۰

رو به پیشرفت
سطح
5
 
تاریخ ثبت‌نام
2/7/25
ارسالی‌ها
109
پسندها
461
امتیازها
2,753
مدال‌ها
5
  • نویسنده موضوع
  • #65
ادگار: تو خفه شو که چوب خط‌هات پره... اون زده به سرش نمی‌دونه که چی میگه ولی من که می‌دونم تو چه کثافتی هستی.
پیترز: هی عمو، حداقل احترام سن و سالت و نگه دار که من نخوام چیزی بگم.
ادگار: مثلاً چی زر اضافه می‌خوای بزنی؟
هیدر: پدر خواهش می‌کنم... بیشتر از این... آبروم رو جلوی بچه‌ها نبر.
پیترز: ازت شکایت می‌کنم.
ادگار: برو هر غلطی که دلت می‌خواد انجام بده البته ببین اول از این‌جا زنده بیرون میری یا نه.
با صدای گریه و جیغ هیدر به عقب برگشت و قیافه مصممی به خود گرفت.
هیدر: بس کن لطفاً... این‌قدر نقش آدم خوبه رو بازی نکن... حالم ازت بهم می‌خوره، از رفتارهات از نحوه زندگی کردنت از همه چیز از همه چیز.
به محض تمام شدن حرفش راهش را به بیرون از کلیسا کج کرد و رفت. ادگار با اخم به چهره‌ی نیمه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ریحانا۲۰

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا