• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

برگزیده مجموعه دلنوشته روایت‌های یک نفس | به قلم آیناز.ر

  • نویسنده موضوع AINAZ.R
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 27
  • بازدیدها 311
  • کاربران تگ شده هیچ

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,134
پسندها
15,427
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #21
دخترک ایستاد و به اتاق خالی نگاه کرد،
جایی که زمانی پر از سایه‌های گذشته بود.
حال، سایه‌ها هنوز بودند،
اما دیگر ترسناک نبودند؛
بلکه نشانه‌هایی بودند
از مسیرهایی که او پشت سر گذاشته بود.
او نفس عمیقی کشید،
و احساس کرد هر تپش قلبش،
یک گام کوچک به سمت آزادی است.
دخترک زمزمه کرد:
من می‌توانم جهان خودم را بسازم،
با همه‌ی خاطرات، با همه‌ی دردها،
و حتی با زخم‌هایی که هنوز تازه‌اند…
و در آن لحظه،
برای اولین بار بعد از سال‌ها،
او فهمید که زندگی،
نه چیزهایی که از دست داده،
بلکه چیزی است که خودش می‌تواند بسازد.
 
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,134
پسندها
15,427
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #22
دخترک از پنجره بیرون را نگاه کرد،
و دید که شب هنوز تاریک است، اما دیگر حس سنگینی نمی‌دهد.
هر چراغ دور، کوچک اما روشن بود،
مثل امیدهای پنهانی که همیشه در دلش بودند.
او قدم برداشت،
و با هر گام، زمین زیر پایش مطمئن‌تر شد.
دخترک زمزمه کرد:
من می‌توانم دوباره بخواهم،
می‌توانم دوباره بسازم،
و می‌توانم دوباره عشق بورزم
به خودم، به زندگی، حتی به دنیا.
در دل شب،
او لبخند زد و فهمید:
آزاد بودن،
یعنی پذیرفتن گذشته،
و با تمام توان، به سوی فردا قدم برداشتن.
 
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,134
پسندها
15,427
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #23
سکوت شب روی شانه‌هایش سنگینی نمی‌کرد،
بلکه مثل پارچه‌ای نازک،
رازهای نهفته‌ی دلش را در آغوش گرفته بود.
صدای گذشته، دیگر فریاد نبود،
بلکه نوایی موزون بود که در رگ‌هایش جاری می‌شد.
هر خاطره، نه زخمی که بخواهد آزار دهد،
بلکه خطی بر روی بوم روحش بود،
نشان از مسیرهایی که او با تمام وجود طی کرده بود.
او فهمید که زندگی،
نه گریختن از دردها،
بلکه به رقص درآوردن آن‌هاست،
و حتی شکست‌ها،
می‌توانند آهنگی بسازند که فقط دل او می‌فهمد.
و در دل همین شب،
او دیگر نه منتظرِ هیچ کس بود،
نه دنبال گذشته می‌گشت،
بلکه با تمام تردیدها و امیدها،
شروع کرد به نفس کشیدن دوباره،
مثل نسیمی که از دل تاریکی،
به روشنایی می‌رسد.
 
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,134
پسندها
15,427
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #24
نور ضعیفی از چراغ کنار پنجره تابید،
اما دیگر تکه‌ای از تاریکی نبود،
بلکه روشنایی‌ای بود که در میان شکست‌ها و خاطرات،
در دل او جوانه زده بود.
هر نفس، مثل موجی آرام از زندگی،
رگ‌هایش را پر می‌کرد،
و یادآوری می‌کرد که همه‌ی چیزهایی که تجربه کرده،
نه برای آسیب دیدن،
بلکه برای رشد،
و تبدیل شدن به چیزی بزرگ‌تر بوده‌اند.
او به چیزی لبخند زد
که نمی‌توانست ببیند یا لمس کند،
اما حس می‌کرد در تمام وجودش جاری است:
احساسِ دوباره زنده بودن،
و توانایی نوشتن سرنوشت خود،
با تمام ضعف‌ها و قدرت‌ها.
 
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,134
پسندها
15,427
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #25
نسیم صبحگاهی، از لای پرده‌های نیمه‌باز عبور کرد،
و نه تنها اتاق، بلکه تمام وجودش را لمس کرد.
او دیگر مثل روزهای قبل، به گذشته نگاه نمی‌کرد،
بلکه حس می‌کرد که ریشه‌هایش در خاک حال،
عمیق و استوار شده‌اند.
خاطرات تلخ، دیگر وزنی بر دوشش نداشتند،
بلکه مثل علامت‌های روی نقشه بودند
که مسیرش را روشن می‌کردند.
او لبخندی زد، نه از شادیِ لحظه‌ای،
بلکه از درک این حقیقت که
زندگی، نه چیزی است که به او داده می‌شود،
بلکه چیزی است که می‌تواند بسازد.
و این بار، با دست‌های خودش،
می‌تواند سرنوشتش را شکل دهد.
 
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,134
پسندها
15,427
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #26
صدای باد از پنجره عبور می‌کرد
و به دیوارهای اتاق ضربه می‌زد.
همه چیز هنوز خاموش بود،
ولی در سکوت، جهانی ساخته می‌شد.
شکست‌ها، خاطرات، غم‌ها… دیگر دشمن نبودند.
آن‌ها همچون خالکوبی‌هایی روی روح باقی مانده بودند؛
شاهدی از همه چیزهایی که تحمل شده بود.
یک لبخند بی‌صدا روی لب‌ها نشست.
نه برای کسی، نه برای چیزی،
بلکه برای خودِ لحظه، برای تنهایی که حالا معنا داشت.
و از همان سکوت، صدای قلبی می‌آمد:
«تو می‌توانی.»
بی‌نیاز از توضیح، بی‌نیاز از امید دیگران،
فقط همین: تو می‌توانی.
 
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,134
پسندها
15,427
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #27
باران روی شیشه می‌بارید،
و هر قطره مثل نقطه‌ای از خاطرات گذشته،
سقوط می‌کرد و صدایش روی زمین می‌نشست.
در دل سکوت، چیزی تازه نفس کشید،
نه نور کامل، نه تاریکی کامل،
بلکه فضای بینابینی که تمام زخم‌ها را لمس می‌کرد،
اما آن‌ها را تعریف نمی‌کرد.
صدایی کوچک در ذهن پیچید:
«هر چیزی که گذشت، بخشی از توست…
اما تو هنوز می‌توانی بسازی.»
دیگر نیازی به نشستن یا فکر کردن نبود.
حس لحظه‌ای، که ترکیبی از درد و امید بود،
به اندازه‌ی کافی واقعی بود تا زندگی دوباره در رگ‌ها جریان پیدا کند.
 
امضا : AINAZ.R

AINAZ.R

مدیر آزمایشی اخبار
پرسنل مدیریت
مدیر آزمایشی
تاریخ ثبت‌نام
11/6/21
ارسالی‌ها
3,134
پسندها
15,427
امتیازها
49,173
مدال‌ها
25
سن
20
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • مدیر
  • #28
شب، هنوز سنگین بود، اما دیگر تهدید نمی‌کرد.
صدای قدم‌ها روی زمین نمناک، آهنگی از حرکت و ادامه می‌ساخت.
نه از ترس، نه از فرار،
بلکه از پذیرش همه‌ی آنچه بوده و همه‌ی آنچه خواهد آمد.
در عمق ذهن، خاطرات قدیمی رقصی نامرئی به پا کردند،
اما دیگر زخمی نمی‌زدند،
بلکه نقشی بر روی بوم زندگی گذاشتند،
نقشی که فقط او می‌توانست بخواند و لمس کند.
یک نفس عمیق کشید و حس کرد
که آزادی، نه چیزی است که داده شود،
بلکه چیزی است که باید از دل تجربه بیرون کشیده شود.
و حالا، با همان نور کم و لرزان،
جهان دوباره مال او بود.
 
امضا : AINAZ.R

موضوعات مشابه

عقب
بالا