- تاریخ ثبتنام
- 11/6/21
- ارسالیها
- 3,134
- پسندها
- 15,427
- امتیازها
- 49,173
- مدالها
- 25
- سن
- 20
سطح
25
- نویسنده موضوع
- مدیر
- #21
دخترک ایستاد و به اتاق خالی نگاه کرد،
جایی که زمانی پر از سایههای گذشته بود.
حال، سایهها هنوز بودند،
اما دیگر ترسناک نبودند؛
بلکه نشانههایی بودند
از مسیرهایی که او پشت سر گذاشته بود.
او نفس عمیقی کشید،
و احساس کرد هر تپش قلبش،
یک گام کوچک به سمت آزادی است.
دخترک زمزمه کرد:
من میتوانم جهان خودم را بسازم،
با همهی خاطرات، با همهی دردها،
و حتی با زخمهایی که هنوز تازهاند…
و در آن لحظه،
برای اولین بار بعد از سالها،
او فهمید که زندگی،
نه چیزهایی که از دست داده،
بلکه چیزی است که خودش میتواند بسازد.
جایی که زمانی پر از سایههای گذشته بود.
حال، سایهها هنوز بودند،
اما دیگر ترسناک نبودند؛
بلکه نشانههایی بودند
از مسیرهایی که او پشت سر گذاشته بود.
او نفس عمیقی کشید،
و احساس کرد هر تپش قلبش،
یک گام کوچک به سمت آزادی است.
دخترک زمزمه کرد:
من میتوانم جهان خودم را بسازم،
با همهی خاطرات، با همهی دردها،
و حتی با زخمهایی که هنوز تازهاند…
و در آن لحظه،
برای اولین بار بعد از سالها،
او فهمید که زندگی،
نه چیزهایی که از دست داده،
بلکه چیزی است که خودش میتواند بسازد.