- تاریخ ثبتنام
- 13/9/25
- ارسالیها
- 11
- پسندها
- 29
- امتیازها
- 33
سطح
0
- نویسنده موضوع
- #11
بخش نهم: باران دروغ و وسوسه نجات
بازگشت محمد، آغاز یک زندگی جدید بود، اما نه آنگونه که تصور میکرد. در ظاهر، او همان پسر روستا بود که از سفری معجزهآسا بازگشته است. اما در واقعیت، او مردی غریبه در خانهی خودش بود. بوی خوشایند اقلیما، دیگر تنها در راه مسجد و آبانبار نبود؛ همچون یک سایه، او را در خانه، در باغ و حتی در کنار بستر پدرش، دنبال میکرد. او تنها کسی بود که اقلیما را میدید، اما سنگینی حضور او، تمام فضای خانه را پر کرده بود.
رابطه محمد با پدر و عمویش دستخوش تغییر شد. هر بار که عبدالله با چشمانی پر از اشک شوق از او درباره سفرش میپرسید، محمد با دروغی دیگر پاسخ میداد. این دروغها، مانند خنجرهایی کوچک، هر بار به قلبش فرو میرفتند. او دیگر نمیتوانست به نماز بایستد. هر بار که سعی...
بازگشت محمد، آغاز یک زندگی جدید بود، اما نه آنگونه که تصور میکرد. در ظاهر، او همان پسر روستا بود که از سفری معجزهآسا بازگشته است. اما در واقعیت، او مردی غریبه در خانهی خودش بود. بوی خوشایند اقلیما، دیگر تنها در راه مسجد و آبانبار نبود؛ همچون یک سایه، او را در خانه، در باغ و حتی در کنار بستر پدرش، دنبال میکرد. او تنها کسی بود که اقلیما را میدید، اما سنگینی حضور او، تمام فضای خانه را پر کرده بود.
رابطه محمد با پدر و عمویش دستخوش تغییر شد. هر بار که عبدالله با چشمانی پر از اشک شوق از او درباره سفرش میپرسید، محمد با دروغی دیگر پاسخ میداد. این دروغها، مانند خنجرهایی کوچک، هر بار به قلبش فرو میرفتند. او دیگر نمیتوانست به نماز بایستد. هر بار که سعی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.