• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

دلنوشته مجموعه دلنوشته وهم همدم | به قلم یگانه

  • نویسنده موضوع FROSTBITE
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 32
  • بازدیدها 308
  • کاربران تگ شده هیچ

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
خانه در خیال من پر شد از خنده‌ی سه نفره؛ کیارش، من و کوچکم.
هر گوشه‌ی اتاق، رنگ امید گرفت و روزها روشن شدند.
ترس‌ها در سایه‌ی این تصویر کم‌رنگ شدند.
شوق، حتی در سکوت شب، بال‌هایش را باز کرد و روح مرا نوازش داد.
و من، میان این رؤیا، حس می‌کردم زندگی دوباره معنا یافته
است.
 
امضا : FROSTBITE

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
دل پر از شادی بود، اما رگه‌هایی از ترس نیز در ذهنم می‌گذشت.
هر لبخند، با لرزشی خفیف همراه بود؛ شادی و نگرانی دست در دست هم می‌رفتند.
می‌پرسیدم، چگونه می‌توان این هدیه را در غیاب او نگه داشت؟
هر نفس، آینده را حس می‌کرد؛ نوری مه‌آلود، شفاف و مبهم.
و با تمام دوگانگی، قلبم باز هم به امید می‌تپید.
 
امضا : FROSTBITE

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
جهان ناگهان ساکت شد، مثل لحظه‌ای که باران، پیش از افتادن، در هوا مکث می‌کند.
صداهایی دور، نامش را می‌بردند، اما گوشم دیگر نمی‌فهمید.
دست‌هایم لرزید و زمین زیر پایم از معنا خالی شد.
نامه‌ای تا نیمه باز مانده بود، و در میان خطوطش، “باز نمی‌گردد” آرام تکرار می‌شد.
و من فهمیدم، صدای زندگی‌ام خاموش شده، بی‌آنکه وداعی کرده باشیم.
 
امضا : FROSTBITE

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
در ذهنم هنوز راه می‌رفت؛ میان نور و سایه، میان خنده و رفتن.
هر بار که چشم می‌بندم، لبخندش در روشنای خیال جان می‌گیرد.
اما سایه‌ای باریک از نبودنش، روی همه‌چیز کشیده شده.
زمان، صورتش را می‌شوید، اما صدا هنوز در گوشم می‌پیچد.
میان گذشته و حال، تنها چیزی که مانده، انعکاس اوست بر دیوارهای دلم.
 
امضا : FROSTBITE

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
با او حرف می‌زنم، همان‌گونه که با بادِ نیمه‌شب حرف می‌زنند.
می‌گویم چرا نماندی، چرا من را با “نیمه‌تمامیِ” خودت جا گذاشتی؟
باد پاسخی نمی‌دهد، فقط پرده را می‌لرزاند، انگار آه می‌کشد.
می‌خندم و می‌گویم، می‌دانم، گناه از سرنوشت بود نه از تو.
و بعد، سکوت خانه، پاسخی می‌شود به تمام سؤال‌هایم.
 
امضا : FROSTBITE

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
شب، طولانی‌تر از همیشه است؛ ساعتی که نمی‌گذرد، نوری که نمی‌تابد.
اشک‌هایم، بی‌صدا روی بالش می‌چکند، مثل حرف‌هایی که به مقصد نرسیدند.
سایه‌اش هنوز بر دیوار است، انگار زمان، دلش نیامده پاکش کند.
در تاریکی، دستانم را به هوا می‌گیرم، شاید لمسش کنم میان خیال.
اما تنها نسیمی می‌آید، سرد و آشنا.
 
امضا : FROSTBITE

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
در همان کوچه قدم زدم، جایی که روزی صدای خنده‌اش پیچیده بود.
سنگفرش‌ها هنوز رد کفش‌هایش را به خاطر دارند.
باد، بوی خاطرات را می‌آورد و می‌برد، مثل نغمه‌ای بی‌پایان.
در هر پنجره، انعکاس او را می‌دیدم که لبخند می‌زد.
و فهمیدم، شهر هنوز به یاد او نفس می‌کشد.
 
امضا : FROSTBITE

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
کاغذهایش هنوز روی میز است؛ با دستخطی که بوی بودن می‌دهد.
هر خطش، تپش قلبی‌ست که خاموش شده، اما هنوز گرم است.
انگشتانم رد جوهر را لمس می‌کنند، انگار خودش را نوازش می‌کنم.
چشم‌هایم کلمات را می‌خوانند، اما دلم میان خطوط گم می‌شود.
نامه‌ها، هنوز می‌نویسند، بی‌آنکه نویسنده‌ای مانده باشد.
 
امضا : FROSTBITE

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
دستم را روی شکمم گذاشتم، و حس کردم آرام می‌جنبَد، شبیه نجوا.
گفتم، پدرت هنوز همین‌جاست، در تو، در نفسِ من.
هر تپش، شبیه جوابِ بی‌کلام او بود.
حس کردم میان این کوچکِ نازنین، صدای کیارش ادامه دارد.
و دنیا، با همه تلخی‌اش، هنوز بوی او را می‌دهد.
 
امضا : FROSTBITE

FROSTBITE

کاربر فعال سینما
کاربر فعال بخش
تاریخ ثبت‌نام
17/9/25
ارسالی‌ها
44
پسندها
43
امتیازها
53
سن
25
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
گاهی بی‌هوا می‌خندم، به خاطره‌ای که دیگر صاحب ندارد.
و لحظه‌ای بعد، اشک، همان لبخند را خاموش می‌کند.
میان خنده و گریه، عشق هنوز زنده است، بی‌بدن، بی‌زمان.
فقدانش مثل زخمی‌ست که نمی‌سوزد، فقط می‌تپد.
و من آموخته‌ام، عشق می‌تواند بماند، حتی وقتی زندگی رفته است.
 
امضا : FROSTBITE

موضوعات مشابه

عقب
بالا