• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان معاهده طلایی | برهون کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع برهون
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 22
  • بازدیدها 1,026
  • کاربران تگ شده هیچ

برهون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
30/9/25
ارسالی‌ها
40
پسندها
300
امتیازها
1,703
مدال‌ها
3
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
جعبه چوبی بر روی میز قدیمی اتاقش بود و کاساندر سرگشته قدم بر می‌داشت. گویا نیروی خاطرات او را عقب می‌کشید. حدس‌زدن آن‌چه هیچگاه ندیده برایش غیر ممکن بود؛ هدیه مادرش به تابویی تبدیل شده و ذهنش را از افکار بدیع پر کرده بود. با گذشت مدتی که تنها ثمره‌اش بی‌حوصلگی بود، جعبه را باز کرد و محتوای آن نمایان شد.
کاساندر به آرامی دستبند فلزی را که یاقوت کبود بر روی آن کار شده بود بالا آورد و با دقت خیره آن شد. طرح ماری که پوستش از جواهر می‌درخشید. کاساندر اطمینان نداشت که این دستبند جز متعلقات مادرش باشد؛ زیرا هیچگاه آن را در دستش و یا جعبه جواهراتش ندیده بود. پوزخندی ناشی از ستودن بر لبانم نشست. او نمی‌دانست این دستبند در آینده چطور زندگی‌اش را دست‌خوش تغییر می‌کند!
کاساندر حیران و تنگ‌دل دستبند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

برهون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
30/9/25
ارسالی‌ها
40
پسندها
300
امتیازها
1,703
مدال‌ها
3
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
ملکه دوم پس از شنیدن بهانه‌های منطقی ژِپیر لبخندی زد. بلند شد و او را در آغوش گرفت، موهایش را نوازش کرد. به‌نظر در چند ثانیه پسر مورد علاقه‌اش تغییر کرده بود که با لحنی مهربان گفت:
- اوه، پسرک عزیزم اشکال نداره! تو به فکر برادرت بودی و من زود قضاوت کردم. مادر مقصرت رو ببخش. تو برو تا من برادر بی‌فکرت رو یکم سر عقل بیارم.
ژِپیر با کمی تردید به مادرش خیره شد و باری دیگر برای اطمینان از بخشش خود گفت:
- من فقط می‌خواستم مطمئن بشم و بعد به برادر خبر بدم که اون خدمتکار ناچیز قراره به گِراخار بره؛ اگه این اطلاعات درست نبودند برادر توی دردسر می‌افتاد، ببخشید!
ملکه دوم باری دیگر تایید کرد؛ اما زام به حالتی قهرآلود سرش را به جهت مخالف برگرداند.
ژِپیر پشت در بسته اتاق مادرش ایستاد. سرش را بلند کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

برهون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
30/9/25
ارسالی‌ها
40
پسندها
300
امتیازها
1,703
مدال‌ها
3
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
اریس با بی‌تابی دست زیر چانه زد و به کاساندر که سعی داشت خود را بیهوده متمرکز نشان دهد، خیره شد. حال با دقت بیشتری می‌توانست چهره مرد جوانِ مقابلش را رسد کند. موهای بلند سیاه که آزاد در اطراف صورتش ریخته بود، آن چشمان عسلی با رگه‌های سبز که با دقت در میان منشورها در گردش بود از افتخارات ظاهرش بودند. اریس با سرانگشت تکه‌ای از موهای لخت کاساندر را پشت گوشش برد که اخمی میان ابروانش نشست و پیشانی نسبتاً بلندش چین افتاد. اریس که مشغله‌ای جدید برای خود پیدا کرده بود، به بازی دادن موهای ابریشمی پسر پرداخت. سُریدن آن تارهای سیاه که هم‌چون آسمانِ شب بود، او را در لذتی جاودان غرق کرد. کاساندر اما، سردرگم از پیدا نکردن هیچ سرنخی برخاست و اعتراض کرد:
- بس کن! چقدر دیگه می‌خوای تمرکز من رو بهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا