• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان معاهده طلایی | برهون کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع برهون
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 11
  • بازدیدها 344
  • کاربران تگ شده هیچ

برهون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
30/9/25
ارسالی‌ها
16
پسندها
51
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
***
اریس با بی‌علاقگی کتاب دیگری برداشت، چشمانش لحظه‌ای بر روی دستان مشت‌شده کاساندر درنگ کرد. این گستاخی... این نشانهٔ امیدی کور بود. و او می‌دانست چگونه امید را به ناامیدی مطلق بدل کند؛ پس در حالی که بی‌هدف صفحه‌های کاهی را ورق می‌زد گفت:
- چرا خودم رو به‌خاطر یک موش به زحمت بندازم؟ متاسفم؛ ولی هیچ علاقه‌ای به درمان اون احمق ندارم.
کاساندر از غضب مشتی به یکی از قفسه‌های چوبی کتاب کوبید که تکان سختی خورد و صدای مشتش با نوای برخورد جلد‌های نفیس مخلوط شد. او فکر می‌کرد تمام بازی را می‌داند، گمان می‌کرد می‌تواند آن دختر را در میان انگشتانش به رقص در آورد؛ اما نمی‌دانست که خودش آن عروسک خیمه‌شب‌بازی خواهد بود. اریس کتاب را در جای خود قرار داد و با آرامش به سوی کاساندر چرخید. وقار و فراغت او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

برهون

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
30/9/25
ارسالی‌ها
16
پسندها
51
امتیازها
90
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
اریس مقابل دروازه مهر و موم شده ایستاد. خاطرهٔ صدها سال اسارت هم‌چون خوره به روحش می‌خزید. آرام زنجیرهای کلفت و سرد را با انگشتانش لمس کرد. سر بلند کرد و به جواهر روبلیت که می‌درخشید خیره شد. بناگاه احساس کرد قلبش فشرده شد و مایعی به طعم آهن از مجرای گلویش بالا آمد. به سرعت دهانش را پوشاند و سرفه‌های خشک با شدت از دهانش بیرون پرید. ضعف بر پاهای کشیده او چیره شد و موجب سفت‌شدن دستش به دور زنجیر شد. خون سرخی که دستش را چسبناک کرده، برایش همچون نزارنما بود. نفس‌هایش سنگین بیرون می‌آمد، قطره‌ای از خون به آرامی از میان لب‌های سرخ و نیمه بازش جدا شد و بر زمین چکید. دستش را مشت کرد و پشت آن را روی دهانش کشید. پوزخندی زد، نیم‌قدم به عقب برداشت و در میان خیالاتش مرا مخاطب قرار داد:
- من تسلیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] MAEIN

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا