- تاریخ ثبتنام
- 30/10/22
- ارسالیها
- 526
- پسندها
- 2,706
- امتیازها
- 14,573
- مدالها
- 11
- سن
- 5
سطح
12
- نویسنده موضوع
- #41
فصل نهم
نگاهم را به شروین دوخته بودم که تکههای نان سنگگ را با تکههای کلهپاچه پر میکرد و داخل دهانش میچپاند. با اشاره چشم و ابرو به کله روبهرویش پرسید:
- نمیخوری؟
- نه.
و با نگاهی به ساعتم ادامه دادم:
- دو ساعت دیگه جلسه دارم. باید زودتر راه بیفتم.
تنها نیم ساعت بود داخل کلهپزی نشسته بودم و مطمئن بودم کت و شلوارم در طول همین نیم ساعت بوی کلهپاچه گرفته است. شروین دست چربش را با دستمالی پاک کرد و توضیح داد:
- اینجور که معلومه، با تعقیب نمیشه ازش اطلاعات به دست آورد. تعقیبکننده از خونهش شروع کرد و بعد کارخونهش؛ اما وسط خیابون دختره ناغافل پیچید توی یه کوچه و بعد از اون هم با قفل فرمون دنبالش افتاد. اگه نظر من رو میخوای میگم سر این قضیه حساس شده و تعقیبکننده دیگهای هم...
نگاهم را به شروین دوخته بودم که تکههای نان سنگگ را با تکههای کلهپاچه پر میکرد و داخل دهانش میچپاند. با اشاره چشم و ابرو به کله روبهرویش پرسید:
- نمیخوری؟
- نه.
و با نگاهی به ساعتم ادامه دادم:
- دو ساعت دیگه جلسه دارم. باید زودتر راه بیفتم.
تنها نیم ساعت بود داخل کلهپزی نشسته بودم و مطمئن بودم کت و شلوارم در طول همین نیم ساعت بوی کلهپاچه گرفته است. شروین دست چربش را با دستمالی پاک کرد و توضیح داد:
- اینجور که معلومه، با تعقیب نمیشه ازش اطلاعات به دست آورد. تعقیبکننده از خونهش شروع کرد و بعد کارخونهش؛ اما وسط خیابون دختره ناغافل پیچید توی یه کوچه و بعد از اون هم با قفل فرمون دنبالش افتاد. اگه نظر من رو میخوای میگم سر این قضیه حساس شده و تعقیبکننده دیگهای هم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر