• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سفر به جهان زیرین | حافظ کاربر انجمن یک رمان

حافظ

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
31/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
144
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
سفر به جهان زیرین
نام نویسنده:
حافظ
ژانر رمان:
تاریخی، طنز
کد رمان : 5710
ناظر: Kalŏn Kalŏn


این داستان، روایتگر داستان دو پسر نوجوان به نام‌های مهراد و آرش است که وارد یک سفر هیجان‌انگیز و کمی مرموز می‌شوند. داستان‌هایی که مسیر زندگی‌شان را تغییر می‌دهد و قدم در رازهایی می‌گذارند که در دل تاریخ مدفون شده‌اند و آنها مجبور به کشفشان هستند... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

asalezazi

مدیر تالار ویرایش + مدیر آزمایشی تالار کتاب
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ویرایش
تاریخ ثبت‌نام
18/9/17
ارسالی‌ها
180
پسندها
1,787
امتیازها
9,833
مدال‌ها
15
سن
24
سطح
11
 
  • مدیر
  • #2
IMG_20250501_184704_079 (2) (1).jpg

«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : asalezazi

حافظ

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
31/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
144
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
تاریخ هر کشوری سرشار از مردان نامی بودند که اقتدار سرزمینشان را به ارمغان آوردند. نامداران ایرانی در طول تاریخ بارها و بارها فارغ از هر نتیجه‌ای برای حفظ استقلال کشور جنگیدند تا کشوری به نام ایران همیشه در تاریخ جاودان بماند!
من در این رمان سعی کردم که با بخشی از نامداران سرزمینم، ایران، شما را آشنا کنم.
***
- شاه عباس در ابتدای پادشاهی، برای پیش‌دستی نکردن امپراتوری عثمانی به قلمروهای ایران که موجب می‌شد همزمان مشغول نبرد در چندین جبهه شود، پیمان صلح با آن کشور بست و مناطقی کردنشین در عراق و سوریه کنونی را به آنان واگذار کرد. سپس به رسیدگی امور درون کشوری و فرونشاندن شورش در ولایات پرداخت. او نخست ازبکان را شکست داد و از خاک ایران عقب راند و سپس به جنگ با دولت عثمانی پرداخت. او...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

حافظ

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
31/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
144
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
بعد از کمی صحبت، مهراد از آرش جدا شد و مانند همیشه با خستگی همیشگی به سمت خانه راه افتاد
***
مهراد وارد خانه شد خانه ای ساده و نسبتا کوچک ۱۰۰ متری شاید اگر اصرار مادرش به خاطر دو طبقه بودن خانه نبود خونه کمی بزرگتر به نظر می رسید مهراد این افکار را از فکر خود کنار زد و گفت:
- سلام به همه اعضای خانواده... جواب سلام دادن واجبه‌ها!
زهرا جواب داد:
- حتما برامون مهم نیستی دیگه.
مهراد با حرص از خواهر بزرگترش گفت:
-نه حتما توعه پاگنده مهم هستی.
- ای بی‌شعور!
زهرا کوسن را محکم به طرف مهراد پرتاب کرد و مهراد در یک حرکت سریع جاخالی داد. مهراد که شیطنتش گل کرده بود، گفت:
- نچ‌نچ! این چه وضع پرتاب کردن هست؟ دو روز دیگه شوهرت دادیم می‌خوای چی‌کار کنی؟
زهرا گفت:
- مامان!
فاطمه خانم از آشپزخانه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

حافظ

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
31/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
144
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
مهراد همچنان به متلک گویی‌هایش ادامه می‌داد که به یک‌باره شیشه‌هایی بر روی زمین دید. با وحشت به طرف اتاق زهرا رفت و با دیدن منظره به‌هم ریخته و وحشتناک خانه، لحظه‌ای خشکش زد؛ اما توانست خودش را جمع و جور کند و مادرش را صدا بزند.
فاطمه خانم با دیدن اتاق به‌هم ریخته و پنجره شکسته، بر سر خود می‌زد و گریه می‌کرد.
- جواب حسین(پدر مهراد و زهرا) رو چی بدم؟ یعنی چی می‌تونم بدم؟
مهراد به منظور دلداری گفت:
- نگران نباش مامان! حتماً یه کاری داشته، رفته دیگه.
یک‌دفعه فاطمه خانم براق شد و گفت:
- چی میگی بچه؟ مگه انسان وقتی کار داره، پنجره رو می‌شکنه میره بیرون؟ از همون اولشم بلد نبودی دلداری بدی!
سپس فاطمه خانم مویه کنان ادامه داد:
- وای دخترم!
- دست شما درد نکنه!
خلاصه غیب شدن زهرا جو بدی را برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

حافظ

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
31/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
144
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
شاه که درباره زهرا کنجکاو شده بود، به ندیمه‌هایش گفت:
- این بانو را به اقامتگاه مخصوص ببرید که با او کار دارم.
- بله قربان!
ندیمه‌های شاه اسماعیل زهرا را به اقامتگاه مخصوص مهمانان بردند
***
زهرا آرام بر روی تخت نشسته بود و به اطراف نگاه می‌کرد. از طرفی می‌ترسید و از طرف دیگر از این اتفاق ذوق زده بود و در فکر و خیال خود بود که ناگهان خانمی که خادم شاه اسماعیل بود با قیافه ای عبوس وارد شد.
- بلند شو! شاه می‌خواهند تو را ملاقات کنند.
زهرا با تعجب گفت:
- شاه با من چی‌کار داره؟
-من چه می‌دانم؟ زودتر راه بیافت.
زهرا از حرکات خانم اخمی کرد و به راه افتاد. در راه درباره شاه اسماعیل و کارهایی که در مدت سلطنت خودش انجام داد، فکر می‌کرد.
- خب شاه اسماعیل... .
***
اسماعیل، رهبری طریقت صفویه را پس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

حافظ

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
31/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
144
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
زهرا به همراه خانم بداخلاق وارد تالار بزرگی شد که با شیشه‌کاری‌ها و معماری زیبای آن زمان درست شده بود شاه بر روی تختی زرین با لباس های فاخر نشسته بود و با جذبه به زهرا نگاه می‌کرد.
شاه سر صحبت را باز کرد و گفت:
- بیا جلو و خودت را معرفی کن و بگو از کجا آمده‌ای؟
- اسمم زهرا هست و تو خونه‌ام بودم که یک‌دفعه شما ظاهر شدید.
شاه به یک باره عصبانی شد و مشتش را بر روی تخت کوبید و دادی زد و گفت:
- درست جوابم را بده ببینم! تو از جاسوسان عثمانیان نیستی؟
زهرا با ترس جواب داد:
- نه به خدا! من تو خونه‌ام با خانواده ام بودم. با مهراد دعوا کردم، از پله ها بالا رفتم و بعدش دیگه خودتون دیدید.
شاه پرسید:
- مهراد دیگر کیست؟
- مهراد؟ یک نفله‌ای هست که نگو! هیچ‌کس توی خانواده و محله از دستش در امان نیست.
شاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

حافظ

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
31/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
144
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
مهراد با بی‌حوصلگی گفت:
- اَه! بازم یه روز تکراری دیگه! بریم خونه یه‌کم استراحت کنیم.
آرش گفت:
- فردا امتحان داریم. خوندی؟
- نزن زیر ذوقم دیگه. پس تو این‌جا هستی برای چی؟
آرش چشمانش را ریز کرد و گفت:
- چطور مگه؟
مهراد چیزی نگفت و فقط با نیش باز خیره به آرش نگاه کرد. آرش متوجه منظور مهراد شد و آرام زد روی سر مهراد و گفت:
- من تقلب برسون نیستم ها. بگیر بخون. راستی نمی‌خوای بیام پیشت؟
مهراد با تعجب گفت:
- چرا؟
آرش گفت:
- هیچی. فقط گفتم تنهایی و... .
مهراد حرف آرش رو قطع کرد و گفت:
- لولو منو بخوره؟
آرش به یک‌باره زد زیر خنده و گفت:
- واقعاً تو هر شرایطی شوخ طبیعیتو حفظ می‌کنی.
- چه حالت خاصی؟ امروز هم مثل همیشه‌ست. فرقی نداره؟
آرش با یک حالت موشکافانه‌ای گفت:
- باشه. تو راست میگی. کاری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

حافظ

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
31/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
144
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
مهراد با صدای لرزان گفت:
- مامان تویی؟
هیچ صدایی نشنید. کمی جلوتر رفت تا به آشپزخانه رسید که یک‌دفعه با دیدن صحنه‌ای وحشتناک، بدنش قفل کرد. هاله‌ای سیاه که هر لحظه داشت بزرگ‌تر می‌شد. مهراد از ترس بدنش قفل کرده بود. هاله آن‌قدر بزرگ شد تا مهراد را بلعید.
***
مهراد نفس‌زنان از خواب بیدار شد.
- لعنتی! همش خواب بود.
مهراد به پیشانی‌اش دست زد که پر از عرق بود. هوا گرگ و میش شده بود و جو ساکت خانه دیگر برای مهراد قابل تحمل نبود. پس به مادرش زنگ زد:
-الو. سلام مامان.
فاطمه خانم با صدای گرفته گفت:
- سلام مهرادجان. خوبی؟
- آره مامان، شما کی برمی‌گردید؟
- فردا شاید.
-عه! مگه می‌خواین چی‌کار کنید که فردا برمی‌گردید؟
- نگران نباش! پدرت فردا میاد صبحانه رو حاضر می‌کنه، کاری نداری مهرادجان خداحافظ!
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

حافظ

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
31/10/25
ارسالی‌ها
30
پسندها
144
امتیازها
490
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
- الان میام.
مهراد در را باز کرد و آرش را کوله به دوش دید.
- همون جا که هستی بایست.
آرش با تعجب گفت:
- چی‌شده؟
- چرا کوله‌ت رو آوردی؟
- درس بخونیم دیگه.
مهراد در یک حرکت ناگهانی، در را به سمت جلو هل داد و آرش پایش را لای در قرار داد:
- هی! بزار بیام تو.
- برو کوله‌ت رو بزار و بیا.
- اذیت نکن مهراد، در رو باز کن!
به هر ترتیبی که بود، آرش وارد خانه شد.
***
این برای بار چندم بود که آرش از مهراد پرسید:
- شاه عباس که بود و چه کرد؟
مهراد با کلافگی جواب داد:
- من چه می‌دونم! طرف پونصد سال پیش چی‌کار کرد!
- خجالت بکش مهراد! شاه عباس اگه نبود، معلوم نبود کشور ما الان تحت استعمار پرتقالی‌ها بود یا انگلیسی‌ها.
مهراد با تعجب پرسید:
- چطور مگه؟
آرش قیافه حق به جانبی به خود گرفت و گفت:
- همینه دیگه،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا