- تاریخ ثبتنام
- 6/8/20
- ارسالیها
- 304
- پسندها
- 1,817
- امتیازها
- 11,933
- مدالها
- 11
سطح
10
- نویسنده موضوع
- #11
- سلام عزیزم. آره، لطفاً یه قهوه ترک، با دارچین. و اگه اون کیک پرتقالی هنوز هست…
- هست. تازه آوردیم.
- عالیه. ممنونم.
زینب رفت. رایان گفت:
- علی هنوز نیومده. ولی میاد.
سری تکان دادم.
- میدونم.
و حالا، وقتش بود. برای امضا. برای روبهرو شدن. برای اینکه ببینم، بعد از همهی این سالها، هنوز میتوانم از نو شروع کنم. چند لحظه سکوت بینمان نشست. رایان به فنجانش خیره شده بود. چشمهای آبیاش، آرام و بیپرسش، موهای خرماییاش، یکطرفه شانه شده،...
- هست. تازه آوردیم.
- عالیه. ممنونم.
زینب رفت. رایان گفت:
- علی هنوز نیومده. ولی میاد.
سری تکان دادم.
- میدونم.
و حالا، وقتش بود. برای امضا. برای روبهرو شدن. برای اینکه ببینم، بعد از همهی این سالها، هنوز میتوانم از نو شروع کنم. چند لحظه سکوت بینمان نشست. رایان به فنجانش خیره شده بود. چشمهای آبیاش، آرام و بیپرسش، موهای خرماییاش، یکطرفه شانه شده،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش