• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آی‌دی: مرده‌نشین | رأیا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Raiya
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها پاسخ‌ها 94
  • بازدیدها بازدیدها 903
  • کاربران تگ شده هیچ

Raiya

رو به پیشرفت
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
9/3/25
ارسالی‌ها
115
پسندها
253
امتیازها
1,153
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #81
بی‌اراده، مات و مبهوت با چشم‌های لرزان زمزمه کردم:
- یعنی چی؟
نگاه شارایل لحظه‌ای رویم ماند و با سیگارش، به مدارک روی میز اشاره‌ای کرد.
- می‌دونی اون مدارک رو کی جمع کرده؟
چه ربطی داشت؟ گیج سر تکان دادم. ابروهایم درهم رفتند.
- شخصی ملقب به... شاه‌سم!
دیالوگ محمدمهدی در ذهنم تکرار می‌شد. «من شاه‌سم توام!». واقعا منظورش چه بود؟
- پس می‌دونی شاه‌سم در واقع کیه؟
- نه‌‌...
- آشوب رهاورد، مادرت! خودم این لقب رو بهش دادم...
یک‌جورهایی بی‌میل، با حرص و نیشخند ادامه داد:
- مثل یه سم بدون پادزهر بود، روی هر چیزی دست می‌ذاشت، نابودش می‌کرد؛ نقشه‌ی نابودی خیلی از رقبای اندیش رو کشید، شبیه اسمش آشوب به پا می‌کرد، زهر می‌ریخت و با برنامه، به هدفش می‌رسید... همین باعث شد احتیاط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Raiya

رو به پیشرفت
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
9/3/25
ارسالی‌ها
115
پسندها
253
امتیازها
1,153
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #82
مغزم از یک‌جا جلوتر نمی‌رفت، تقلا می‌کرد و احساساتم، درکشان نمی‌کردم. بهت؟ ناراحتی؟ خشم؟ استرس؟ ناامیدی؟ نمی‌فهمیدم. خودم را یک گوشه‌ی دنیا منزوی و ناتوان می‌دیدم.
- آشوب می‌خواست اسمت رو شاهان بذاره، خیلی روش فکر کرده بود، اولین باری بود می‌دیدم اون‌قدر به یه چیز علاقه نشون می‌ده، دوستت داشت، جدی می‌گم، وقتی با اون اخلاق سردش شاه قلبم صدات می‌زد، یه جورایی مسخره می‌شد، بهش نمی‌اومد.
گردنم خشک شده بود؛ وقتی برای بالا آوردن سرم تکانش دادم، صدا داد. شارایل بی‌توجه، گویی در گذشته غرق شده باشد، سیگارش را می‌کشید و ادامه داد:
- این‌جوری نبود که این بخشش به من ربطی داشته باشه، به نظرم بچه‌ی آشوب وارث خوبی برای اندیش می‌شد، همین‌قدر کافی بود.
ناگهان، صورتش غیرعادی درهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Raiya

رو به پیشرفت
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
9/3/25
ارسالی‌ها
115
پسندها
253
امتیازها
1,153
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #83
پوزخندی زد. طعنه‌آمیز ادامه داد:
- خوب شناخته بودم... پیش از این که دستم بهش برسه، چنان خودسوزی کرد که جسد بچه کاملا نابود شد و جسد خودش...
با ابرو به در اشاره کرد.
- نمی‌تونی بگی دیگه جسد انسانه.
نفس عمیقی کشید.
- حتی اگه مرگش دردناک بود، این انتقامی نبود که من می‌خواستم. ساده تموم شد، خیلی ساده... حتی نتونستم درس عبرتش کنم! نمی‌تونستم بگذرم، مردن به خواست خودش، پوچ شدن، همین؟!
با مکث کوتاهی ادامه داد:
- جسدش رو نگه داشتم. میل انتقامم خاموش نمی‌شد تا این که خیلی اتفاقی، تصویرت رو روی تلفن همراه یکی از هم‌کارهام دیدم. انگار نوه‌ش قرار بود به یکی از مهدکودک‌‌های نیک‌آیین بره. اون‌قدر شبیهش بودی که تصادفی نباشه. برای گرفتن فقط یه تار موت، رقم زیادی رو پیش یکی از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Raiya

رو به پیشرفت
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
9/3/25
ارسالی‌ها
115
پسندها
253
امتیازها
1,153
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #84
ذره ذره مغزم داشت من را می‌کشت. تبعات حرف‌های شارایل را می‌فهمیدم و معنای حرف‌های محمدمهدی را کشف می‌کردم.
دو نفری که شب تولدم مرده بودند، بی‌دلیل نمردند، شارایل کشته بودشان و رویش سرپوش گذاشته بود. طفلی که مرده به دنیا آمد، منِ زنده بودم و جسد جای‌گزینی که از پیش درگذشته بود. زنی که خودسوزی کرد، برای محافظت از من دست به این کار زد.
هیچ نحسی‌ بی‌دلیلی نبود. همه چیز منطق خودش را داشت. همه چیز به خاطر شارایل و منی که از خون کثیف او داشتم زاده می‌شدم...
بچه‌ی نامشروع نحس نبودم ولی اضافی چرا! هنوز هم اگر به دنیا نمی‌آمدم، هیچ چیز به آن‌جا نمی‌کشید...
نمی‌دانم چگونه، از کجا اما محمدمهدی همه را می‌دانست. حقیقت آن شب، تولدم، مامان و شارایل وحشی...
گفته بود می‌ترسد به من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Raiya

رو به پیشرفت
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
9/3/25
ارسالی‌ها
115
پسندها
253
امتیازها
1,153
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #85
دم گوشم با صدای سردی لب زد:
- همه‌ی این‌ها رو گفتم که بدونی کی هستی، چرا و توسط کی داری عذاب می‌شی و می‌میری... یه عذاب و مرگ آگاهانه، اولین و آخرین لطفیه که به عنوان پدرت در حقت می‌کنم؛ به هر حال، تو از خون منی!
پدر؟ لطف پدرانه؟ خنده‌دار بود. عصبانی‌ام می‌کرد. دندان‌هایم را روی هم ساییدم. دست‌هایم را مشت کردم. این بار نزدیکم بود، پس برگشتم و آب دهانم را در صورتش ریختم.
جا خورد و به جهنم که جا خورد. دست روی خیسی صورتش گذاشت. قلبم تند می‌تپید؛ از خشم و فشار بود. رگ‌هایم داشتند برجسته می‌شدند.
در صورتش براق شدم و شمرده گفتم:
- اگه می‌تونستم، تا آخرین قطره‌ی خونی که از تو دارم رو می‌کشیدم؛ خون شغال به خون کثیف تو شرف داره!
جوابش، یک کشیده‌ی محکم بود. یک طرف صورتم تیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Raiya

رو به پیشرفت
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
9/3/25
ارسالی‌ها
115
پسندها
253
امتیازها
1,153
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #86
دیگر نفسم بالا نیامد. مردمک‌هایم گشاد شدند. هوا سرد بود، درون آن محفظه سردتر اما درون گلویم، مذاب ریختند. آتش گرفت، سوخت و بسته شد. قلبم تپیدن را یادش رفت، مغزم فکر کردن... داغم می‌زدند. سینه‌ام می‌سوخت. درد داشت. باورم نمی‌شد.
می‌خواستم این بار از درد به خود بپیچم اما بدنم تکان نمی‌خورد. چشم‌هایم خشک شده بودند روی جسد مامان که از پشت شیشه پیدا بود. شارایل گفته بود دیگر شبیه انسان نیست اما آن...
لب‌هایم شبیه ماهی بیرون افتاده از آب، می‌لرزیدند و باز و بسته می‌شدند. درک نمی‌کردم. گلویم سنگین و سنگین‌تر می‌شد. مواد مذاب درونش بیشتر می‌شدند؛ گلویم، نه، جانم داشت از هم می‌پاشید.
جسد مامان، جسد نبود؛ توده‌ی عظیمی از خاکستر بود. دست و پایی نداشت، تا مغز استخوان سوخته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Raiya

رو به پیشرفت
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
9/3/25
ارسالی‌ها
115
پسندها
253
امتیازها
1,153
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #87
- گریه می‌کنه، نه؟ مطمئنم اگه زنده بود، برای کشتنم درنگ نمی‌کرد؛ با این حال... فکر نمی‌کنی یه کم حیف شد که این چهره‌ی شبیه اون سالم مونده؟ آب‌جوش روش نریخت، مثل مرده‌نشین... اوه...
سرم را به ضرب به زمین کوباند و رها کرد. دست در جیب‌هایش گذاشت و با نیشخندی زمزمه کرد:
- یه همچین پوست بی‌نقصی، شبیه اون خائن رو باید با اسید شست...
دست راستش را بیرون آورد. انگشت اشاره‌اش را میان پیشانی‌ام فشرد و با لبخند سر کج کرد. بلندتر ادامه داد:
- البته نگران نباش، رقیق شده‌ست.
به طعنه گفت:
- مرده‌نشین که زود نمی‌میره؛ مگه نه، پسر عزیزش؟
از نزدیک، درشتی غیرعادی مردمکش بیشتر به چشم می‌آمد. شبیه کسی بود که به یک صحنه‌ی نمایشی نگاه می‌کرد، نه واقعیت... آرام عقب کشید و رفت.
سرم، جایی که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Raiya

رو به پیشرفت
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
9/3/25
ارسالی‌ها
115
پسندها
253
امتیازها
1,153
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #88
صدای شارایل جوابم را داد. درون خودم شکستم. نباید می‌ترسیدی، مامان!
شارایل داشت نزدیک می‌شد. این بار ظرف پلاستیکی‌ای همراهش بود که به آرامی، سعی داشت درش را باز کند. باید از جنس پلاستیک‌های ضد اسید می‌بود. نوعش را نمی‌توانستم تشخیص دهم.
- لطفا آسیب نبین نیک... خواهش می‌کنم!
چشم‌هایم را ریز کردم. باید یک کاری می‌کردم. دست‌هایم تقریبا از کار افتاده بودند. دست راستم را هنوز حس نمی‌کردم و دست چپم به آن زنجیر شده بود. نه چیزی برای بریدن داشتم و نه دست‌بند فلزی قابل بریدن بود.
پاهایم احتمالا بیشتر به کار می‌آمدند. شارایل باید نزدیک‌تر می‌شد. لب‌هایم را زبان زدم. باید حرف می‌زدم تا نگاهش روی صورتم بماند و سمت پاهایم نرود، به طرز عجیبی بی‌حس بود.
- چرا... چرا انقدر پیش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Raiya

رو به پیشرفت
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
9/3/25
ارسالی‌ها
115
پسندها
253
امتیازها
1,153
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #89
از درون، به خود می‌پیچیدم. لبم خون افتاده بود و دندان‌هایم به اندازه‌ای روی هم فشرده می‌شدند که اگر درهم می‌شکستند، تعجب نمی‌کردم.
درد داشت. مجبور شدم به خاطر فشار پایش به پشت برگردم که قسمتی از اسید رقیق شده، به بازو و موهای پخش شده روی زمینم رسید. موهایم نه، اما کناره‌ی بازویم عمیقا سوخت.
پایم درد می‌کرد. شارایل تقریبا رویش ایستاده بود. استخوانم ناله می‌کرد. سلول‌هایم را هر لحظه اسید بیشتر می‌سوزاند و پیش می‌رفت. کم کم داشت به سرم می‌رسید.
نفس‌هایم داغ شده بودند و هر بار درد در بدنم تیر می‌کشید، با هر نبض، قطع می‌شدند و به زور بالا می‌آمدند.
با همه‌ی این‌ها، هنوز شکستگی‌اش کمتر از پنج سالگی‌ای بود که ساق پایم شبیه زانو خم شد.
من با همان وضع هم خودم را تا جسد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Raiya

رو به پیشرفت
سطح
2
 
تاریخ ثبت‌نام
9/3/25
ارسالی‌ها
115
پسندها
253
امتیازها
1,153
مدال‌ها
3
  • نویسنده موضوع
  • #90
سخت بود؛ باید حرف مامان را زمین می‌گذاشتم، روی قولم پا می‌گذاشتم، بی‌خیال دیدن مامان مه‌گل و خاله می‌شدم و... این درد، کفاره‌ای بود که خود جدیدم پرداخت می‌کرد.
با پذیرشش، زهرخندی زدم و نالیدم، آزادانه زیر دست شارایل نالیدم.
- می‌دونی بابا، هر دوی ما یه اشتباهیم!
به وضوح جا خورد. شاید انتظار نداشت بابا صدایش بزنم. مامان ترسید. انگار حس کرده بود یک چیزی درست نیست. جیغ زد:
- کار احمقانه‌ای نمی‌کنی نیک!
مامان‌ها، خوب بچه‌هایشان را می‌شناختند و... دیر شده بود. تمامش می‌کردم، کار ناتمام مامان را تمام می‌کردم و تاوان گناهم را می‌دادم؛ حتی اگر محبور بودم روی مامان را زمین بزنم و قولم را زیر پا بگذارم... اگر رسمی نمی‌شد، خودم شارایل را متوقف می‌کردم.
ابروهای شارایل درهم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا