نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

شاعر‌پارسی اشعار ابن حسام خوسفی

  • نویسنده موضوع Hilary
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 279
  • بازدیدها 7,364
  • کاربران تگ شده هیچ

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #101
بیا که مجلس انس است و دلستان جان بخش

همی کند ز گلزرا قدس ریحان بخش

بیا که هدهد هادی به لحن داوودی

حدیث می کند از منطق سلیمان بخش

آیا رسیده به سر چشمه ی زلال وصال

به عاشقان جگر تشنه آب حیوان بخش

به رهروان بیابان وادی ایمان

ز طور قرب شب تیره نور غرفان بخش

ز فیض لم یزلی آنچه عین بهبودست

کرشمه ای کن و از لطف خود مرا آن بخش

چو ما به درد و دوای تو از تو خرسندیم

تو خواه درد بیفزای و خواه درمان بخش

سیاهکاری ابن حسام سرگردان

به جعد تافته ی طرّه پریشان بخش
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #102
مرا به قبله ی روی خود آشنایی بخش

زهر چه غیر تو باشد مرا جدایی بخش

هوای عشق تو بر سر زد این هوایی را

هوای های هویّت بدین هوایی بخش

ز ظلمت شب یلدای زلف خویش مرا

به نور طلعت رخشنده روشنایی بخش

اگر مراد تو حاصل به بی نوایی ماست

ز گنج فقر مرا گنج بی نوایی بخش

متاع کاسد ابن حسام کان سخن است

به آب تربیتش رونق روایی بخش
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #103
دلا چو شیوه ی رندی نمی رود از پیش

بجوی گنج سلامت ز کُنج خانه ی خویش

چه شکوه ها که ندارم ز دست نوش لبان

که نوش می ندهند و همی زنندم نیش

چو خار نیزه شد این دشمنان طعنه گذار

چو گل دو رویه شد این دوستان دشمن کیش

به زیر خرقه چه زنّارها که پنهان است

فغان ز شیوه ی این صوفیان نا درویش

جراحت دل ما گر نمی کنی مرهم

روا مدار فشاندن نمک مرا بر ریش

طریق اگر به سیاهی است گر به آب حیات

خیال زلف و لبت می روند پیشاپیش

تصوری که به وصل تو دارد ابن حسام

برون نمی رودش زین دل محال اندیش
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #104
نگاری دلبری دارم چو زلف خود ز من سرکش

به جان قربان شدم او را نمیگیرد دلم ترکش

ز حد بگذشت مشتاقی به جام باده ی باقی

لبالب کن قدح ساقی به یاد لعل او درکش

بر آن سرو سیم اندام اگر در بر کشی روزی

نه قد سرو دلجو جو و نه ناز صنوبر کش

گر آن آیینه روی از روی مهرت روی بنماید

نه روی ملک دارا بین و نه حکم سکندر کش

برو ای زاهد خودبین مه دایم عیب می بینی

قلم در حرف رندان پریشان قلندر کش

بزن چرخی و زین چنبر برون نه پای همت را

کزین بیرون بنه پای و قلم در چرخ و چنبر کش

ترا ابن حسام اول چو در کوی نکونامی

نشد ممکن گذر کردن به بدنامی علم در کش
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #105
ای کرده همچو نرگس خوشخواب خواب خوش

بر گل کشیده از خط مشکین نقاب خوش

کتّابیان دور قمر خوش نبشته اند

بر گرد عارض تو ز عنبر کتاب خوش

در چشمه ی عُذوبه ی لعلت نهفته اند

اندر سواد ظلمت زلف تو آب خوش

دوش از عتاب چشم تو کردم شکایتی

چشمت به غمزه گفت مرنج از عتاب خوش

چشم خراب کار تو کارم خراب کرد

خوش وقت آن خراب که باشد خراب خوش

ابن حسام ساقی دور الست ریخت

اندر مذاق جان تو جام ش*ر..اب خوش

طبعم در این مقاله شکر ریخت تا مگر

طوطی مقالتی بنویسد جواب خوش
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #106
ساقی بیار لعل مذاب رحیق خاص

باشد که یابم از غم دل یک زمان خلاص

ما را به آب چشمه ی حیوان چه حاجتست

لعل لب تو چشمه ی نوش است در خواص

آنجا که قید زلف تو دام بلا نهد

لَیسَ المَفَرُّ منتفعاً مِنه و المَناص

قلب مرا رواج به اکسیر مهر توست

کز کیمیای آن زر خالص شود رصاص

ما را بکش به غمزه که مفتی درس عشق

بر خون عاشقان ندهد فتوی قصاص

ابن حسام طبع تو پرسیم کرد نیست

مَلاَّت فَاهشک لولایِیَ الخَصاص
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #107
به وقت فصل بهار از چمن مکن اعراض

جهان ز لاله و گل بین به رنگ و بوی ریاض

میان حوضه ی چشمم ز خون برست گیاه

چنانکه لاله ی سیراب بر کنار حیاض

شمامه ی سر زلفت که شام رعناییست

چو باد صبح فرح بخش و داف الاَمراض

ز هر خیال و تصور که غیر دوست بود

ضمیر صافی ابن حسام شد مرتاض

مرا ز کعبه و بتخانه کوی اوست غرض

همین وسیله تمامم ز جملگی اعراض
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #108
بر گل ترا که گفت ز سنبل برار خط

وز مشک ناب بر ورق گل نگار خط

بی خط به بندگی تو اقرار کرده ایم

آخر چه حاجتست خدا را میار خط

بر عارض چو آب تو حسن دگر فزود

تا سبز شد به دور رخت بر عذار خط

اندر میان خط بنشاند آفتاب را

تا بردمید بر رخت از هر کنار خط

دود دل من است که در عارضت گرفت

یا می کشد ز غالیه مشک تتار خط

خطّت که ناسخ لب یاقوت فام شد

ننوشت ابن مقله چنین آبدار خط

با لطف خط خوب به خطت کجا رسید

ابن حسام اگر بنگارد هزار خط
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #109
دل به ره باز نیامد به فسون وعّاظ

زان که چون خشم فسون خوان تواش نیست حفاظ

غمزه هر لحظه به خونریز دلم تیز مکن

قَد کَفانِی قَتَلتَنی زَمَراتِ الالحاظ

چشم خوش خواب تو شد راهزن بیداران

همچنان خواب خوشش باد و مبادش ایقاظ

گر تو نرمی کنی امروز و درشتی نکنی

لایضُرُّونک فی الحَشر شَدادُ و غَلاظ

شبه گر می طلبی بر سخن ابن حسام

اِنَّها خالیةُ عَن شُبهاتِ الاَلفاظ
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #110
تا شمع جمال تو بر افروخت به مَجمَع

بنشست شعاع نظر شمع مشعشع

خورشید ز رخسار تو در عین حجابست

تا باز شد از پرتو رخسار تو بُرقع

واعظ فزع روز قیامت که بیان کرد

گر بخت جوان بادی و از عمر تمتع

خاک در آنم که به روبند حواری

هِجرانُکَ ذا مِن فَزع الاَکبَرِ افزَع

در ره به ادب باش وتواضع که به هر گام

خاک در او را به سر ریشه ی مقنع

زاهد نفس سوختگان سرد نباشد

فرقیست به زیر پی و تاجیست مرصّع

هان ابن حسام این دو نفس فرصت ایام

پرهیز که آتش نزنندت به مرقع

برخور ز جوانی و تمتُّع طلب از عمر

در یاب و مکن تکیه برین عمر مودّع
 
امضا : Hilary

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا