نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

شاعر‌پارسی اشعار ابن حسام خوسفی

  • نویسنده موضوع Hilary
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 279
  • بازدیدها 7,341
  • کاربران تگ شده هیچ

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #121
ایا ز تاب جمال تو آفتاب خجل

ز عطر سنبل زلف تو مشک ناب خجل

ز دانه های دهان تو در دهانه ی لعل

در اندرون صدف لؤلؤ خوشاب خجل

نقاب چهره برافکن که پرده دار چمن

ز شرم حسن تو مانده است در نقاب خجل

اگر ز عارض گلگون عرق بیفشانی

ز رنگ و بوی تو گردد گل و گلاب خجل

ز حسن خود ورقی می نگاشت گل در باغ

رخ تو دید و بماند اندر آن کتاب خجل

من از ش*ر..اب خجالت نمی برم ساقی

بده که کس نشد از کرده ی صواب خجل

مقال ابن حسام ار به تربت حافظ

برند گردد ازین شعر همچو آب خجل
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #122
بگریست ابر نیسان والوَرد قَد تبَسَّم

خامش چنین چرایی؟والطَّیر قَد ترنَّم

کردند خانه رنگین عینای مِن دمُوعی

از بس که اشک خونین قَد فاضَ مِنهُما دم

دل کی رسد به جانان والحُزن لیسَ فیهِ

دعوی کنی محبَّت والقلب غَیر مُغتَم

ای باد عنبرین بوی یا مرحبا مَجِیک

جانم ترا فدا باد جِئتَ خَیر مَقدم

دل خست غمزه ی او لابدَّ من شفاءٍ

مرهم طلب ز لعلش ای والشِّفاهُ مَرهم

صد چشمه آب در چشم والنَّار فی فؤادی

من غرق آتش و آب یا ویلَنا ترحَّم

بیمار درد عشقم هیهات لَم تَعُدنی

باری چو مرده باشم زرنی ولا تَلَوَّم

راه صفا نپویی هذا طریق جَورٍ

مهر و وفا نجویی انَّی اخاف تَندم

ابن حسام دارد فی العیَنِ عین جارٍ

ای نور چشم فانظُر الیهِ وارحَم
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #123
تَعالِ مَن بِکَ وجدی که من هوای تو دارم

انیس قلب حزینی و جان برای تو دارم

کَفی بِخَدَّک وَردی چه جای لاله ی سیراب

کَذا و ایَّهُ وَردٍ که من به جای تو دارم

وَلی مُنیَ و هَواء طواف کعبه ی کویت

فَجِئتُ یابَک سَعیاً که من صفای تو دارم

إن اِبتَغَیتُ وَفاتی سر از وفات نپیچم

وإن رَضیِتَ بِرَاسی سر رضای تو دارم

وَ اِطَّلَعتُ بِحالی به های های بگریی

کما بِعِشقِکَ اَبکی و های های تو دارم

فَما تَطاوَلَ قلبی حدیث زلف درازت

وَ ما جَری بِدمُوعی ز ماجرای تو دارم

فِداکَ ابنِ حُسامٍ نثار کوی تو جانش

و کَیف اَقصِر عَنها که جان فدای تو دارم
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #124
ما به گلزار عذارت همه در بستانیم

از خیال می لعلت همه سر مستانیم

نیم جانیست که در پای تو انداخته ایم

نیست لایق چه توان کرد تهیدستانیم

چهره بنما که چو صبحم نفسی بیش نماند

کان نفس را ز سر صدق بر آن افشانیم

گر به سودای تو در پای بگردد سر ما

تو مپندار که از پای تو سر گردانیم

ما به امید تو از راه دراز آمده ایم

سر مگردان که چو زلفت همه سرگردانیم

شعله ی آتش دل هستی ما پست کند

گر نه هرلحظه به آب مژه اش بنشانیم

پیشتر زان که فلک داد ز ما بستاند

ساقیا باده که ما داد ازو بستانیم

ما که پیمان وفا با سر زلفت بستیم

به وفای تو که هم بر سر آن پیمانیم

حالیا در صفت حسن تو چون ابن حسام

در کتب خانه ی عشقت ورقی می خوانیم
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #125
بیا بیا که دل بسته را گشاد دهیم

بیار باده که غم های دل به باد دهیم

غمی که مونس دیرینه بود در دل ما

اگر ز یاد برفت آن غمش به یاد دهیم

به وقت نزع فریدون نگر به سام چه گفت

که وقت شد که قبادی به کیقباد دهیم

روان خفته ی نوشیروان چه می گوید

که بهتر است که انصاف و عدل و داد دهیم

زبان بسته ی طایی به رهروی خوش گفت

که توشه ای بطلب تا که مات زاد دهیم

سروش غیب ندا می کند به ابن حسام

که ناامید چرایی که ما مراد دهیم

همین کرشمه تمامم که دوش ساقی گفت

وظیفه ای است مقرر ترا زیاد دهیم
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #126
ما وصال تو به زاری و دعا می طلبیم

دردمندیم و ز لعل تو دوا می طلبیم

همچو حجّاج به احرام درت بسته میان

کعبه ی کوی تو از راه صفا می طلبیم

هر کسی از پی مقصود خود اندر طلبی است

حاصل آنست که ما از تو ترا می طلبیم

دیده هر سو نگران و تو به خلوتگه دل

تو کجایی و ترا ما به کجا می طلبیم

در نسیمی که ز زلف تو دمد موجودست

آنچه از رایحه ی باد صبا می طلبیم

نفحه ی مشک خطا در شکن طرّه ی تست

ما ز چین سر زلفت به خطا می طلبیم

غرض ابن حسام از رخ زیبای تو چیست

غالب آنست که ما صنع خدا می طلبیم
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #127
ما نیاریم که وصف تو کماهی بکنیم

شکر الطاف تو ای لطف الهی بکنیم

عذر خواهی قدوم تو گر امکان باشد

به دعای سحر و ورد پگاهی بکنیم

خواهش ار جان عزیزست بفرمای که ما

به دل و دیده و جان آنچه تو خواهی بکنیم

دوش خوش گفت مرا سابقه ی روز ازل

کای بسا لطف که ما نامتناهی بکنیم

نامه ی ابن حسام از چه سیه شد به گناه

ما به آب کرمش محو سیاهی بکنیم
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #128
ما نیاریم که سوی تو نگاهی بکنیم

تکیه بر لطف تو داریم که گاهی بکنیم

رویت آیینه ی روحست ز ما روی متاب

آه اگر در رخ آن آیینه آهی بکنیم

تکیه بر گردش دور قمری نتوان کرد

رخصتی ده که به روی تو نگاهی بکنیم

هر کجا راه روی روی به راهی دارند

ما هم اندر طلبت روی به راهی بکنیم

بنده وارم به گدایی در خودبپذیر

تا به جان بندگی همچو تو شاهی بکنیم

هاتف غیب چه خوش گفت مرا کابن حسام

عاقبت از کرمت عفو گناهی بکنیم
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #129
مقیم میکده و ساکن خراباتم

نه مرد صومعه و سمعه و مقاماتم

مرا به کعبه چه خوانی که طاق ابرویت

بس است روز دعا قبله ی مناجاتم

اگر نه بر سر کویت به طوع سجده کنیم

ملک گناه نویسد به جای طاعاتم

مقرّبان صوامع نشین لاهوتی

کنند ورد سحر نغمه ی مقالاتم

حدیث وجد من افسردگان کجا دانند

فلک به چرخ در آید ز شوق حالاتم

برفت عمر به زهد ریا و سالوسم

کجاست باده که ضایع گذشت اوقاتم

به باده خرقه ی ابن حسام رنگین کن

که دل ملول شد از رنگ زرق و طاماتم
 
امضا : Hilary

Hilary

کاربر حرفه‌ای
سطح
0
 
ارسالی‌ها
2,233
پسندها
1,120
امتیازها
16,273
  • نویسنده موضوع
  • #130
دوش با زلفت به هم شوریده حالی داشتیم

در سر از سودای ابرویت خیالی داشتم

خط ابروی کجت در چشم من پیوسته بود

راست گویی در نظر شکل هلالی داشتم

گرچه با یاد دهانت عیش بر ما تنگ بود

هر دم از شوق لبت شیرین مقالی داشتم

چند روزی پای بند کلبه ی آب و گلم

من که همچون طایران سدره بالی داشتم

خرّما آن روز کان خورشید بر من تافتی

حبّذا آن شب که با آن مه وصالی داشتم

ای خوشا وقتی که ساقی وقت من خوش داشتی

وز کف او چون می کوثر زلالی داشتم

یاد باد آن روزگار خوش که چون ابن حسام

گاه گاهی بر سر کویت مجالی داشتم
 
امضا : Hilary

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا