• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اُربیت | نگار 1373 کاربر انجمن یک رمان

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,282
پسندها
19,594
امتیازها
42,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان :
اُربیت
نام نویسنده:
نگار1373(فاطمه‌.‌پ)
ژانر رمان:
علمی‌-تخیلی
کد رمان: 1819
ناظر رمان: پرینز پرینز



خلاصه:
دختری به نام پگی که در جعل و مرمت اشیاء عتیقه و باستانی مهارت زیادی دارد، در جستجوی کار برای گذران زندگی ناخواسته با شخصیت عجیبی آشنا می‌شود که رازهای باور نکردنی‌ای را درباره‌ی دستگاهی خاص از انظار پنهان کرده و زندگی پگی را وارد بازی‌های سردرگم کننده و عجیبی می‌سازد.


Orbit:
به دور مداری چرخیدن، دایره‌وار چرخیدن



اوایل داستان ممکنه بیشتر تاریخی و معمایی به نظر برسه ولی در اصل این‌طوری نیست و در ادامه پای ژانر علمی-تخیلی به داستان باز میشه.
هر چند به تجربه فهمیدم که چنین ژانری در انجمن‌ها کمترین تعداد طرفدار ممکن رو داره ولی این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

roro nei30

نویسنده انجمن+ نویسنده ادبیات
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/1/18
ارسالی‌ها
2,612
پسندها
44,188
امتیازها
69,173
مدال‌ها
33
سطح
40
 
  • #2
795136_60e37fa2aa8f2b5b6992be8bb9684e4c (1).jpg
«به نام داعیه‌ی سر متن‌ها»

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
قوانین جامع تایپ رمان

آموزش قرار دادن رمان را در تاپیک زیر دنبال کنید.

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن برای مطالعه کاربران

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با رمان به لینک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : roro nei30

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,282
پسندها
19,594
امتیازها
42,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
باد داشت با تمام قدرتش نفیر می‌کشید و هر سر و صدایی را با خودش می‌برد. هر چقدر تلاش می‌کردم تا از طریق لب‌خوانی بفهمم که چه می‌گفت، امکان نداشت. با تمام وجودش چیزی را فریاد می‌کشید، ولی چه چیزی؟ به زحمت فقط می‌توانستم تشخیص بدهم که اسم من را می‌گفت و در ادامه، چیزی را با عصبانیت نعره می‌کشید، ولی تمام تلاشش با وجود وزش شدید باد، بی‌فایده می‌ماند. فریاد می‌کشیدم که متوجه حرف‌هایش نمی‌شدم و می‌خواستم باز هم حرفش را تکرار کند، ولی در یک لحظه‌ی ناگهانی، باد باعث شد که تعادلش را از دست بدهد و از آن بالا، مقابل چشمان وحشت‌زده و گرد شده‌ی من، در آسمان به سمت پایین سقوط کرد.
***
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,282
پسندها
19,594
امتیازها
42,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
روز اولی که برای کار به عمارت عظیم و مرموز سالازار رفتم را هرگز فراموش نمی‌کنم. در واقع آن روزها کمی می‌ترسیدم، اما کنجکاو و پر از انرژی بودم. تقریباً جدی، اما طالب هیجان. به خاطر دارم که آن موقع جیب‌هایم از هر مدل اسکناس و سکه‌ای خالی بود و نیاز فوری به پول داشتم. شاید اگر این حجم از نیاز مالی در آن دوران از زندگی‌ام وجود نداشت، هرگز آن موقعیت کاری عجیب را نمی‌پذیرفتم و طرفش نمی‌رفتم.
در واقع دوستم کارملا این کار را برایم پیدا کرده بود. می‌گفت که صاحب یک عمارت بزرگ، مرد عجیب و ثروتمندی بود که نیاز به یک شخص وارد به مرمت آثار عتیقه و قدیمی داشت. وقتی این موضوع را با من مطرح کرد که او را اتفاقی در مسیرم دیده بودم و آن لحظه داشتیم در پیاده‌رو با هم قدم می‌زدیم. همان‌طور که چشمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,282
پسندها
19,594
امتیازها
42,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
وقتی که به مقصد رسیدم، شب شده بود و صدای جیرجیرک‌ها از همه سمت به گوش می‌رسید. وقتی به راننده تاکسی آدرس را گفتم، تقریباً من را تا بیرون از شهر برد و مقابل دروازه‌ی بزرگی پیاده‌ام کرد. پشت دروازه، باغی غرق در تاریکی وجود داشت و در انتهای باغ، ساختمانی عظیم با چند پنجره‌ی روشن. وقتی که تاکسی داشت از من دور میشد و فاصله می‌گرفت، پیش خودم اعتراف می‌کردم که از کرده‌ی خودم پشیمان شده بودم. ظاهر خانه خیلی ترسناک به نظر می‌رسید و صدای سگ‌های نگهبان که از حضور من با خبر شده بودند، تنم را می‌لرزاند. دلم می‌خواست دنبال تاکسی بدوم و به او بگویم من را برگرداند، ولی جیب خالی‌ام انگار که اسلحه‌ای پشت سرم گذاشته باشد، مجبورم می‌کرد که طاقت بیاورم.
زنگ در را پیدا کردم و دکمه‌ی آن را با تردید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,282
پسندها
19,594
امتیازها
42,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
می‌خواستم داخل بروم که نور داخل به روی صورتش افتاد و من برای اولین بار توانستم صورتش را ببینم. باورم نمی‌شد که چنین مرد جوانی طرف مقابلم باشد. یک سیاح که جهانگردی را رها کرده؟ او که نهایتش سی و پنج سال داشت، چه دلیلی می‌توانسته برای این کارش داشته باشد؟
بهت زده و متعجب داخل خانه‌ی فوق‌العاده‌اش پا گذاشتم و همان‌جا خشکم زد. انگار داشتم یک موزه را در قالب یک خانه تماشا می‌کردم! او هم پشت سرم داخل آمد و نگاه حیرت‌زده‌ام را کشف کرد و با صدای بلندی خندید:
- زیباست، مگه نه؟ فقط یه کم... شلخته و درهم برهمه. حوصله ندارم مرتب‌شون کنم.
راست می‌گفت. انبوهی از وسایل بی‌ربط به هم بدون سلیقه در کنار هم چیده شده بودند. همان‌طور که داشتم به تماشا کردن اطراف ادامه می‌دادم گفتم:
- چرا باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,282
پسندها
19,594
امتیازها
42,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
باز هم خندید. خنده‌های انفجاری و بی‌دلیلش واقعاً اعصاب هر کسی را خرد می‌کرد. مقابلم ایستاد و به سمت راستش اشاره کرد:
- اول از همه خونه رو نشونت میدم. اون در که اون‌جاست رو می‌بینی؟
به شکل اغراق آمیزی همه‌ جای آن عمارت درهای بزرگ زیادی وجود داشت، به جز همان دری که به آن اشاره می‌کرد. نمی‌دانم چرا و تحت تاثیر چه افکاری بی‌اختیار به سمت آن در رفتم که یک دفعه مچ دستم را گرفت و با عجله هشدار داد:
- کجا؟! صبر کن! می‌خواستم بگم کلاً با اون در کاری نداشته باش، و ندیدش بگیر.
وقتی نگاهش کردم، کوچک‌ترین اثری از لبخند یا شوخی روی صورتش نبود. حتی فکر کردم شاید یک دفعه بخندد و بگوید که داشته دستم می‌انداخته، ولی این اتفاق نیفتاد. واقعاً داشت جدی می‌گفت. دوباره به آن در معمولی که با دیوار‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,282
پسندها
19,594
امتیازها
42,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
چهره‌اش با تعریف من شکفت و ذوق زده شد:
- این خونه حتی جاهای جالب‌تر از این‌جا هم داره! بیا تا یه چیزی رو نشونت بدم... .
و با عجله به سمت یکی از قفسه‌ها رفت. همان‌طور که داشت آن طرفی می‌رفت، دستش را در هوا تکان می‌داد که دنبالش کنم و می‌گفت:
- اگه بتونی کارایی که می‌خوام رو انجام بدی، شک نکن از هر لحظه‌ی کار کردنت لذت می‌بری!
با تردید به جایی که گفت رفتم و دست‌هایم را درون جیب‌های پیراهنم فرو بردم. مقابلم، یک میز خیلی بزرگ فلزی قرار داشت، بزرگ‌تر از حالت استاندارد. روی میز، قطعات شکسته یا خراب اشیاء مجهولی چیده شده بود و یک سری وسایل برای مرمت هم در همان اطراف وجود داشت. یک تکه سفال را از روی میز برداشتم که با هیجان گفت:
- خیلی قدمت داره، مال یه کوزه‌ی عجیب و بخصوص مربوط به هزار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,282
پسندها
19,594
امتیازها
42,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
به میز تکیه کردم و دست به سینه، سرم را به طرفی کج کردم تا نشان بدهم ‌که مشتاق شنیدن مابقی حرف‌هایش هستم. انگشتش را به شکل خنده‌داری به طرفم تکان داد:
- ولی نپرس که چرا شکستن و چی شده! دلیلش رو می‌خواستی و منم بهت گفتم.
با آن حجم از ظرف و ظروف و آثار هنری تخریب شده، می‌توانستم بگویم که نانم در روغن بود. آنقدر در آن‌جا برایم کار وجود داشت که دیگر وقتی برای سر خاراندن برایم باقی نمی‌ماند‌. ولی کار این مرد برایم عجیب بود، چرا باید این اتفاق برای این وسایل می‌افتاد؟ چه کسی آن‌ها را به این روز انداخته بود؟ ناچار شانه‌هایم را بالا انداختم و گفتم:
- باشه قبول. ولی من تجهیزات نیاز دارم، باید یه لیست بلند بالا از وسایلِ... .
دستش را بالا گرفت تا سکوت کنم و به پشت سرش اشاره کرد. قفسه‌ی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,282
پسندها
19,594
امتیازها
42,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
کلافه شد‌ و دستش را در هوا تکان داد:
- باشه باشه، اصلاً چرا داری با من دعوا می‌کنی؟!
و دوباره روی تختش ولو شد و تلفنش را برداشت تا طبق معمول با خواهرش تماس بگیرد. انگار سوفی را طلسمش کرده بودند تا برای همیشه در یک حلقه‌ی بی‌نهایت گیر بیفتد و پشت سر هم کارهای تکراری انجام بدهد. وقتی هم با تلفن حرف میزد، مدام صورت کک و مکی‌اش را می‌خاراند یا انتهای یک دسته از موهایش را به دندان می‌گرفت. از این‌که قرار بود به زودی ترکش کنم در پوست خودم نمی‌گنجیدم.
توماس سالازار از من آدرس خانه‌ام را پرسیده بود و وقتی فهمید اتاق کرایه‌ای‌ام چقدر تا عمارتش فاصله داشت، سریع از من پرسید که می‌خواهم در آن‌جا زندگی کنم یا نه. می‌خواستم مخالفت کنم، ولی قول داد که هیچ‌ مزاحم من یا کارم نخواهد شد و هیچ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا