• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اُربیت | نگار 1373 کاربر انجمن یک رمان

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,326
پسندها
19,963
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
با یک حرکت غیر ارادی به طرفم شیرجه زد تا جلوی کارم را بگیرد. می‌خواستم جعبه را به گوشه‌ی میز فلزی بکوبم تا با شکست شیشه موجود بیچاره را نجات بدهم، ولی قبل از برخورد جعبه به میز، کسی جلویم را گرفت. توماس بود که مچ یکی از دستانم را چسبیده بود و داشت داد میزد:
- هیچ می‌دونی این جونور چقدر می‌ارزه؟!
و جعبه را با مهارت خاصی از دستم قاپید و محض اطمینانش، چند گامی هم عقب رفت تا دوباره دستم به آن نرسد. دستم را به طرفش نشانه رفتم و گستاخانه جوابش را دادم:
- حتی یه ذره هم به قیمتش اهمیت نمیدم! الان تنها هدفم نجات دادن اون بیچاره از مرگ حتمیه!
این بار دیگر پایم را خیلی بیشتر از گلیمم دراز کرده بودم، چون توماس واقعاً عصبانی شده بود:
- جدی؟! بیشتر قصد کشتنش رو داشتی تا نجات دادنش!
نمی‌دانستم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,326
پسندها
19,963
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
منتظر بودم تا خودش کلمه‌ی مد نظرم را به من پیشنهاد بدهد، ولی جیکوب مثل ربات صامت و فاقد درکی، در آرامش فقط به کارش ادامه می‌داد. آهی کشیدم و تسلیم شدم:
- باشه، اگه می‌ترسی که توماس مواخذه‌ت کنه، نیازی نیست حرف بزنی.
بر خلاف انتظارم، دست از کارش کشید تا سرش را به عقب بچرخاند و من را ببیند. مستقیم به چشمانم زل زد و با لحن تقریباً گستاخانه‌ای به من پرید:
- آقای سالازار امشب مهمون داره. کسی جز خود ایشون پیش مهمون‌ها نمیره. از فضولی کردن بقیه هم خوشش نمیاد.
رفتارش آنقدر غیرقابل پیش‌بینی بود که من میخکوب شده با دهان باز، سر جایم باقی ماندم و هیچ‌چیز نگفتم. توماس کلمه‌ای راجع به مهمانی یا مهمان داشتن به من نگفته بود و حالا یکی دیگر از دلایل زندانی شدنم را می‌فهمیدم. با ناراحتی لبم را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,326
پسندها
19,963
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,326
پسندها
19,963
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
همان نگاهش بود که باعث شد حس یاغی‌گری در وجودم زبانه بکشد و بی‌توجه به وضعیت مالی‌ای که داشتم، سینه سپر کردم و با گستاخی جواب دادم:
- می‌تونی اخراجم کنی و دنبال یه مرمت‌گر دیگه باشی. البته، اگه بتونی یکی به خوبی من گیر بیاری!
و برایش پشت چشم نازک کردم، هر چند که قلبم داشت از داخل سینه‌ام بیرون می‌جهید.
اخمش باز شد و سرش را حق به جانب تکان داد. طولانی‌تر شدن سکوتش، باعث میشد که هم ضربان قلبم شدت بیشتری بگیرد و هم این‌که صدای همهمه‌ی مهمانانش را از دور بهتر بشنوم. لحظه‌ای که دیگر نزدیک بود تا خودم را ببازم، بالاخره زبان باز کرد و گفت:
- دوست ندارم که این رو بگم، ولی متاسفانه حق با توئه‌. (با دست به پشت سرش اشاره کرد) اون آدمایی که اون‌جا هستن از تمیز و بی‌نقص بودن کارت خیلی رضایت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,326
پسندها
19,963
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
جیکوب خیلی مودبانه من را در اتاقم زندانی کرد و از پشت در بسته به من گفت:
- بعد از تموم شدن مراسم در رو باز می‌کنم.
از رفتارهای دوگانه‌شان خسته شده بودم و با مشت‌های گره کرده سرش داد کشیدم:
- مطمئن باش حتماً این کارت رو به توماس گزارش میدم!
خیلی خونسرد، حتی خونسردتر از حالت معمولش جواب داد:
- این دستور خود آقا بود.
و صدای دور شدن گام‌هایش، گواهی بر رفتنش بود.
چند ساعت به حالت زندانی در اتاقم باقی ماندم. جیکوب آنقدر کله‌شق و دیوانه بود که حتی به خودش زحمت این را نمی‌داد تا به من سر بزند و در مورد این‌که به سرویس بهداشتی نیاز داشتم یا نه، سوال بپرسد. وقتی در اتاق باز شد که ساعت از هشت شب گذشته بود و من روی تختم به حالت کسل و بی‌حوصله، کز کرده بودم. این بار پشت در، خود صاحبخانه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,326
پسندها
19,963
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
از این‌که نمی‌توانست من را آرام کند، حالت صدایش به شکل واضحی عصبی به نظر می‌رسید:
- لعنتی... با چی می‌تونم قانعت کنم؟ اصلاً... اصلاً نظرت چیه تا یکی از نقاشای مشهور تاریخ رو نشونت بدم؟ مثلاً میکل آنژ* وقتی که داره نقاشی آفرینش آدم رو روی سقف کلیسای سیستین* طرح می‌زنه. چطوره؟
سوالی که از خودم پرسیدم این بود که توماس دیوانه شده بود؟ و این را غیر مستقیم به زبان آوردم:
- این دیگه چطور پیشنهاد احمقانه‌ایه؟!
- می‌خوای؟
- معلومه که نه! حتی اگه می‌خواستم هم نشدنی بود. جای این‌که فریبم بدی، سعی کن رفتارای بچگونه‌ت رو درست کنی!
کمی مکث کرد. احتمال دادم که در حال یافتن جوابی باشد که من را قانع کند، ولی در کمال تعجبم باز هم روی حرفش پا فشاری کرد:
- شدنیه. چه میکل آنژ، چه هر هنرمند دیگه‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,326
پسندها
19,963
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
بالاخره داستان به جایی رسید که مشخص شه پشت اون در چیه، هر چند که کسی این رمان رو نمی‌خونه:648314-d18ae5246291866d416d447f52bdf0bf:برای کی دارم میگم:219:

وقتی دیدم کسی دیگر به من توجه نمی‌کرد، خودم همان معجون بدبو را برداشتم و سر کشیدم. ولی حالم را به جای بهتر شدن، بیشتر به هم زد. زبانم را از شدت بدمزه بودنش بیرون آوردم و در حال غرولند کردن با خودم، از جا برخاستم تا تکلیفم را با صاحب‌خانه‌ی آن‌جا مشخص کرده باشم.
داخل پذیرایی پیدایش کردم، در حالی که داشت با یکی از همان گاوصندوق‌های عجیبش بازی می‌کرد. متوجه حضورم شد و سرش را بالا آورد، کمی صورتش را با سر انگشتانش خاراند و محتاطانه پرسید:
- همه‌ی معجون رو خوردی؟
سوالش را نشنیده گرفتم:
- کیفم کجاست؟
-...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,326
پسندها
19,963
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,326
پسندها
19,963
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدجهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,326
پسندها
19,963
امتیازها
42,073
مدال‌ها
25
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شویدجهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 6)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا