• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان اُربیت | نگار 1373 کاربر انجمن یک رمان

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
19,430
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
حتی با این حال هم اصلاً دلم نمی‌خواست طرف هیچ‌کدام‌شان بروم. منتظر ماندم تا از سگ‌های نفرت‌انگیزش دل بکند و با من بیاید. وقتی دیدم قصد آمدن نداشت، با منظور سینه‌ام را صاف کردم که از صدای من به طرف عقب برگشت و یکی از همان تک‌خنده‌هایش را زد:
- آخ، اصلاً حواسم نبود که این‌جایی!
ناراحت بودم که به این کار شدیداً احتیاج داشتم، وگرنه عمراً سمت این آدم عجیب می‌آمدم. حتی در ذهنم داشتم بی‌اختیار او و سوفی را با هم مقایسه می‌کردم. کدام یک اعصاب خرد‌کن‌تر بودند؟
همراهم آمد و حین قدم زدن برایم توضیح داد:
- همون‌طور که بهت گفته بودم، این‌جا اتاق زیاد داره. هیچ‌‌کسی هم نیست که مزاحمت بشه. هر اتاقی که بیشتر به دردت می‌خوره رو بردار، و من حتی سوال نمی‌کنم چرا.
نمی‌دانم چرا، ولی غیرارادی پرسیدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
19,430
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
بعد هم آن را برداشتم تا از نزدیک‌تر بررسی کنم. از لحاظ توخالی بودنش راست می‌گفت، بدنه‌ی اصلی‌اش تداعی‌گر یک لیوان بود. ولی هیچ سر حیوانی در قسمت پایینش به چشم نمی‌خورد. هنوز با فرمش درگیر بودم که آن را از دستم قاپید و با عصبانیتی که از آدمی مثل او بعید به نظر می‌رسید غرید:
- این یه ریتونه و نیاز به تعمیر داره! با شکل و فرمش کار نداشته باش، فقط و فقط به شکل اولش برش‌گردون و می‌خوام کاملاً تعمیر شده باشه!
و آن را نسبتاً محکم روی میز کوباند و با قدم‌های محکم‌تری از اتاق بیرون رفت. از همان‌جا که ایستاده بودم، خیلی خونسرد با صدای بلندی که بشنود پشت سرش گفتم:
- حداقل می‌گفتی کلید تهویه هوا کجاست!
و با غرولند محض احتیاط ماسک صنعتی‌ای که روی قفسه بود را برداشتم و مابقی وسایل مورد نیاز،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
19,430
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
دقایقی از رفتنش گذشته بود تا دوباره به داخل خانه برگشت و من را دید که بلاتکلیف روی پله‌ها نشسته بودم. لبخند عریضی روی صورتش نقش بست و پرسید:
- مشکلی برات پیش اومده جانم؟
شاید فکر می‌کرد که ریتون مضحکش به مشکل خورده، و وقتی فهمید که فقط به دنبال محل سرویس بهداشتی بودم، خندید و گفت:
- فکر کردم نیاز به کمک داری.
خنثی و بی‌تفاوت اعلام کردم:
- ریتونت تعمیر شده.
عکس‌العملش آنقدر ناگهانی بود که من را از جا پراند. با دو گام خیلی بلند خودش را از در ورودی به راه‌پله رساند و پله‌ها را دو تا یکی طی کرد تا به من برسد. کاملاً به سمتم خم شد، طوری که احساس می‌کردم عدسی‌های عینکش داشتند به چشمانم می‌چسبیدند. از شدت ذوق‌زدگی داشت زمزمه می‌کرد:
- یعنی مثل روز اولش شده؟!
خودم را از دستش کنار کشیدم و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
19,430
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
واقعاً جا خوردم. چه کسی باور می‌کرد که در عمارتی به این بزرگی، کسی جز صاحبش در آن زندگی نمی‌کرد؟ اشاره کردم که صبر کند و وقتی دست‌هایم را شستم، با کلافگی پیشبندم را باز کردم و به او گفتم:
- من نه این اطراف رو بلدم و نه می‌دونم که باید به کدوم رستوران زنگ بزنم! تا موارد مهم و ضرورب رو بهم نگی، اجازه نمی‌دم که بری.
ماتش برده بود و غیرارادی نگاهی به ساعتش انداخت. کمی مِن‌‌مِن کرد و بالاخره زبانش باز شد:
- متاسفم، باید سریع‌تر به کارم برسم!
و بدون گفتن حرف دیگری به درون اتاق کار برگشت و در را پشت سرش بست. نمی‌دانستم کارش را توهین‌آمیز تلقی کنم یا از کنارش بی‌تفاوت بگذرم. حتی نمی‌دانستم که این وسط حق با من بود یا با او؟ به اتاقم برگشتم و لباس‌هایم را عوض کردم. حالا که در این‌جا مستقر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
19,430
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
نوک زبانم آمد تا بپرسم 'شارلوت کیست' که جلوی خودم و زبانم را گرفتم. دانستن یا ندانستنش به من مربوط نمی‌شد. هنوز روی میز نشسته بودم که دستم را چرخاندم و دستم بی‌اختیار به جسم محکمی برخورد کرد که آه از نهادم برآمد‌. غر زدم و به سمت راستم نگاه کردم. با دیدن یک کارتن دیگر زیر لب فحش دادم:
- جعبه‌ی لعنتی! (صدایم را بلندتر کردم) می‌تونم بپرسم داخل این جعبه چیه؟
این بار پیپش را روشن کرده بود و داشت با خرسندی به آن پُک می‌زد. سرکی کشید تا متوجه چیزی که کنار من قرار داشت بشود و وقتی هم که جعبه را دید، با افسوس سرش را تکان داد:
- هزار تا از این جعبه‌ها تو خونه هست، نمی‌دونم. خودت باز کن ببین توش چیه.
در‌ جعبه را با کنجکاوی باز کردم و از دیدن چیزی که داخلش بود‌، فقط کنجکاوی‌ام شدت بیشتری به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
19,430
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
پس آن ریتون لعنتی اسم هم داشت! هر چقدر تلاش کردم که معنی‌اش را متوجه شوم، چیزی به ذهنم نرسید. واکا به چه معنی بود؟ اسم بود یا یک لقب مسخره که از خودشان به آن نسبت داده بودند؟ شارلوت هم مثل توماس هیجان زده شد و سریع نگاهش کرد. البته احساس کردم که داشت با نگاهش حرفی با توماس رد و بدل می‌کرد، چون لبخند توماس خشکید و چشمانش را ریز کرد. سر شارلوت دوباره به سمت من چرخید و چشمان سیاهش را به من دوخت. موهای طلایی رنگش را دوباره با وسواس مرتب کرد و با صدای زمزمه مانندی گفت:
- خیلی دوست دارم نتیجه‌ی کارت رو ببینم، ولی باید با توماس جایی بریم. شاید در فرصت بعدی.
به نظرم برخلاف توماس شخصیت نسبتاً خشکی داشت. می‌توانست خودش را خوشحال نشان بدهد، ولی کاملاً مصنوعی. بعد هم انگار که یک‌دفعه یادش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
19,430
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
به محض گفتن این حرف، صدا قطع شد. در اول سکوت مطلقی پیش آمد که من را سردرگم کرد. داشتم پیش خودم خیال می‌کردم که شاید اصلاً توهمی شده بودم که یک‌دفعه، صدای خیلی بلند و گوش‌خراشی مثل یک نوع آژیر، کل فضای خانه را برداشت. دستپاچه و ترسیده، گوش‌هایم را گرفته بودم و مثل دیوانه‌ها به همه سمت می‌دویدم تا آژیر را از کار بیاندازم، ولی حتی نمی‌دانستم که باید به کدام سمت بروم یا اصلاً آژیرش چطوری خاموش می‌شد. حتی خواسته‌ی توماس را زیر پا گذاشتم و خواستم آن در را باز کنم، ولی در قفل شده بود. چند باری دستگیره را تکان دادم، ولی اتفاقی نیفتاد. با مشت به در کوبیدم و فریاد زنان گفتم:
- کسی اون‌جا زندانی شده؟!
صدا هم‌چنان ادامه داشت و واقعاً گوش‌هایم را اذیت می‌کرد. بدون هیچ تردیدی صدا مربوط به آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
19,430
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
دیگر داشتم از این مخفی‌کاری‌ها خسته می‌شدم. پایم را به زمین کوفتم و در حالی که انگشت اشاره‌ام را با عصبانیت و حرکات محکمی مدام به سمت عمارت تکان می‌دادم با صدای بلندتری سرش داد کشیدم:
- من با گوشای خودم شنیدم که یه نفر از داخل همون اتاق با یه صدای خیلی گرفته و ترسناک داشت توماس رو صدا می‌زد! وقتی پرسیدم کسی اون‌جاست یا نه، همین‌طور بی‌دلیل یهو صدای آژیر بلند شد!
به وضعیتش که دقیق شدم، متوجه شدم که داشت به حالتی عصبی با گوشه‌ی آستین کتش بازی می‌کرد. شک‌ام برطرف شده بود که او از پشت آن در خبر داشت و نمی‌خواست حرف بزند. لحظه‌ای که خواست دهان باز کند تا چیزی بگوید، کسی به جایش گفت:
- مشکل حل شد. سیستم دزدگیر مرکزی عمارت خراب شده، حتماً باید یه تعمیرکار خبر کنم.
به سمت توماس برگشتم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
19,430
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
همان لحظه در اتاق باز شد و هیکل توماس را از پشت سرش دیدم که داشت به صورت برعکس داخل اتاقم می‌آمد. از روی شانه نگاهم کرد و با صدای بلندی گفت:
- مطمئنم که دست رد به پیتزا نمی‌زنی!
و تازه متوجه شدم که در دستانش دو جعبه‌ی پیتزا نگه داشته بود. جعبه‌هایی که ابعاد استانداردی نداشتند و بزرگ‌تر از حد معمول به نظر می‌رسیدند. کِی فرصت کرده بود که پیتزا سفارش بدهد؟ اصلاً مگر این اطراف رستورانی هم وجود داشت؟ تا بخواهم اعتراض کنم، داخل آمده بود، جعبه‌ها را روی تختم گذاشت و با همان سرخوشی قبلش، مقابلم روی زمین نشست و با لبخند خیلی عریضی گفت:
- کارت حرف نداشت، چیزای جدیدی که تعمیر کردی هم مثل اولی عالی شدن! باید ازت تشکر می‌کردم.
عصبانیتم از یادم رفت و تنها چیزی که گفتم، فقط یک سوال بود:
- این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : نگار 1373

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/9/17
ارسالی‌ها
1,196
پسندها
19,430
امتیازها
41,073
مدال‌ها
24
سطح
25
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
انگار که ناگهان به خودش آمده باشد، ابروهایش را بالا انداخت و از خدا خواسته به حرف آمد:
- می‌دونم این سوال خصوصیه، ولی خیلی کنجکاوم که بدونم. تو کاملاً تنها زندگی می‌کنی؟
منتظر شدم تا سوالش را کامل کند، ولی برخلاف انتظارم سوالش را ادامه نداد. نمی‌دانستم قصدش از پرسیدن این سوال چه بود، ولی سربسته جواب دادم:
- شاید بشه گفت آدم تنهایی نیستم، ولی تنها زندگی می‌کنم.
بعد از شنیدن جوابم، قید خوردن پیتزایش را زد و در جعبه‌اش را بست. خیلی راحت و بدون احساس خاصی که بتوانم در صورتش ببینم نظر داد:
- جالبه که مثل همیم. البته برای من آدمای زیادی پیشم باقی نموندن... .
بعد هم بدون منظور لبخند زد. حداقل این‌طور به نظر می‌رسید که از روی غریزه لبخند زده بود، انگار که نمی‌دانست باید بعد از گفتن آن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : نگار 1373

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا