- تاریخ ثبتنام
- 3/9/17
- ارسالیها
- 1,278
- پسندها
- 19,587
- امتیازها
- 42,073
- مدالها
- 24
سطح
25
- نویسنده موضوع
- #41
بعد از آن ماجرا و نشان دادن اُربیت به من، توماس دیگر تلاش نمیکرد تا من را تحت نظر داشته باشد. البته از من قول سفت و سختی مبنی بر اینکه نباید با این موضوع با کسی حرف بزنم گرفته بود، و من جواب سادهای داشتم:
- من کسی رو ندارم که بخوام بهش بگم.
البته دوستهایی مثل کارملا داشتم، ولی از طرفی هم از دهانهای لق و شایعهپراکن بودنشان خبر داشتم که چنین حرکتی نزنم. هر چند با این همه، توضیح بیشتری در مورد اربیت به من نداده بود. به طور مثال هنوز نمیدانستم که آن صدای ترسناک آن شب متعلق به چه بود یا چرا روزی دیگر، خانه تبدیل یه جهنم شده بود و از آن اتاق دود و بخار خارج میشد.
فردای آن روز، شارلوت دوباره به عمارت آمد، ولی نه به تنهایی. پیرمرد مسنی هم به همراهش آمده بود که از شدت کهولت سن،...
- من کسی رو ندارم که بخوام بهش بگم.
البته دوستهایی مثل کارملا داشتم، ولی از طرفی هم از دهانهای لق و شایعهپراکن بودنشان خبر داشتم که چنین حرکتی نزنم. هر چند با این همه، توضیح بیشتری در مورد اربیت به من نداده بود. به طور مثال هنوز نمیدانستم که آن صدای ترسناک آن شب متعلق به چه بود یا چرا روزی دیگر، خانه تبدیل یه جهنم شده بود و از آن اتاق دود و بخار خارج میشد.
فردای آن روز، شارلوت دوباره به عمارت آمد، ولی نه به تنهایی. پیرمرد مسنی هم به همراهش آمده بود که از شدت کهولت سن،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.