فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعار فروغ فرخزاد

  • نویسنده موضوع FATEME078❁
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 70
  • بازدیدها 3,096
  • کاربران تگ شده هیچ

روشنک.ا

نویسنده انجمن
سطح
34
 
ارسالی‌ها
1,835
پسندها
34,636
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • #11
بیش از اینها ، آه ، آری
بیش از اینها می توان خاموش ماند
می توان ساعات طولانی
با نگاهی چون نگاه مردگان ثابت
خیره شد در دود یک سیگار
خیره شد در شکل یک فنجان
در گلی بیرنگ بر قالی
در خطی موهوم بر دیوار
می توان با پنجه های خشک
پرده را یکسو کشید و دید
در میان کوچه باران تند می بارد
کودکی با بادبادکهای رنگینش
ایستاده زیر یک طاقی
گاری فرسوده ای میدان خالی را
با شتابی پر هیاهو ترک میگوید
می توان بر جای باقی ماند
در کنار پرده ‚ اما کور ‚ اما کر
می توان فریاد زد
با صدایی سخت کاذب سخت بیگانه
دوست می دارم..!

فروغ فرخزاد
 

روشنک.ا

نویسنده انجمن
سطح
34
 
ارسالی‌ها
1,835
پسندها
34,636
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • #12
بر او ببخشایید
بر او که گاه گاه
پیوند دردناک وجودش را
با آب های راکد
و حفره های خالی از یاد می برد
و ابلهانه می پندارد
که حق زیستن دارد
بر او ببخشایید
بر خشم بی تفاوت یک تصویر
که آرزوی دوردست تحرک
در دیدگان کاغذیش آب میشود
بر او ببخشایید
بر او که در سراسر تابوتش
جریان سرخ ماه گذر دارد
و عطر های منقلب شب
خواب هزار ساله اندامش را
آشفته میکند
بر او ببخشایید
بر او که از درون متلاشیست
اما هنوز پوست چشمانش از تصور ذرات نور می سوزد
و گیسوان بیهده اش
نومیدوار از نفوذ نفسهای عشق می لرزد
ای ساکنان سرزمین ساده خوشبختی
ای همدمان پنجره های گشوده در باران
بر او ببخشایید
بر او ببخشایید
زیرا که مسحور است
زیرا که ریشه های هستی بارآور شماست
که در خاکهای غربت او نقب می زنند
و قلب زود باور او را
با ضربه های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

روشنک.ا

نویسنده انجمن
سطح
34
 
ارسالی‌ها
1,835
پسندها
34,636
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • #13
تو از میان نارون ها، گنجشک های عاشق را
به صبح پنجره دعوت می کردی
وقتی که شب مکرر می شد
وقتی که شب تمام نمی شد
تو با چراغهایت می آمدی به کوچه ی ما
تو با چراغهایت می آمدی
وقتی که بچه ها می رفتند
و خوشه های اقاقی می خوابیدند
و من در آینه تنها می ماندم
تو با چراغهایت می آمدی...

تو دستهایت را می بخشیدی
تو چشمهایت را می بخشیدی
تو مهربانیت را می بخشیدی
تو زندگانیت را می بخشیدی..!


فروغ فرخزاد
 

روشنک.ا

نویسنده انجمن
سطح
34
 
ارسالی‌ها
1,835
پسندها
34,636
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • #14
بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ
باورم ناید که عاشق گشته ام
گوئیا «او» مرده در من کاینچنین
خسته و خاموش و باطل گشته ام

هر دم از آئینه می پرسم ملول
چیستم دیگر، بچشمت چیستم؟
لیک در آئینه می بینم که، وای
سایه ای هم زانچه بودم نیستم

همچو آن رقاصه هندو به ناز
پای می کوبم ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیده ام از نور خویش

ره نمی جویم بسوی شهر روز
بی گمان در قعر گوری خفته ام
گوهری دارم ولی آنرا را ز بیم
در دل مرداب ها بنهفته ام

می روم … اما نمی پرسم ز خویش
ره کجا… ؟ منزل کجا… ؟ مقصود چیست؟
بوسه می بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست

«او» چو در من مرد، ناگه هر چه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گوئیا شب با دو دست سرد خویش
روح بی تاب مرا در بر گرفت

آه… آری… این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

روشنک.ا

نویسنده انجمن
سطح
34
 
ارسالی‌ها
1,835
پسندها
34,636
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • #15
دخترک خنده کنان گفت که چیست
راز این حلقه ی زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته ست به بر
راز این حلقه که در چهره ی او
این همه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت:
(حلقه ی خوشبختی است ،حلقه ی زندگی است)
همه گفتند :مبارک باشد
دخترک گفت دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سالها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه ی زر
دید در نقش فروزنده ی او
روز هایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته ،هدر
زن پریشان شد و نالید که وای
وای،این حلقه که در چهره ی او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقه ی بردگی و بندگی است


فروغ فرخزاد
 

روشنک.ا

نویسنده انجمن
سطح
34
 
ارسالی‌ها
1,835
پسندها
34,636
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • #16
این مضحک نیست که خوشبختی آدم در این باشد که آدم اسم خویش را روی تنه ی درخت بکند ؟ آیا این خیلی خودخواه نیست و آن آدم های دیگر ، آدم های شریف و نجیب تری نیستند که می گذارند بپوسند ، بی آن که در یک تار مو ، حتی یک تار مو ، باقی مانده باشند ؟


#فروغ_فرخزاد
قسمتی از نامه فروغ به "ابراهیم گلستان"
 

روشنک.ا

نویسنده انجمن
سطح
34
 
ارسالی‌ها
1,835
پسندها
34,636
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • #17
نگاه کن که در اینجا
چگونه جان آنکسی که با کلام سخن گفت
و با نگاه نواخت
و با نوازش از رمیدن آرامید
به تیرهای توهم
مصلوب گشته است
و جای پنج شاخه ی انگشتهای تو
که مثل پنج حرف حقیقت بودند
چگونه روی گونه ی او مانده ست...

#فروغ_فرخزاد
 

روشنک.ا

نویسنده انجمن
سطح
34
 
ارسالی‌ها
1,835
پسندها
34,636
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • #18
.
در سرزمين قد کوتاهان
معيارهای سنجش
هميشه بر مدار صفر سفر کرده اند
چرا توقف کنم؟
من از عناصر چهارگانه اطاعت می کنم
و کار تدوين نظامنامه ی قلبم
كار حكومت محلی كوران نيست...

فروغ فرخزاد
 

روشنک.ا

نویسنده انجمن
سطح
34
 
ارسالی‌ها
1,835
پسندها
34,636
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • #19
و این جهان
به لانه ی ماران مانند است،
و این جهان پر از صدای حرکت
پاهای مردمی‌ست
که همچنان که تو رامی‌بوسند
در ذهن خود
طناب دار تو رامی‌بافند..!


#فروغ_فرخزاد
 

روشنک.ا

نویسنده انجمن
سطح
34
 
ارسالی‌ها
1,835
پسندها
34,636
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
  • #20
همه شب با دلم کسی می گفت:

«سخت آشفته ای ز دیدارش
صبحدم با ستارگان سپید
می رود ، می رود ، نگهدارش»

من به بوی تو رفته از دنیا
بی خبر از فریب فرداها
روی مژگان نازکم می ریخت
چشمهای تو چون غبار طلا
تنم از حس دستهای تو داغ
گیسویم در تنفس تورها
می شکفتم ز عشق و می گفتم
«هر که دلداده شد به دلدارش
ننشیند به قصد آزارش
برود ، چشم من به دنبالش
برود ، عشق من نگهدارش»

آه ، اکنون تو رفته ای و غروب
سایه می گسترد به سینهٔ راه
نرم نرمک خدای تیرهٔ غم
می نهد پا به معبد نگهم
می نویسد به روی هر دیوار
آیه هایی همه سیاه سیاه

#فروغ_فرخزاد
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا