شاعر‌پارسی اشعار مهدی اخوان ثالث

sahel_sorkh

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
16/6/18
ارسالی‌ها
1,163
پسندها
5,669
امتیازها
25,673
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
باغ بی برگی

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش


باغ بی برگی،

روز و شب تنهاست،

با سکوت پاکِ غمناکش


سازِ او باران، سرودش باد

جامه اش شولای عریانی‌ست


ورجز،اینش جامه ای باید

بافته بس شعله زرتار پودش باد


گو بروید، هرچه در هر جا که خواهد، یا نمی‌خواهد

باغبان و رهگذران نیست
 

sahel_sorkh

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
16/6/18
ارسالی‌ها
1,163
پسندها
5,669
امتیازها
25,673
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
بیا ای مهربان با من!

به دیدارم بیا هر شب

در این تنهایی تنها و تاریکِ خدا مانند

دلم تنگ است


بیا ای روشن، ای روشن‌تر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها

دلم تنگ است


بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه

در این ایوان سرپوشیده

وین تالاب مالامال

دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهی‌ها

و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی


به دیدارم بیا، ای هم گناه، ای مهربان با من

شب افتاده ست و من تاریک و تنهایم

در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند

پرستوها و ماهی‌ها و آن نیلوفر آبی


بیا ای مهربان با من!



بیا ای یاد مهتابی
 

sahel_sorkh

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
16/6/18
ارسالی‌ها
1,163
پسندها
5,669
امتیازها
25,673
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
قاصدک

قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟

از كجا وز كه خبر آوردی؟

خوش خبر باشی، اما، ‌اما

گرد بام و در من

بی ثمر می‌گردی

انتظار خبری نیست مرا

نه ز یاری نه ز دیار و دیاری باری

برو آنجا كه بود چشمی و گوشی با كس

برو آنجا كه تو را منتظرند

قاصدک!

در دل من همه كورند و كرند

دست بردار ازین در وطن خویش غریب

قاصد تجربه‌های همه تلخ

با دلم می‌گوید

كه دروغی تو، دروغ

كه فریبی تو، فریب

قاصدک! هان، ولی... آخر... ای وای

راستی آیا رفتی با باد؟



با توام، آی! كجا رفتی؟ آی
 

sahel_sorkh

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
16/6/18
ارسالی‌ها
1,163
پسندها
5,669
امتیازها
25,673
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم

گردی نستردیم و غباری نستاندیم


دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز

از بیدلی او را ز در خانه براندیم


آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما

پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم


من دانم و غمگین دلت، ای خسته کبوتر

سالی سپری گشت و ترا ما نپراندیم


صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند

ما این خرک لنگ زجویی نجهاندیم


از نه خم گردون بگذشتند حریفان

مسکین من و دل در خم یک زاویه ماندیم


طوفان بتکاند مگر "امید" که صد بار

عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم
 

sahel_sorkh

کاربر برتر
کاربر برتر
تاریخ ثبت‌نام
16/6/18
ارسالی‌ها
1,163
پسندها
5,669
امتیازها
25,673
مدال‌ها
16
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
ما چون دو دریچه، رو به روی هم

آگاه ز هر بگو مگوی هم


هر روز سلام و پرسش و خنده

هر روز قرار روز آینده


عمر آینه بهشت، اما... آه

بیش از شب و روز تیره و دی كوتاه


اكنون دل من شكسته و خسته ست

زیرا یكی از دریچه‌ها بسته ست


نه مهر فسون، نه ماه جادو كرد

نفرین به سفر، كه هر چه كرد او كرد


در گذرگاه زمان خیمه شب بازی دهر

با همه تلخی و شیرینی خود می‌گذرد...
 

Sama_Shams

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
13,824
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
19
سطح
19
 
  • #6
باغ بی برگی
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش


باغ بی برگی،

روز و شب تنهاست،

با سکوت پاکِ غمناکش


سازِ او باران، سرودش باد

جامه اش شولای عریانی‌ست


ورجز،اینش جامه ای باید

بافته بس شعله زرتار پودش باد


گو بروید، هرچه در هر جا که خواهد، یا نمی‌خواهد

باغبان و رهگذران نیست


باغ نومیدان

چشم در راه بهاری نیست


گر ز چشمش پرتو گرمی نمی‌تابد،

ور برویش برگ لبخندی نمی‌روید؛

باغ بی برگی که می‌گوید که زیبا نیست؟


داستان از میوه‌های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می‌گوید

باغ بی برگی

خنده اش خونیست اشک آمیز


جاودان بر اسب یال افشان زردش می‌چمد در آن



پادشاه فصل‌ها، پاییز
 
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
13,824
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
19
سطح
19
 
  • #7
زمستان

سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است

کسی سربر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید نتواند

که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کس یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است

نفس کز گرمگاه سینه می‌آید برون ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاین است پس دیگر چه داری چشم

زچشم دوستان دور یا نزدیک

مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناحوانمردانه سرد است...آی...

دمت گرم و سرت خوش باد



سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!
 
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
13,824
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
19
سطح
19
 
  • #8
آب و آتش
آب و آتش نسبتی دارند جاویدان

مثل شب با روز، اما از شگفتی‌ها

ما مقدس آتشی بودیم و آب زندگی در ما

آتشی با شعله‌های آبی زیبا


آه

آب و آتش نسبتی دارند دیرینه

آتشی که آب می‌پاشند بر آن، می‌کند فریاد

ما مقدس آتشی بودیم، بر ما آب پاشیدند


آب‌های شومی و تاریکی و بیداد

خاست فریادی، و درد آلود فریادی

من همان فریادم، آن فریاد غم بنیاد


هر چه بود و هر چه هست و هر چه خواهد بود

من نخواهم برد، این از یاد

کآتشی بودیم بر ما آب پاشیدند

گفتم و می‌گویم و پیوسته خواهم گفت


ور رود بود و نبودم

همچنان که رفته است و می‌رود



بر باد
 
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
13,824
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
19
سطح
19
 
  • #9
باید زیست
زندگی با ماجراهای فراوانش،

ظاهری دارد به سان بیشه ای بغرنج و در هم باف

ماجراها گونه گون و رنگ وارنگ ست؛


چیست اما ساده تر از این، که در باطن

تار و پود هیچی و پوچی هم آهنگ است؟

من بگویم، یا تو می‌گویی

هیچ جز این نیست؟

تو بگویی یا نگویی، نشنود او جز صدای خویش


ـ هی فلانی! زندگی شاید همین باشد

یک فریب ساده و کوچک

آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را

جز برای او و جز با او نمی‌خواهی


من گمانم زندگی باید همین باشد

من که باور کرده ام، باید همین باشد

هی فلانی! شاتقی بی شک تو حق داری

راست می‌گویی، بگو آنها که می‌گفتی

باز آگاهم کن از آنها که آگاهی

از فریب، از زندگی، از عشق


هر چه می‌خواهی بگو، از هر چه می‌خواهی

هر چه خواهی کن، تو خود دانی


گر عبث، یا هر چه باشد چند و چون،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Sama_Shams

Sama_Shams

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
30/5/18
ارسالی‌ها
1,051
پسندها
13,824
امتیازها
34,373
مدال‌ها
17
سن
19
سطح
19
 
  • #10
سبز
با تو دیشب تا کجا رفتم

تا خدا وآن سوی صحرای خدا رفتم

من نمی‌گویم ملایک بال در بالم شنا کردند

من نمی‌گویم که باران طلا آمد

با تو لیک ای عطر سبز سایه پرورده

ای پری که باد می‌بردت

از چمنزار حریر پر گل پرده

تا حریم سایه‌های سبز

تا بهار سبزه‌های عطر

تا دیاری که غریبی‌هاش می‌آمد به چشم آشنا، رفتم

با تو دیشب تا کجا رفتم
 
امضا : Sama_Shams

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا