همیشه که نباید به عقبنگا کرد
یه وقتایی وقتی داری از همه دل میکنی خوبه روی همه چیز بنزین بریزی و اتیششون بزنی این از خراب کردن پل های پشت سرت هم وحشت و ناک تره.
قابل تغییر هم نیست هیچکس نمیتونه کاری کنه!!
میدونم همه چی درست میشه میدونم همه دردا میگذرن اما مگه من مهم نیستم
بعد از تحمل این همه درد و در نهایت گذشتنشون به نظرت منی میمونه که بخواد شاد باشه ستاره؟ samiar7
یه دفتر بود. دفتری که هر کی از راه رسیده بود خط خطی کرده بودتش
و من همه خط هاشو از بر بودم.. همشونو
نقطه به نقطه
خواستم دفتری که حالا مال من بود پاک کنم و توش چیزای مفید بنویسم
درستش کنم. از گند بودن درش بیارم!
اینکه اون به خط خطی بودن و داغون بودن قانع بود تقصیر من نبوده و نیست.
اصلا تقصیر ه من نیست.
چند روز از سفرت گذشته بود...؟ یک روز...
دو روز...
سه روز...
اگر دقیقش را بخواهی...
سه روز و دو ساعت گذشته بود...
تعجب نکن، من حتی دقیقهاش را هم میدانم...
دست خودم نبود، بدجوری دلتنگت بودم...
صحبت کردن از پشت تلفن هم دردی از دردهایم دوا نمیکرد...
من لمس صورتت را میخواستم مادربزرگ...