تاپیک جامع دلنوشته های شما|انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع atiyeh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 214
  • بازدیدها 12,089
  • کاربران تگ شده هیچ

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,579
پسندها
38,798
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
22
سطح
36
 
  • #51
نوشته‌ای برای او...


اون تنهاست...نه در اطرافش بلکه در ذهنش تنهاست...
کسی که شکست از نزدیک ترین افرادش از مردهای زندگیش از کسانی که باید برای او بهترین میبودند و نشدند ...
اوهمچنان باقیست نه روحش بلکه جسمش و نبودن روحش تنها در زمانی که مشخص است که با تمام سعیش به تو با لبخندی مصنوعی با چشم های غمگین میگوید خوبم...
نابخشودنی است اشتباهات نزدیکان او...مردان او اما او همچنان می‌ماند, نمی‌بخشد اما میماند...
چه سخت است شاد بودن اورا دیده باشی...ولی فقط دیده باشی این برای گذشته باشد نه حال...آه دلم برای خنده های از ته دل او تنگ شده...خنده های اورا چه کسی باز می‌گرداند؟
 
امضا : M.Fakher

Regina

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
21/8/19
ارسالی‌ها
1,846
پسندها
75,246
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
22
سطح
43
 
  • محروم
  • #52
دلم لک زده بود برایت، برای اینکه نگاهت کنم. نگاهم را بدوزم به نگاه شب رنگت و تو هم از همان لبخند ها تحویلم بدهی! از همان هایی که از همان روز اول دلم را برد! چشم هایم را که بستم، تصویرت امد پشت پلک هایم. می ترسیدم خیال باشد و خیال هم بود... می ترسیدم که وقتی چشم هایم را باز میکنم دیگر نباشی! اما راستش را بخواهی، هرگجا را که نگاه می کردم تو را می دیدم. اری کاملا دیوانه شده بودم! همه جا تو بودی و تو! کافی بود دستم را دراز کنم تا تو را بگیرم! اما می دانستم که خیالم با لمس تو بر باد خواد رفت! اما امان از بوی موی تو... اصلا من از همان اول عاشق موهایت شدم، عاشق آن تاب و تب موهایت... دلم را به دریا زدم چشم هایم را باز کردم.خدای من؟ من اشتباه میکنم؟ تو با زهم همه جا بودی من همچون مجنون گریه سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Regina

Niyosha22

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/9/19
ارسالی‌ها
3,017
پسندها
29,656
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
سطح
30
 
  • #53
زندگی چون جاده ای است
گاهی سر بالاست
گاهی سرازیریست
چه تند روی چه آهسته
تهش به دره‌ای عمیق ختم می‌شود...
 
امضا : Niyosha22

زینب میشی

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
31/3/17
ارسالی‌ها
1,981
پسندها
17,101
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
سطح
25
 
  • #54
آغوشی مهربان میخواهم
و شانه ای
برای تکیه دادن
شانه ای برا هق هقم
دستی مهربان که نوازشگر
بر سرم کشیده شود
و زبانی با محبت که آرام بخش
حال پریشانم گردد

زینب میشی
 
امضا : زینب میشی

Abiii

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
3/5/19
ارسالی‌ها
461
پسندها
5,774
امتیازها
21,583
مدال‌ها
15
سطح
13
 
  • #55
چشمانت رابه رویم نبند

توقع ندارم که بگویی دوستم داری

توقع مهربانی آغوشت راهم ندارم

فقط...فقط بگذار کمی برای لحظات آخرنگاهت کنم

Abeir Bavi
 
امضا : Abiii

!Doyle #

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
12/1/20
ارسالی‌ها
129
پسندها
1,070
امتیازها
6,403
سطح
0
 
  • #56
شهری خواهم ساخت
که گُل هایش از روی گُل تو باشند
رود هایش از لبخند تو جان بگیرند
آفتابش از برق خاص نگاه توباشد
و به تماشای آن مینشینم
تا شاید ثانیه ها
تورا بازگردانند...!
#غریبه
 
امضا : !Doyle #

Àli Řeza

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
7/4/17
ارسالی‌ها
13
پسندها
209
امتیازها
1,015
مدال‌ها
2
سطح
2
 
  • #57
مسلمأ نباید اینطور میشد
نباید دست روی دست میگذاشتیم که دلتنگی مچاله‌مان کند و بیَندازد کنارِ بی قیل و قال شدن..
بی قیل و قال شدن از معنای مهم نبودن نه
از نوعِ ”ساختن با شرایطی که کمی به مزخرفی می‌نماید”
از نوع دیدن و چشم را به بیخیالی زدن!
راستش حتی پَرت‌شدگی از زاویه‌ای به زاویه‌ی دیگر در ابعادِ ”دل”،خودش کم از مچاله شدن و پَرت شدن به آن دنیای پوچ ندارد..
و حتمأ تو میدانی چقدر تحملِ این اوضاعِ اسفناک سخت است.. لاجَرم،چاره ای نیست!
و شاید چاره ای هم باشد؛آن‌هم ”زمان” که حتی گفتنش حِرص درآور ترین است و هروقت این کلمه را میگویم،انگار دلم میخواهد با کله توی دیوار بزنم!
خلاصه خیلی‌وقت است بیمار شده ام..
به”ساختن با شرایطی که کمی به مزخرفی می نماید”
و این مچاله شدن راهی ندارد جز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Àli Řeza

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
7/4/17
ارسالی‌ها
13
پسندها
209
امتیازها
1,015
مدال‌ها
2
سطح
2
 
  • #58
فکرمیکنم هر آدمی که غمی را تجربه میکند،باری به بارِ قبلی آن غم برای نفرِ بعدی اضافه می‌شود.
اصلا یکی از جذابیّت‌های ادبیات برای من همین است
مثلأ "به سَر رسید امید و طلب به سَر نرسید" را که حافظ گفت،آن موقع ها این بیت زیاد درد نداشت؛ از آن به بعد هر کس که امیدش به طلب نَینجامید،غمی به غم‌های این مِصرع افزود و امروز این به ما رسید و ما هم غم به آن می‌افزاییم و می‌دهیم بعدی‌ها.
و وای به حالِ ما که دیر به دنیا آمدیم و وای‌تر به حالِ آنان که دیرتر به دنیا می‌آیند،که کاش نیایند..


Àli Ŗeža
 

Mahsa_sheykh

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/9/19
ارسالی‌ها
364
پسندها
3,277
امتیازها
16,763
مدال‌ها
14
سطح
13
 
  • #59
امروز در همان پارک همیشگی، قاصدکی را دیدم.
او هم تنها بود؛ مثل من...
او هم دل‌شکسته بود؛ مثل من...
درد نبودنت را با او قسمت کردم؛ می‌دانی چه شد؟
او هم مرا تنها گذاشت؛ مثل تو.
 

Dizzy

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/19
ارسالی‌ها
357
پسندها
27,749
امتیازها
49,663
مدال‌ها
16
سطح
28
 
  • #60
دلتنگ که باشی
تمام آسمان هم پیش چشمانت
به تو تقدیم کنند
دلت تنها یک چیز را
به پیش چشمانت به صلیب
می کشد...!
آن هم نام‌ زیبای او!
#خانم گیج
 
آخرین ویرایش
امضا : Dizzy

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
15
بازدیدها
1,270
پاسخ‌ها
35
بازدیدها
4,952
پاسخ‌ها
512
بازدیدها
26,973
پاسخ‌ها
0
بازدیدها
308

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا