متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

همگانی تاپیک جامع دلنوشته های شما|انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع atiyeh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 212
  • بازدیدها 9,029
  • کاربران تگ شده هیچ

M.Fakher

نویسنده انجمن
سطح
36
 
ارسالی‌ها
2,584
پسندها
38,821
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
  • #51
نوشته‌ای برای او...


اون تنهاست...نه در اطرافش بلکه در ذهنش تنهاست...
کسی که شکست از نزدیک ترین افرادش از مردهای زندگیش از کسانی که باید برای او بهترین میبودند و نشدند ...
اوهمچنان باقیست نه روحش بلکه جسمش و نبودن روحش تنها در زمانی که مشخص است که با تمام سعیش به تو با لبخندی مصنوعی با چشم های غمگین میگوید خوبم...
نابخشودنی است اشتباهات نزدیکان او...مردان او اما او همچنان می‌ماند, نمی‌بخشد اما میماند...
چه سخت است شاد بودن اورا دیده باشی...ولی فقط دیده باشی این برای گذشته باشد نه حال...آه دلم برای خنده های از ته دل او تنگ شده...خنده های اورا چه کسی باز می‌گرداند؟
 
امضا : M.Fakher

Regina

کاربر حرفه‌ای
سطح
43
 
ارسالی‌ها
1,846
پسندها
75,252
امتیازها
64,873
مدال‌ها
26
سن
21
  • محروم
  • #52
دلم لک زده بود برایت، برای اینکه نگاهت کنم. نگاهم را بدوزم به نگاه شب رنگت و تو هم از همان لبخند ها تحویلم بدهی! از همان هایی که از همان روز اول دلم را برد! چشم هایم را که بستم، تصویرت امد پشت پلک هایم. می ترسیدم خیال باشد و خیال هم بود... می ترسیدم که وقتی چشم هایم را باز میکنم دیگر نباشی! اما راستش را بخواهی، هرگجا را که نگاه می کردم تو را می دیدم. اری کاملا دیوانه شده بودم! همه جا تو بودی و تو! کافی بود دستم را دراز کنم تا تو را بگیرم! اما می دانستم که خیالم با لمس تو بر باد خواد رفت! اما امان از بوی موی تو... اصلا من از همان اول عاشق موهایت شدم، عاشق آن تاب و تب موهایت... دلم را به دریا زدم چشم هایم را باز کردم.خدای من؟ من اشتباه میکنم؟ تو با زهم همه جا بودی من همچون مجنون گریه سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Regina

Niyosha22

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
3,019
پسندها
29,662
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
  • #53
زندگی چون جاده ای است
گاهی سر بالاست
گاهی سرازیریست
چه تند روی چه آهسته
تهش به دره‌ای عمیق ختم می‌شود...
 
امضا : Niyosha22

زینب میشی

مدیر بازنشسته
سطح
25
 
ارسالی‌ها
1,983
پسندها
17,116
امتیازها
42,373
مدال‌ها
22
  • #54
آغوشی مهربان میخواهم
و شانه ای
برای تکیه دادن
شانه ای برا هق هقم
دستی مهربان که نوازشگر
بر سرم کشیده شود
و زبانی با محبت که آرام بخش
حال پریشانم گردد

زینب میشی
 
امضا : زینب میشی

Abiii

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
431
پسندها
5,709
امتیازها
21,413
مدال‌ها
14
  • #55
چشمانت رابه رویم نبند

توقع ندارم که بگویی دوستم داری

توقع مهربانی آغوشت راهم ندارم

فقط...فقط بگذار کمی برای لحظات آخرنگاهت کنم

Abeir Bavi
 
امضا : Abiii

!Doyle #

رو به پیشرفت
سطح
0
 
ارسالی‌ها
129
پسندها
1,070
امتیازها
6,403
  • #56
شهری خواهم ساخت
که گُل هایش از روی گُل تو باشند
رود هایش از لبخند تو جان بگیرند
آفتابش از برق خاص نگاه توباشد
و به تماشای آن مینشینم
تا شاید ثانیه ها
تورا بازگردانند...!
#غریبه
 
امضا : !Doyle #

Àli Řeza

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
13
پسندها
209
امتیازها
1,015
مدال‌ها
2
  • #57
مسلمأ نباید اینطور میشد
نباید دست روی دست میگذاشتیم که دلتنگی مچاله‌مان کند و بیَندازد کنارِ بی قیل و قال شدن..
بی قیل و قال شدن از معنای مهم نبودن نه
از نوعِ ”ساختن با شرایطی که کمی به مزخرفی می‌نماید”
از نوع دیدن و چشم را به بیخیالی زدن!
راستش حتی پَرت‌شدگی از زاویه‌ای به زاویه‌ی دیگر در ابعادِ ”دل”،خودش کم از مچاله شدن و پَرت شدن به آن دنیای پوچ ندارد..
و حتمأ تو میدانی چقدر تحملِ این اوضاعِ اسفناک سخت است.. لاجَرم،چاره ای نیست!
و شاید چاره ای هم باشد؛آن‌هم ”زمان” که حتی گفتنش حِرص درآور ترین است و هروقت این کلمه را میگویم،انگار دلم میخواهد با کله توی دیوار بزنم!
خلاصه خیلی‌وقت است بیمار شده ام..
به”ساختن با شرایطی که کمی به مزخرفی می نماید”
و این مچاله شدن راهی ندارد جز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Àli Řeza

نو ورود
سطح
2
 
ارسالی‌ها
13
پسندها
209
امتیازها
1,015
مدال‌ها
2
  • #58
فکرمیکنم هر آدمی که غمی را تجربه میکند،باری به بارِ قبلی آن غم برای نفرِ بعدی اضافه می‌شود.
اصلا یکی از جذابیّت‌های ادبیات برای من همین است
مثلأ "به سَر رسید امید و طلب به سَر نرسید" را که حافظ گفت،آن موقع ها این بیت زیاد درد نداشت؛ از آن به بعد هر کس که امیدش به طلب نَینجامید،غمی به غم‌های این مِصرع افزود و امروز این به ما رسید و ما هم غم به آن می‌افزاییم و می‌دهیم بعدی‌ها.
و وای به حالِ ما که دیر به دنیا آمدیم و وای‌تر به حالِ آنان که دیرتر به دنیا می‌آیند،که کاش نیایند..


Àli Ŗeža
 

Mahsa_sheykh

کاربر انجمن
سطح
13
 
ارسالی‌ها
364
پسندها
3,277
امتیازها
16,763
مدال‌ها
14
  • #59
امروز در همان پارک همیشگی، قاصدکی را دیدم.
او هم تنها بود؛ مثل من...
او هم دل‌شکسته بود؛ مثل من...
درد نبودنت را با او قسمت کردم؛ می‌دانی چه شد؟
او هم مرا تنها گذاشت؛ مثل تو.
 

Dizzy

کاربر انجمن
سطح
28
 
ارسالی‌ها
358
پسندها
27,755
امتیازها
49,663
مدال‌ها
16
  • #60
دلتنگ که باشی
تمام آسمان هم پیش چشمانت
به تو تقدیم کنند
دلت تنها یک چیز را
به پیش چشمانت به صلیب
می کشد...!
آن هم نام‌ زیبای او!
#خانم گیج
 
آخرین ویرایش
امضا : Dizzy

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا