ضربان پایت را می شنوم
در سینه ام راه می روی
ترجیح میدهم که تنها بمانم
به تلویزیون خیره شوم
کتاب بخوانم
پیاده روی کنم
بخوابم
تلویزیون تو را نشان می دهد
کتاب ها تو را می خوانند
پیاده روها تو را قدم می زنند
خواب ها تو را می بینند
عزیزم!
همه از اینجا رفته اند
تو که تنهاترین مرغابی جهانی
چرا از من مهاجرت نمی کنی؟