- ارسالیها
- 1,794
- پسندها
- 1,614
- امتیازها
- 17,973
- نویسنده موضوع
- #21
دوست اش می دارم
چرا که می شناسمش
به دوستی و یگانگی
شهر
همه بیگانگی و عداوت است
هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم
تنهایی غم انگیزش را در می یابم .
اندوه اش
غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی .
هم چنان که شادی اش
طلوع همه آفتاب هاست
و صبحانه
و نان گرم
و پنجره یی
که صبح گاهان
به هوای پاک گشوده می شود
و طراوت شمع دانی ها
در پاشویه ی حوض .
چشمه یی
پروانه یی و گلی کوچک
از شادی
سرشارش می کند
و یاسی معصومانه
از اندوهی...
چرا که می شناسمش
به دوستی و یگانگی
شهر
همه بیگانگی و عداوت است
هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم
تنهایی غم انگیزش را در می یابم .
اندوه اش
غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی .
هم چنان که شادی اش
طلوع همه آفتاب هاست
و صبحانه
و نان گرم
و پنجره یی
که صبح گاهان
به هوای پاک گشوده می شود
و طراوت شمع دانی ها
در پاشویه ی حوض .
چشمه یی
پروانه یی و گلی کوچک
از شادی
سرشارش می کند
و یاسی معصومانه
از اندوهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.