متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار احمد شاملو

  • نویسنده موضوع Elka Shine
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 114
  • بازدیدها 4,632
  • کاربران تگ شده هیچ

Elka Shine

کاربر فعال
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
1,614
امتیازها
17,973
  • نویسنده موضوع
  • #21
دوست اش می دارم



چرا که می شناسمش

به دوستی و یگانگی

شهر

همه بیگانگی و عداوت است

هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم

تنهایی غم انگیزش را در می یابم .

اندوه اش

غروبی دلگیر است

در غربت و تنهایی .

هم چنان که شادی اش

طلوع همه آفتاب هاست

و صبحانه

و نان گرم

و پنجره یی

که صبح گاهان

به هوای پاک گشوده می شود

و طراوت شمع دانی ها

در پاشویه ی حوض .

چشمه یی

پروانه یی و گلی کوچک

از شادی

سرشارش می کند

و یاسی معصومانه

از اندوهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Elka Shine

Elka Shine

کاربر فعال
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
1,614
امتیازها
17,973
  • نویسنده موضوع
  • #22
دلتنگی های آدمی را،



باد ترانه ای می خواند

رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد

و هر دانه ی برفی

به اشکی ناریخته می ماند

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است

از حرکات ناکرده

اعتراف به عشق های نهان

و شگفتی های بر زبان نیامده

در این سکوت حقیقت ما نهفته است

حقیقت تو

و

من
 
امضا : Elka Shine

Elka Shine

کاربر فعال
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
1,614
امتیازها
17,973
  • نویسنده موضوع
  • #23
زیباترین حرفت را بگو

شکنجه ی پنهان ِ سکوت ات را آشکاره کن

و هراس مدار از آنکه بگویند

ترانه یی بی هوده می خوانید . ــ

چرا که ترانه ی ما

ترانه ی بی هوده گی نیست

چرا که عشق

حرفی بی هوده نیست .


حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید

به خاطر ِ فردای ما اگر

بر ماش منتی ست ؛

چرا که عشق

خود فرداست

خود همیشه است .
 
امضا : Elka Shine

Elka Shine

کاربر فعال
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
1,614
امتیازها
17,973
  • نویسنده موضوع
  • #24
در فراسوی مرز های تن ات تو را دوست می دارم.



آینه ها و شب پره های مشتاق را به من بده

روشنی آب و ش*ر..اب را

آسمان بلند و کمان گشادهی پل

پرنده ها و قوس و قزح را به من بده

و راه آخرین را

در پرده یی که می زنی مکرّر کن.

در فراسوی مرزهای تن ام

تو را دوست می دارم.

در آن دور دست بعید

که رسالت اندام ها پایان می پذیرد

و شعله و شور وتپش ها و خواهش ها به تمامی فرو می نشیند

و هر معنا قالب لفظ را وا می گذارد

چنان روحی که جسد را در پایان سفر،

تا به هجوم کرکس های پایانش وانهد…

در فراسوهای عشق

تو را دوست می دارم،

در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Elka Shine

Elka Shine

کاربر فعال
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
1,614
امتیازها
17,973
  • نویسنده موضوع
  • #25
به پرواز

شک کرده بودم

به هنگامی که شانه هایم

از توان سنگین بال

خمیده بود،

و در پاکبازی معصومانه گرگ ومیش

شبکور گرسنه چشم حریص

بال می زد.

به پرواز شک کرده بودم من.

سحرگاهان

سحر شیری رنگی ِ نام بزرگ

در تجلی بود.

با مریمی که می شکفت گفتم«شوق دیدار خدایت هست؟»

بی که به پاسخ آوائی بر آورد

خسته گی باز زادن را

به خوابی سنگین

فروشد

همچنان

که تجلی ساحرانه نام بزرگ؛

و شک

بر شانه های خمیده ام

جای نشین ِ سنگینی ِ توانمند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Elka Shine

Elka Shine

کاربر فعال
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
1,614
امتیازها
17,973
  • نویسنده موضوع
  • #26
در نیست



راه نیست

شب نیست

ماه نیست

نه روز و

نه آفتاب ،

ما

بیرون ِ زمان

ایستاده ایم

با دشنه ی تلخی

در گُرده های‌مان .

هیچ کس

با هیچ کس

سخن نمی گوید

که خاموشی

به هزار زبان

در سخن است .


در مُرده‌گان ِ خویش

نظر می بندیم

با طرح ِ خنده‌یی،

و نوبت ِ خود را انتظار می کشیم

بی هیچ

خنده‌یی !
 
امضا : Elka Shine

Elka Shine

کاربر فعال
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
1,614
امتیازها
17,973
  • نویسنده موضوع
  • #27
در نیست



راه نیست

شب نیست

ماه نیست

نه روز و

نه آفتاب ،

ما

بیرون ِ زمان

ایستاده ایم

با دشنه ی تلخی

در گُرده های‌مان .

هیچ کس

با هیچ کس

سخن نمی گوید

که خاموشی

به هزار زبان

در سخن است .


در مُرده‌گان ِ خویش

نظر می بندیم

با طرح ِ خنده‌یی،

و نوبت ِ خود را انتظار می کشیم

بی هیچ

خنده‌یی !
 
امضا : Elka Shine

Elka Shine

کاربر فعال
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
1,614
امتیازها
17,973
  • نویسنده موضوع
  • #28
کیستی که من اینگونه به اعتماد



نام خود را

با تو می گویم

نان شادی ام را با تو قسمت می کنم

به کنارت می نشینم و

بر زانوی تو اینچنین به خواب می روم

کیستی که من این گونه به جد

در دیار رویاهای خویش با تو

درنگ می کنم!
 
امضا : Elka Shine

Elka Shine

کاربر فعال
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
1,614
امتیازها
17,973
  • نویسنده موضوع
  • #29
مجال



بی رحمانه اندك بود و

واقعه

سخت نامنتظر.

از بهار

حظ ّ تماشائی نچشيدم،

كه قفس

باغ را پژمرده مي كند.

از آفتاب و نفس

چنان بريده خواهم شد

كه لب از بوسه نا سيراب.

برهنه

بگو برهنه به خاكم كنند

سرا پا برهنه

بدان گونه كه عشق را نماز می بريم،

كه بی شايبه حجابی

با خاك

عاشقانه

در آميختن می خواهم
 
امضا : Elka Shine

Elka Shine

کاربر فعال
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
1,614
امتیازها
17,973
  • نویسنده موضوع
  • #30
من باهارم تو زمین



من زمینم تو درخت

من درختم تو باهار

ناز انگشتای بارون تو باغم می کنه

میون جنگلا طاقم می کنه

تو بزرگی مثل شب

اگه مهتاب باشه یا نه

تو بزرگی

مثل شب

خود مهتابی تو اصلا خود مهتابی تو

تازه وقتی بره مهتاب و

هنوز

شب تنها

باید

راه دوری رو بره تا دم دروازه روز

مث شب گود بزرگی

مث شب

تازه روزم که بیاد

تو تمیزی

مث شبنم

مث صبح

تو مث مخمل ابری

مث بوی علفی

مثل اون ململ مه نازکی

اون ململ مه

که روی عطر علفا

مثل...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Elka Shine

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا