نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

شاعر‌پارسی اشعار احمد شاملو

  • نویسنده موضوع Elka Shine
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 114
  • بازدیدها 4,646
  • کاربران تگ شده هیچ

Elka Shine

کاربر فعال
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
1,614
امتیازها
17,973
  • نویسنده موضوع
  • #41
در این جا چار زندان است

به هر زندان دو چندان نقب، در هر نقب چندین حجره، در هر

حجره چندین مرد در زنجیر ...


از این زنجیریان، یک تن، زنش را در تب تاریک بهتانی به ضرب

دشنه ئی کشته است .

از این مردان، یکی، در ظهر تابستان سوزان، نان فرزندان خود

را، بر سر برزن، به خون نان فروش

سخت دندان گرد آغشته است .
 
امضا : Elka Shine

Elka Shine

کاربر فعال
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
1,614
امتیازها
17,973
  • نویسنده موضوع
  • #42
می زند باران به انگشت بلورین
ضرب
با وارون شده قایق
می کشد دریا غریو خشم
می کشد دریا غریو خشم
می خورد شب
بر تن
از توفان
به تسلیمی که دارد
مشت
می گزد بندر
با غمی انگشت.

تا دل شب از امید انگیز یک اختر تهی گردد.
ابر می گرید
باد می گردد…
پریا

یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.
زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.
گیس شون قد کمون رنگ شبق
از کمون بلن ترک
از شبق مشکی ترک.
روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.

از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی برج شبگیر می اومد…

” – پریا! گشنه تونه؟
پریا! تشنه تونه؟
پریا! خسته شدین؟
مرغ پر بسه شدین؟
چیه این های های تون
گریه تون وای وای تون؟ “

پریا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Elka Shine

Elka Shine

کاربر فعال
سطح
0
 
ارسالی‌ها
1,794
پسندها
1,614
امتیازها
17,973
  • نویسنده موضوع
  • #43
برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم

که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند،

گوشی که صداها و شناسه

ها را در بیهوشیمان بشنود،

برای تو و خویش روحی که این همه را در خود گیرد و بپذیرد

و زبانی که در صداقت خود ما را از خاموشی خویش بیرون کشد

و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است

سخن بگوییم.
 
امضا : Elka Shine

ldkh

کاربر حرفه‌ای
سطح
4
 
ارسالی‌ها
1,254
پسندها
2,128
امتیازها
16,473
مدال‌ها
3
  • #44
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد...
روزگار غریبی است نازنین...
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد... شاملو
 
امضا : ldkh

ldkh

کاربر حرفه‌ای
سطح
4
 
ارسالی‌ها
1,254
پسندها
2,128
امتیازها
16,473
مدال‌ها
3
  • #45
آه اگر آزادی سرودی می خواند
کوچک
همچون گلوگاه پرنده ای
هیچ کجا دیواری فرو ریخته برجای نمی ماند
سالیان بسیاری نمی بایست
دریافتی را
که هر ویرانه نشان از غیاب انسانی است ... شاملو
 
امضا : ldkh

ldkh

کاربر حرفه‌ای
سطح
4
 
ارسالی‌ها
1,254
پسندها
2,128
امتیازها
16,473
مدال‌ها
3
  • #46
به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم
از توان سنگین بال
خمیده بود... شاملو
 
امضا : ldkh

ldkh

کاربر حرفه‌ای
سطح
4
 
ارسالی‌ها
1,254
پسندها
2,128
امتیازها
16,473
مدال‌ها
3
  • #47
روزی ما دوباره کبوترهایمان را
پرواز خواهیم داد
و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که نباشم شاملو
 
امضا : ldkh

ldkh

کاربر حرفه‌ای
سطح
4
 
ارسالی‌ها
1,254
پسندها
2,128
امتیازها
16,473
مدال‌ها
3
  • #48
گر بدين سان زيست بايد پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را، به رسوائی نياويزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه بن بست
گر بدين سان زيست بايد پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ايمان خود چون کوه،
يادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک... شاملو
 
امضا : ldkh

ldkh

کاربر حرفه‌ای
سطح
4
 
ارسالی‌ها
1,254
پسندها
2,128
امتیازها
16,473
مدال‌ها
3
  • #49
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد
در من زندانی ، ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمیکرد
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم ... شاملو
 
امضا : ldkh

ldkh

کاربر حرفه‌ای
سطح
4
 
ارسالی‌ها
1,254
پسندها
2,128
امتیازها
16,473
مدال‌ها
3
  • #50
ای کاش میتوانستند
از آفتاب یاد بگیرند
که بی دریغ باشند
در دردها و شادیهایشان
حتی
با نان خشکشان
و کاردهایشان را
جز از برایِ قسمت کردن
بیرون نیاورند ... شاملو
 
امضا : ldkh

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا