جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser .
دیالوگ دیالوگهای ماندگار سینمای بینالملل
به نظرم پولدار بودن یه عده، از بخشندگی خداست!
چون وقتی خدا داشته اونو می آفریده
با خودش گفته این اگه پول هم نداشته باشه دیگه هیچی نداره...
مهران مدیری
چیزی از فرقِ سرش
به سرعت پایین آمد.
از چشمهایش بیرون زد.
گلویش را خراشید
و توی دلش فرو ریخت.
این شکلِ طبیعیِ چیزی بود،
که بعدها فهمید غصه است.
رویاها حس واقعی دارن وقتی که توشون باشیم.
فقط وقتی بیدار میشیم،
می فهمیم واقعا چیز عجیبی بوده...
Inception
چیزی از فرقِ سرش
به سرعت پایین آمد.
از چشمهایش بیرون زد.
گلویش را خراشید
و توی دلش فرو ریخت.
این شکلِ طبیعیِ چیزی بود،
که بعدها فهمید غصه است.
بتمن: تو یه آشغالی که به خاطر پول آدم میکشی
جوکر: مثل اونا (مردم) حرف نزن.
تو با اونا فرق داری...
حتی اگه دوست داشته باشی مثل اونا باشی از نظر اونا تو فقط یه خل و چلی...
مثل من...
الان بهت احتیاج دارن! وقتی دیگه بهت نیاز نداشته باشن مثل یه جذامی تو رو طرد میکنن.
The dark knight
چیزی از فرقِ سرش
به سرعت پایین آمد.
از چشمهایش بیرون زد.
گلویش را خراشید
و توی دلش فرو ریخت.
این شکلِ طبیعیِ چیزی بود،
که بعدها فهمید غصه است.
خانم دارابی: اعتراف کنید که به زنها نگاه ابزاری دارید. اعتراف کنید!
دکتر: بسـتگی به زنش داره...!
ورود آقایان ممنوع
چیزی از فرقِ سرش
به سرعت پایین آمد.
از چشمهایش بیرون زد.
گلویش را خراشید
و توی دلش فرو ریخت.
این شکلِ طبیعیِ چیزی بود،
که بعدها فهمید غصه است.
فارست: سرنوشت من چیه مامان؟
-باید خودت کشفش کنی فارست
زندگی مثل یه جعبه شکلات میمونه
هیچوقت نمیدونی چی ازش نصیبت میشه.
Forrest Gump
چیزی از فرقِ سرش
به سرعت پایین آمد.
از چشمهایش بیرون زد.
گلویش را خراشید
و توی دلش فرو ریخت.
این شکلِ طبیعیِ چیزی بود،
که بعدها فهمید غصه است.
دکتر رابرت: اشتباهات! این کلمه ایه که از گفتنش خجالت میکشی، شرمندگی نداره. تو خودت حاصل میلیاردها مورد از این اشتباهاتی!
Westworld
چیزی از فرقِ سرش
به سرعت پایین آمد.
از چشمهایش بیرون زد.
گلویش را خراشید
و توی دلش فرو ریخت.
این شکلِ طبیعیِ چیزی بود،
که بعدها فهمید غصه است.
مکس: من همیشه ته دلم آدمارو دوست دارم
اما نمیدونم چرا اونا هیچوقت اینو نفهمیدن
آخه من واسشون هیچ سودی ندارم
واسه همینه هیچ دوستی ندارم...
Mary a max
چیزی از فرقِ سرش
به سرعت پایین آمد.
از چشمهایش بیرون زد.
گلویش را خراشید
و توی دلش فرو ریخت.
این شکلِ طبیعیِ چیزی بود،
که بعدها فهمید غصه است.
+تاحالا کسی و کشتی؟!
-نه!
تاحالا دیدی کسی توی جنگ کشته بشه؟!
-نه!
+من کشتم و صدای مردنشون رو شنیدم!
و مردنشون رو هم دیدم و هیچ شکوهی دَرِش وجود نداره!
تو میگی حاضری برای عشقت بمیری،
اما نه چیزی راجع به مُردن میدونی
و نه چیزی راجع به عشق....!
Troy
چیزی از فرقِ سرش
به سرعت پایین آمد.
از چشمهایش بیرون زد.
گلویش را خراشید
و توی دلش فرو ریخت.
این شکلِ طبیعیِ چیزی بود،
که بعدها فهمید غصه است.
+ نیل : نورمن وایسا!
- نورمن : بهت که گفتم نیل؛ میخوام تنها باشم.
+ نیل : منم همینطور...
بیا با هم بریم تنها باشیم....
ParaNorman (2012)
چیزی از فرقِ سرش
به سرعت پایین آمد.
از چشمهایش بیرون زد.
گلویش را خراشید
و توی دلش فرو ریخت.
این شکلِ طبیعیِ چیزی بود،
که بعدها فهمید غصه است.
ما سال ها اندوه را بر دوش کشیدیم
و صبح طلوع نکرد.
| محمود درویش |