علیخانی:
-اگه پونصد میلیون رو ببری باهاش چیکار می کنی؟
محمد زارع:
-هنوز بهش فکر نکردم
علیخانی:
-مگه میشه؟!
محمد زارع؛
-اره، هنوز ندارمش، من به چیزایی که ندارم فکر نمی کنم
#عصر_جدید
آقای پینگ: «فکر میکنم الان وقتشه چیزی رو بهت بگم که خیلی وقت پیش باید بهت میگفتم...» پو: «خب...؟» آقای پینگ: «ترکیب سری سوپ ترکیبی من...» پو: «آها...» آقای پینگ: «ترکیبی سری سوپ ترکیبی من اینه: هیچی.» پو: «ها؟!» آقای پینگ: «شنیدی چی گفتم... هیچی، ترکیب سری وجود نداره.» پو: «صبر کن، صبر کن... یعنی این فقط یه سوپ رشته فرنگی معمولیه؟ سس خاص یا همچین چیزی بهش اضافه نمیکنی؟» آقای پینگ: «نیازی نیست. برای خاص کردن چیزی، فقط باید باور کنی که اون چیز خاصه.»
نوه: «صبر کن، صبر کن بابابزرگ، تو قصّه رو اشتباهی خوندی. دختره با هامپردینک ازدواج نکرد، با وستلی ازدواج کرد. من مطمئنم؛ بعد از اون همه کاری که وستلی براش کرد اگه باهاش ازدواج نکنه عادلانه نیست.» بابابزرگ: «خب کی گفته زندگی عادلانهست؟ کجا اینو نوشتن؟ زندگی همیشه هم عادلانه نیست.»
جون: «یه روزی، وقتی آخرین قطعه ماشینو درست کردم، میپرم توش و روشنش میکنم و تختِ گاز میرم تا برسم به آمریکای جنوبی.» روی: «آره، "یه روزی"، این کلمهٔ خطرناکیه.» جون: «خطرناک؟» روی: «چون این دقیقاً یه کلمهٔ رمزه برای "هیچوقت".»
سونیا: «ناتاشا... عشق ورزیدن یعنی رنج کشیدن. اگه کسی نمیخواد رنج بکشه نباید عاشق بشه. اما بعدش از عاشق نبودن رنج میکشه. بنابراین، عشق ورزیدن یعنی رنج کشیدن؛ عشق نورزیدن یعنی رنج کشیدن؛ رنج کشیدن یعنی رنج کشیدن؛ شاد بودن یعنی عشق ورزیدن. پس شاد بودن یعنی رنج کشیدن، اما رنج کشیدن باعث میشه آدم شاد نباشه. بنابراین، برای اینکه یک نفر شاد نباشه باید عشق بورزه یا عشق بورزه که شاد نباشه یا از شادی زیاد رنج بکشه. امیدوارم بیخیال بحث بشی.»
توماس: «توی این چهار سال هر بار که رقص تو رو دیدم، انگار داری زور میزنی که تمام حرکاتو کامل و درست انجام بدی. امّا تا حالا هیچوقت ندیدم که خودتو رها کنی. این همه انضباط واسه چیه؟» نینا: «من فقط میخوام بی عیب و کامل باشم.» توماس: «کمال این نیست که همش خودتو کنترل کنی. یه وقتایی لازمه که خودتو رها کنی. خودتو غافلگیر کن تا بتونی بقیه رو غافلگیر کنی.»