یاد گرفتیم آرمانها رو به یاد بیاریم، نه آدمها رو.
چون یه آدم ممکنه از بین بره؛
ممکنه که دستگیر و کشته شده باشه
ولی 400 سال بعد،
یک آرمان میتونه دنیارو عوض کنه.
مى دونى، از وقتى كوچيك بوديم، يه حسى داشتم مثل اينكه... مثل اينكه بيرون از بدنم شناورم، و دارم خودمو از بالا نگاه مى كنم... و از چيزى كه مى بينم متنفرم... جورى كه رفتار مى كنم، جورى كه به نظر ميام. و نمى دونم چجورى بايد تغييرش بدم. و خيلى مى ترسم... كه اين حس هيچوقت قرار نيست از بين بره.
موقع خوردن قهوه برای اولین بار*
+ چرا مردم چنین چیز تلخی رو میخورن؟
_اولش فقط تلخیشو حس میکنی. ولی کم کم قبل از اینکه بفهمی ترشی، شیرینی و مزههای دیگه رو حس میکنی.
قلبت رو به تپش میندازه وشبها بیدار نگهت میداره.
ازهمه مهمتر...گرونه!
مثل یه امید واهی میمونه.
+یعنی شما امید واهی میفروشین؟اونم به قیمت هنگفت؟
_همه ی چیزای واهی و بیهوده، گرون و شیرینن! همچین توهم آنی وزود گذری، مردمو وادار به پول خرج کردن میکنه.
Mr.Sunshine