با اجازتون مامی جان فرمودن شما قدمت سبکه قبل از سال تحویل تشریف ببر تو پارکینگ سال که تحویل شد قرآنو آبو سبزه رو بیار بالا
هیشی دیه منم اونجا موندم قرآنو دعا خوندم بعدش بابایی اومد دنبالم باهم برفتیم بالا
یه دفتر دارم که اسمش رو گذاشتم
"سفرنامهی دل"
توی حیاط داشتم اون رو مینوشتم
یهو صدا اومد
همون لحظه اضافه کردم:
"سال نو مبارک...من اولین نفر بودم"
:)