- ارسالیها
- 4,870
- پسندها
- 77,374
- امتیازها
- 95,555
- مدالها
- 48
چشم هايش داشت هرثانيه باريك تر از قبل ميشد ، خواب خودش را مي كشيد پشت پلك هايش ، خوابش مي امد ، گفت : اندازه ي يك عمر خسته ام .
باد محكم مي خورد توي صورتش دست هايش توي باد تكان مي خورد ، همين طور كه چشم هايش را بخاطر شدت باد بسته بود با صداي بلند ادامه داد : اولين از دست دادن سخته چون تا حالا از دست دادن رو تجربه نكردي ، دومين از دست دادن سخته چون يك بار طعم از دست دادن رو چشيدي ، سومين از دست دادن سخت تره چون بعد از دوبار از دست دادن دوباره اعتماد كردي و باز از دست دادي ، چهارمين از دست دادن سخت تر از سخت تره چون همراه با از دست دادنت اعتمادت رو هم از دست دادي ، پنجمين از دست دادن ...
به آخرين برگي كه باد از تنش جدا كرد نگاه كرد چشم هايش را بست و گفت : از دست دادن...
باد محكم مي خورد توي صورتش دست هايش توي باد تكان مي خورد ، همين طور كه چشم هايش را بخاطر شدت باد بسته بود با صداي بلند ادامه داد : اولين از دست دادن سخته چون تا حالا از دست دادن رو تجربه نكردي ، دومين از دست دادن سخته چون يك بار طعم از دست دادن رو چشيدي ، سومين از دست دادن سخت تره چون بعد از دوبار از دست دادن دوباره اعتماد كردي و باز از دست دادي ، چهارمين از دست دادن سخت تر از سخت تره چون همراه با از دست دادنت اعتمادت رو هم از دست دادي ، پنجمين از دست دادن ...
به آخرين برگي كه باد از تنش جدا كرد نگاه كرد چشم هايش را بست و گفت : از دست دادن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.