شاعر‌پارسی اشعار سیاوش کسرایی

  • نویسنده موضوع *AFSOON*
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 38
  • بازدیدها 1,614
  • برچسب‌ها
    شعر
  • کاربران تگ شده هیچ

کدام قالب شعری را بیشتر می پسندید؟

  • مثنوی

    رای 1 20.0%
  • قصیده

    رای 0 0.0%
  • غزل

    رای 2 40.0%
  • نو

    رای 2 40.0%
  • سپید

    رای 0 0.0%
  • قطعه

    رای 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    5

*AFSOON*

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
687
پسندها
8,070
امتیازها
24,973
مدال‌ها
22
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
19 . م**س.ت :

من مستم
من مستم و میخانه پرستم
راهم منمایید
پایم بگشایید
وین جام جگرسوز مگیرید ز دستم
می لاله و باغم
می شمع و چراغم
می همدم من همنفسم عطر دماغم
خوش رنگ خوش آهنگ
لغزیده به جامم
از تلخی طعم وی اندیشه مدارید
گواراست به کامم
در ساحل این آتش
من غرق گناهم
همراه شما نیستم ای مردم بنگر
من نامه سیاهم
فریاد رسا ! در شب گسترده پر و بال
از آتش اهریمن بدخو به امان دار
هم ساغر پرمی
هم تک کهن سال
کان تک زرافشان دهدم خوشه زرین
وین ساغر لبریز
اندوه زداید ز دلم با می دیرین
با آن که در میکده را باز ببستند
با آن که سبوی می ما را بشکستند
با آن که گرفتند ز لب توبه و پیمانه ز دستم
با محتسب شهر بگویید که هشدار
هشدار که من م**س.ت می هر شبه هستم
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *AFSOON*

*AFSOON*

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
687
پسندها
8,070
امتیازها
24,973
مدال‌ها
22
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
20 . سکه :

خاطرم دریای پر غوغاست
یاد تو چون سکه ای سیمین رها بر آب این دریاست
خاطر دریا پریشان است
سینه دریا پر از تشویش توفان است
دست من درموج و چشمم سوی ساحل هاست
قلب من منزلگه دل هاست
نه بر این دریای سکونی
نه به ساحل ها چراغ رهنمونی
کی براید از افق شمع بلند آفتابم ؟
تا درنگ آرم دمی
تا بیاسایم کمی
تا در این امواج یادی یادگاری را بیابم
ای درغیا سر به سر موج است و گرداب است یا غرقاب
سکه سیمین فروتر می رود در آب
 
امضا : *AFSOON*

*AFSOON*

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
687
پسندها
8,070
امتیازها
24,973
مدال‌ها
22
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
21 . آرزو

سینه سوز است هنوز
یاد خونین نبردی که گذشت
ناله ها پر شد در سینه کوه
شیهه ها گم شد در خلوت دشت
همه نامردی و نامردی و ننگ
صحنه جولانگه رزم دو همآورد نبود
زخمی خنجر خویشیم افسوس
جنگ جنگ دو جوانمرد نبود
سنگر سوخته در پشت سرم
طرح محوی از شهر
نقش در چشم ترم
تنم آغشته به خون
خون از این سینه ویران شده دیگرگون
کوله بارم بر پشت
چوب پرچم درمشت
با همه خستگی و خون ریزی
با همه درد که می پیچم از آن بر خویش
با همه یاس که صحراست به آن آلوده
پیش می ایم ... می ایم پیش
من بدین گونه نمی خواهم مرگ
من بدین گونه نمی خواهم زیست
من نمی خواهم این تلخ درنگ
من نمی خواهم خاموش گریست
شهر این شهر که با میوه صبح
رنگ انداخته در چشمانم
از سر تپه هویدا و نهان
می کشاند به خود این پیکر بی سامانم
نیست فرمانده من در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *AFSOON*

*AFSOON*

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
687
پسندها
8,070
امتیازها
24,973
مدال‌ها
22
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
22 . در شب پایان نیافته ی سعدی

چه سپید کوهساری چه سیه ماهتابی
نرسد به گوش جز رازی و شیون عقابی
همه دره های وحشت به کمین من نشسته
نه مقدرم درنگی نه میسرم شتابی
به امید همزبانی به سکوت نعره کردم
بنیامدم طنینی که گمان برم جوابی
همه لاله های این کوه ز داغ دل قسردند
چو نکرد صخره رحمی چو نداد چشمه آبی
بنشین دل هوایی که بر آسمان این شب
ندمید اختری کو نشکست چون شهابی
به سپهر دیدگاهم به کرانه نگاهم
نه بود به شب شکافی و نه از سحر سرابی
تن من گداخت در تب عطشی شکافتم لب
سر آن ندارد امشب که براید آفتابی
 
امضا : *AFSOON*

*AFSOON*

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
687
پسندها
8,070
امتیازها
24,973
مدال‌ها
22
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
23 . چشم ها

یک یک چراغ خانه ها گردید خاموش
افتاد شهر از جنبش و رفت از تک و توش
من مانده ام کنون و این چشم سیه پوش
در کوچه ها این چشم ها را دیده ام من
در آرزویم بارها بوسیده ام من
این شبچراغ قصه تاریک شام است
افسانه ای ز افسانه های ناتمام است
این آخرین سوسوی شمع اشکبار است
این چشمهای مردم چشم انتظار است
این چشمها را پادشاهان کور کردند
این چشم ها را بارها در گور کردند
لیکن گیاه خش بود این چشم بی مرگ
بشکست اگر باز آتشین آورد گلبرگ
در رامش این شب که آرامش پسند است
فریاد این چشمان ز هر کویی بلند است
کنون مرا می پاید و دست و لبم را
در این چنین تاریک شب فانوس می گیرد شبم را
بر این ره مه خورده خاکستری فام
بی گفتگو آرام با من می زند گام
نیرنگ کردی آسمان تیره نیرنگ
تا از سیاه چشم هایش یافتی رنگ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *AFSOON*

*AFSOON*

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
687
پسندها
8,070
امتیازها
24,973
مدال‌ها
22
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
24 . تشویش

سنگین نشسته برف
غمگین نشسته شب
اندوه من به دل
تشویش من به لب
آتش اگربمیرد
آتش اگر که سایه به صحرا نیفکند
در راه گرگ ها به قافله ها می زنند باز
سیمای بی نوایی و بی برگ باغ ها
بانگ کلاغ ها
 
امضا : *AFSOON*

*AFSOON*

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
687
پسندها
8,070
امتیازها
24,973
مدال‌ها
22
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
25 . پرواز

سال ها شد تا که روزی مرغ عشق
نغمه زد برشاخه انگشت من
آشیان آسمان را ترک گفت
لانه ای آراست او در مشت من
دست من پر شد ز مروارید مهر
دست من خالی شد از هر کینه ای
دست من گل داد و برگ آورد و بار
چون بهار دلکش دیرینه ای
سینهاش در دست هایم می تپید
از هراس دامهای سرنوشت
سخت می ترسید از پایان وصل
وز پلیدی های خاطرهای زشت
آه اگر روزی بمیرد عشق ما
وای اگر آتش به یخبندان کشد
خنده امروز ما در شان یاس
اختران اشک در چشمان کشد
من نوازشگر شدم آن بال و پر
من ستایشگر شدم آواز او
خواستم بوییدم و بوسیدمش
با نیازی بیشتر از ناز او
عاشقان هر کس که دارد از شما
مرغ عشقی بر فراز شاخسار
پاسداری بایدش هر روز و شب
چشم ترسی بایدش از روزگار
هر کجا در هر خم این رهگذر
درکمین بدخواه سنگ انداز هست
عشق من پرداشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *AFSOON*

*AFSOON*

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
687
پسندها
8,070
امتیازها
24,973
مدال‌ها
22
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
26 . انسان

پایان گرفت دوری واینک من
با نام مهر لب به سخن باز می کنم
از دوست داشتن
آغاز می کنم
انگار آسمان و زمین جفت می شوند
انگار می برندم تا سقف آسمان
انگار می کشندم بر راه کهکشان
در دشت های سبز فلک چشم آفتاب
گر دیده رهنما
در قصر نیلگون
فانوس ماهتاب افکنده شعله ها
با بالهای عشق
پرواز می کنم
با من ستارگان همه پرواز می کنند
دستم پر از ستاره و چشمم پر از نگاه
آغوش می گشایم
دوشیزگان ابر به من ناز می کنند
پرواز می کنم
در سینه می کشم همه آبی آسمان
می آمدم به گوش نوای فرشتگان
انسان مسیح تازه
انسان امید پاک در بارگاه مهر
اینکه خدای خاک
در مسجد می شوند به هر سو ستارگان
پر می کشم ز دامن شط شهاب ها
می بینم آن چه بوده به رویا و خوابها
سرمست از نیاز چو پروانه بهار
سر می کشم به هر ستاره و پا می...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *AFSOON*

*AFSOON*

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
687
پسندها
8,070
امتیازها
24,973
مدال‌ها
22
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
27 . آرزوی بهار

در گذرگاهی چنین باریک
در شبی این گونه دل افسرده وتاریک
کز هزاران غنچه لب بسته امید
جز گل یخ، هیچ گل در برف و در سرما نمی روید
من چه گویم تا پذیرای کسان گردد
من چه آرم تا پسند بلبلان گردد
من در این سرمای یخبندان چه گویم با دل سردت
من چه گویم ای زمستان با نگاه قهرپروردت
با قیام سبزه ها از خاک
با طلوع چشمه ها از سنگ
با سلام دلپذیر صبح
با گریز ابر خشم آهنگ
سینه ام را باز خواهم کرد
همره بال پرستوها
عطر پنهان مانده اندیشه هایم را
باز در پرواز خواهم کرد
گر بهار اید
گر بهار آرزو روزی به بار اید
این زمینهای سراسر لوت
باغ خواهد شد
سینه این تپه های سنگ
از لهیب لاله ها پر داغ خواهد شد
آه... اکنون دست من خالی است
بر فراز سینه ام جز بُُته هایی از گل یخ نیست
گر نشانی از گل افشان بهاران...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *AFSOON*

*AFSOON*

نویسنده انجمن + مدیر بازنشسته
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/7/17
ارسالی‌ها
687
پسندها
8,070
امتیازها
24,973
مدال‌ها
22
سن
18
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
28 . بند باز

او بند باز بود
و اندر تمام شهر بدین پیشه
او یکه تاز بود
آرام چون پلنگ
آزاد چون نسیم
در آسمان چشم تماشاگران خویش
می گسترید نقش
می آفریدبیم
همچون عقاب قله نشین بلند رای
بر بند می نشست
آنگاه با هزار فسون هراس خیز
بر حاضران نفس را
در سینه می شکست
در زیر آسمان
سرمایه ای نداشت به جز جان و ریسمان
لیکن چه جان که بود سراپا خراب دل
دل پای بند مهری بی پا و جان گسل
افسوس بر پلنگ که مهتابش عاقیت
از صخره می کشاند بر دره هلاک
اندوه بر عقاب که او را شکار خرد
از قله های سر به فلک می کشد به خاک
یک روز روی بند
در جست و خیز بود
بر رهگذار زندگی ومرگ و نام و ننگ
با سرنوشت خویشتن اندر ستیز بود
دختر میان مردم دیگر نشسته بود
یک چشمه مانده بود
آغوش ها گشود و به یم پای ایستاد
سر را بلند کرد و به سوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : *AFSOON*

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا