متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

شاعر‌پارسی اشعار سعدی

  • نویسنده موضوع Wheat
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 285
  • بازدیدها 5,369
  • کاربران تگ شده هیچ

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #191
سرو چمن پیش اعتدال تو پست است
روی تو بازار آفتاب شکسته‌ست




شمع فلک با هزار مشعل انجم
پیش وجودت چراغ بازنشسته‌ست




توبه کند مردم از گناه به شعبان
در رمضان نیز چشم‌های تو م**س.ت است




این همه زورآوری و مردی و شیری
مرد ندانم که از کمند تو جسته‌ست




این یکی از دوستان به تیغ تو کشته‌ست
وان دگر از عاشقان به تیر تو خسته‌ست




دیده به دل می‌برد حکایت مجنون
دیده ندارد که دل به مهر نبسته‌ست




دست طلب داشتن ز دامن معشوق
پیش کسی گو کش اختیار به دست است




با چو تو روحانیی تعلق خاطر
هر که ندارد دواب نفس‌پرست است




منکر سعدی که ذوق عشق ندارد
نیشکرش در دهان تلخ کبست است
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #192
مجنون عشق را دگر امروز حالت است
کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالت است




فرهاد را از آن چه که شیرین ترش کند
این را شکیب نیست گر آن را ملالت است




عذرا که نانوشته بخواند حدیث عشق
داند که آب دیدهٔ وامق رسالت است




مطرب همین طریق غزل گو نگاه دار
کاین ره که برگرفت به جایی دلالت است




ای مدعی که می‌گذری بر کنار آب
ما را که غرقه‌ایم ندانی چه حالت است




زین در کجا رویم که ما را به خاک او
واو را به خون ما که بریزد حوالت است




گر سر قدم نمی‌کنمش پیش اهل دل
سر بر نمی‌کنم که مقام خجالت است




جز یاد دوست هر چه کنی عمر ضایع است
جز سر عشق هر چه بگویی بطالت است




ما را دگر معامله با هیچکس نماند
بیعی که بی حضور تو کردم اقالت است




از هر جفات بوی وفایی همی‌دهد
در هر تعنتیت هزار استمالت است...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #193
ای کآب زندگانی من در دهان توست
تیر هلاک ظاهر من در کمان توست




گر برقعی فرونگذاری بدین جمال
در شهر هر که کشته شود در ضمان توست




تشبیه روی تو نکنم من به آفتاب
کاین مدح آفتاب نه تعظیم شان توست




گر یک نظر به گوشهٔ چشم ارادتی
با ما کنی و گر نکنی حکم از آن توست




هر روز خلق را سر یاری و صاحبیست
ما را همین سر است که بر آستان توست




بسیار دیده‌ایم درختان میوه‌دار
زین به ندیده‌ایم که در بوستان توست




گر دست دوستان نرسد باغ را چه جرم
منعی که می‌رود گنه از باغبان توست




بسیار در دل آمد از اندیشه‌ها و رفت
نقشی که آن نمی‌رود از دل نشان توست




با من هزار نوبت اگر دشمنی کنی
ای دوست همچنان دل من مهربان توست




سعدی به قدر خویش تمنای وصل کن
سیمرغ ما چه لایق زاغ آشیان توست
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #194
هر صبحدم نسیم گل از بوستان توست
الحان بلبل از نفس دوستان توست




چون خضر دید آن لب جان بخش دلفریب
گفتا که آب چشمهٔ حیوان دهان توست




یوسف به بندگیت کمر بسته بر میان
بودش یقین که ملک ملاحت از آن توست




هر شاهدی که در نظر آمد به دلبری
در دل نیافت راه که آنجا مکان توست




هرگز نشان ز چشمهٔ کوثر شنیده‌ای
کاو را نشانی از دهن بی‌نشان توست




از رشک آفتاب جمالت بر آسمان
هر ماه ماه دیدم چون ابروان توست




این باد روح پرور از انفاس صبحدم
گویی مگر ز طرهٔ عنبرفشان توست




صد پیرهن قبا کنم از خرمی اگر
بینم که دست من چو کمر در میان توست




گفتند میهمانی عشاق می‌کنی
سعدی به بوسه‌ای ز لبت میهمان توست
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #195
آن تویی یا سرو بستانی به رفتار آمده‌ست
یا ملک در صورت مردم به گفتار آمده‌ست




آن پری کز خلق پنهان بود چندین روزگار
باز می‌بینم که در عالم پدیدار آمده‌ست




عود می‌سوزند یا گل می‌دمد در بوستان
دوستان یا کاروان مشک تاتار آمده‌ست




تا مرا با نقش رویش آشنایی اوفتاد
هر چه می‌بینم به چشمم نقش دیوار آمده‌ست




ساربانا یک نظر در روی آن زیبا نگار
گر به جانی می‌دهد اینک خریدار آمده‌ست




من دگر در خانه ننشینم اسیر و دردمند
خاصه این ساعت که گفتی گل به بازار آمده‌ست




گر تو انکار نظر در آفرینش می‌کنی
من همی‌گویم که چشم از بهر این کار آمده‌ست




وه که گر من بازبینم روی یار خویش را
مرده‌ای بینی که با دنیا دگربار آمده‌ست




آن چه بر من می‌رود در بندت ای آرام جان
با کسی گویم که در بندی گرفتار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #196
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است




گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است




پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوند است




قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است




که با شکستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است




بیا که بر سر کویت بساط چهرهٔ ماست
به جای خاک که در زیر پایت افکنده‌ست




خیال روی تو بیخ امید بنشانده‌ست
بلای عشق تو بنیاد صبر برکنده‌ست




عجب در آن که تو مجموع و گر قیاس کنی
به زیر هر خم مویت دلی پراکند است




اگر برهنه نباشی که شخص بنمایی
گمان برند که پیراهنت گل آکند است




ز دست رفته نه تنها منم در این سودا
چه دستها که ز دست تو بر خداوند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #197
افسوس بر آن دیده که روی تو ندیده‌ست
یا دیده و بعد از تو به رویی نگریده‌ست




گر مدعیان نقش ببینند پری را
دانند که دیوانه چرا جامه دریده‌ست




آن کیست که پیرامن خورشید جمالش
از مشک سیه دایرهٔ نیمه کشیده‌ست




ای عاقل اگر پای به سنگیت برآید
فرهاد بدانی که چرا سنگ بریده‌ست




رحمت نکند بر دل بیچاره فرهاد
آن کس که سخن گفتن شیرین نشنیده‌ست




از دست کمان مهرهٔ ابروی تو در شهر
دل نیست که در بر چو کبوتر نطپیده‌ست




در وهم نیاید که چه مطبوع درختی
پیداست که هرگز کس از این میوه نچیده‌ست




سر قلم قدرت بی چون الهی
در روی تو چون روی در آیینه پدید است




ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا
حلوا به کسی ده که محبت نچشیده‌ست




با این همه باران بلا بر سر سعدی
نشگفت اگرش خانهٔ چشم آب چکیده‌ست
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #198
ای لعبت خندان لب لعلت که مزیده‌ست؟
وی باغ لطافت به رویت که گزیده‌ست؟




زیباتر از این صید همه عمر نکرده‌ست
شیرین‌تر از این خربزه هرگز نبریده‌ست




ای خضر حلالت نکنم چشمهٔ حیوان
دانی که سکندر به چه محنت طلبیده‌ست




آن خون کسی ریخته‌ای یا می سرخ است
یا توت سیاه است که بر جامه چکیده‌ست




با جمله برآمیزی و از ما بگریزی
جرم از تو نباشد گنه از بخت رمیده‌ست




نیک است که دیوار به یک بار بیفتاد
تا هیچکس این باغ نگویی که ندیده‌ست




بسیار توقف نکند میوهٔ بر بار
چون عام بدانست که شیرین و رسیده‌ست




گل نیز در آن هفته دهن باز نمی‌کرد
وامروز نسیم سحرش پرده دریده‌ست




در دجله که مرغابی از اندیشه نرفتی
کشتی رود اکنون که تتر جسر بریده‌ست




رفت آن که فقاع از تو گشایند دگربار
ما را بس از این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #199
از هر چه می‌رود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روح پرور است




هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای
من در میان جمع و دلم جای دیگر است




شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر
چون هست اگر چراغ نباشد منور است




ابنای روزگار به صحرا روند و باغ
صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبر است




جان می‌روم که در قدم اندازمش ز شوق
درمانده‌ام هنوز که نزلی محقر است




کاش آن به خشم رفتهٔ ما آشتی کنان
بازآمدی که دیدهٔ مشتاق بر در است




جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی
وین دم که می‌زنم ز غمت دود مجمر است




شب‌های بی توام شب گور است در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشر است




گیسوت عنبرینهٔ گردن تمام بود
معشوق خوبروی چه محتاج زیور است




سعدی خیال بیهده بستی امید وصل
هجرت بکشت و وصل هنوزت مصور است




زنهار از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

hadi

مدیر بازنشسته
سطح
42
 
ارسالی‌ها
3,522
پسندها
17,750
امتیازها
71,673
مدال‌ها
101
  • #200
این بوی روح پرور از آن خوی دلبر است
وین آب زندگانی از آن حوض کوثر است




ای باد بوستان مگرت نافه در میان
وی مرغ آشنا مگرت نامه در پر است




بوی بهشت می‌گذرد یا نسیم دوست
یا کاروان صبح که گیتی منور است




این قاصد از کدام زمین است مشک بوی
وین نامه در چه داشت که عنوان معطرست




بر راه باد عود در آتش نهاده‌اند
یا خود در آن زمین که تویی خاک عنبر است




بازآ و حلقه بر در رندان شوق زن
کاصحاب را دو دیده چو مسمار بر در است




بازآ که در فراق تو چشم امیدوار
چون گوش روزه دار بر الله اکبر است




دانی که چون همی‌گذرانیم روزگار
روزی که بی تو می‌گذرد روز محشر است




گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم
هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است




صورت ز چشم غایب و اخلاق در نظر
دیدار در حجاب و معانی برابر است...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : hadi

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا