شاعر‌پارسی اشعار سلمان ساوجی

  • نویسنده موضوع sara.gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 183
  • بازدیدها 3,513
  • کاربران تگ شده هیچ

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
غمزه بیمار یار، از ناتوانی خوشترست
قامتش را در طبیعت، اعتدالی دیگر است

چشم بیمار تو در خواب است و ابرو بر سرش
ای خوشا، بیمار، کش پیوسته باری بر سر است

زیر لب با ما حدیثی گو، که این بیمار را
مدتی شد کارزوی شربتی زان شکرست

آفتاب ما « بحمد الله» مبارک طالع است
پادشاه ما به نام ایزد، همایون اختر است

چون هلالش، هر زمان جاه و جلالی از نواست
چون صباحش، هر نفس نور و صفایی در خورست

ناله شبگیر سلمان، عاقبت شد کارگر
بخت، بیدارست و دولت یار و همت یاورست
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
دلی چو زلف تو سر تا به پای، جمله شکست
ز سر برآمده، در پا فتاده، رفته ز دست

ز من برید و به زلفت بریده‌ات پیوست
به پای خویش آمد به دام و شد پا بست

زهی لطافت آن قطره‌ای که مهری یافت
ربوده گشت و ز تردامنی خویش برست

تو در حجاب ز چشمم، چو ماهی اندر سی
منم اسیر به زلفت چو ماهی اندر شست

همین که چشم تو صف‌های غمزه بر هم زد
نخست قلب سلیم شکستگان بشکست

چگونه چشم تو م**س.ت است و زلفت، آشفته
چنان به روی تو آشفته‌ام به بوی تو م**س.ت

ندانم آنکه خبر هست از منت، یا نیست
که نیستم خبر، از هر چه در دو عالم هست

بیار ساقی، از آن می، که می پرستان را
به نیم جرعه دردی، کند خدای پرست

وجود خاکی سلمان، هزار باره چو خاک
به باد دادی و زان گرد، بر دلت ننشست
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
ای دل شوریده جان، نیست شو از هر چه هست
کز پی تاراج دل، عشق برآورد دست

منکر صورت نشد، عارف معنی شناس
راه به معنی نبرد عاشق صورت پرست

از پی محنت شود، م**س.ت محبت، مدام
هر که ش*ر..اب بلی، خورد ز جام الست

بزم وصال تو را، چشم تو خوش ساقی است
کز نظرش می‌شود، مردم هشیار م**س.ت

خادم نقاش فکر، نقش رخت سالها
خواست که بر لوح جان، بندد و صورت نبست

یک سحر از خواب خوش، چشم خوشت بر نخاست
دست ندادش شبی، با تو به خلوت نشست

از سر من گر قدم، باز گرفتی چه شد
لطف تو صد در گشاد، یک دراگر بست بست

کام دل خویش یافت، هر که به درد تو مرد
درد دل خویش جست، هر که ز درد تو جست
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
تا بر نخیزی، از سر دنیا و هر چه هست
با یار خویشتن، نتوانی دمی، نشست

امشب، چه فتنه بود که انگیخت چشم او
کاهل صلاح و گوشه نشینان شدند م**س.ت

عاشق ندید، در حرم دل، جمال یار
بر غیر یار، تا در اندیشه، در نبست

صوفی به رقص، بر سر کوی، بکوفت پای
عارف ز ذوق، بر همه عالم فشاند دست

ساقی قدح به مردم هشیار ده، که من
دارم، هنوز، نشوه‌ای از ساغر الست

این مطربان راهزن، امشب ز صوفیان
خواهند برد، خرقه و دستار و هر چه هست

من جان کجا برم، ز کمندش که باد صبح
جانها بداد، تا ز سر زلف او بجست

صیدی، که در کمند تو، روزی اسیر شد
ز اندیشه خلاص همه عمر، باز رست

اصنام اگر به روی تو، ماننده‌اند نیست
فرقی میان مذهب اسلام و بت پرست

خواهی که سربلند شوی، از هوای او
سلمان چو خاک در قدم یار گرد پست
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
بیا که بی لب لعل تو، کار من، خام است
ز عکس روی تو، آتش فتاده در جام است

مرا که چشم تو بخت است و بخت، در خواب است
مرا که زلف تو، شام است و صبح، در شام است

دلم به مجلس عشقت، همیشه بر صدر است
زبان به ذکر دهانت، مدام در کار است

طریق مصطبه، بر کعبه راجح، است مرا
که این، به رغبت جان است و آن، به الزام است

درون صافی از اهل صلاح و زهد، مجوی
که این نشانه رندان دردی آشام، است

مکن ملامت رندان، دگر به بدنامی
که هرچه پیش تو ننگ است، نزد ما، نام، است

دلا تو طایر قدسی، درین خرابه مگر
که نیست دانه و هرجا که می‌روی، دام است

محل حادثه است، این جهان، درو آرام
مکن که مکمن ضغیم، نه جای آرام است

اگر چه آخر روز است و راه منزل، دور
هنوز اگر قدمی می‌نهی، به هنگام است

برفت قافله عمر و می‌پزی، هوسی
که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
تا بدیدم حلقه زلف تو، روز من، شب است
تا ببوسیدم سر کوی تو، جانم بر لب است

یا رب! آن ابرو، چه محرابی است کز سودای او؟
در زوایای فلک، پیوسته یارب یارب، است

پیش عکس عارضت، میرم که شمع از غیرتش
هر شبی تا روز‌گاهی در عرق، گه در تب است

آفتابی، امشبم، در خانه طالع می‌شود
گوییا در خانه طالع، کدامین کوکب است؟

پای دار ای شمع و منشین تا به سر، خدمت کنیم
پیش او امشب که ما را خود سر و کار امشب است

صوفیان! گر همتی دارید جامی در کشید
زان خم صافی، که صاحب همتان را مشرب است

حسن رویت قبله من نیست تنها، کین زمان
در همه روی زمین، یک قبله و یک مذهب است

جان به عزم دست بوست، پای دارد، در رکاب
گر تعلل می‌رود، سستی ز ضعف مرکب است

روح سلمان، قلب و عشقت بر ترست از طور روح
ورنه عشقت، گفتمی روح است و قلبم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
عاشقان را از جمالش، روز بازار امشب است
لیلة القدری که می‌گویند پندار امشب است

حلقه‌ها، بین بسته، جانها، گرد رخسارش چو زلف
قدسیان را نیز گویی روز بازار، امشب است

عاشقان! با بخت خود شب زنده دارید امشبی
ز آنکه در عمر خود آن شوریده، بیدار امشب است

پای دار، ای شمع و منشین، تا به سر خدمت کنیم
پیش او امشب، که ما را خود سر و کار، امشب است

عود در مجلس دمی خوش می‌زند بی‌همنفس
آری، آری، وقت انفاس شکربار، امشب است

جنس فردا پیش نقد جان من، امشب، به می
می‌فروشم، کان بضاعت را خریدار، امشب است

زاهدان! یک دم مجالی چون کنم تدبیر چیست؟
چون پس از عمری، مجال صحبت یار، امشب است

گفته‌ای سلمان، که سر ایثار پایش می‌کنم
گر سر ایثار داری وقت ایثار، امشب است
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
شب فراق، چو زلفت اگر چه تاریک است
امیدوارم از آن رو، که صبح، نزدیک است

به خفتگان، خبری می‌دهد، خروش خروس
ز هاتف دگرست، آن خطاب نزدیک است

صبا، سلاسل دیوانگان عشق تو را
به بوی زلف تو هر صبح، داده تحریک است

بپرس حال من از چشم خود، که این معنی
حکایتی است که معلوم ترک و تاجیک، است

ز کفر زلف تو، دل ره نمی‌برد بیرون
که راه پر خم و پیچ و محله تاریک است

نمی‌رسد به خیال تو، آب دیده من
که دیده، سخت ضعیف است و راه، باریک است

تو مالکی به همه روی، در ممالک حسن
مرا بپرس، که سلمانت از ممالیک است
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
مستی و عشق از ازل، پیشه و آیین ماست
دین من این است و بس، کیست که در دین ماست

خاک ره مصطبه، ز آب خضر بهتر است
چشمه نوشین او، جرعه دوشین ماست

رندی و میخوارگی، قسم من امروز نیست
عادت دیرین دل، پیشه پیشین ماست

بستر و بالین من، تا نشود خاک و گل
خاک و گل مصطبه، بستر و بالین ماست

کنج خرابات اگر مسکن ما شد، چه شد؟
گنج دو عالم به نقد، در دل مسکین ماست

نقش و نگار چهان، هیچ مبین در جهان
کانچه نظر می‌کنی، نقش نگارین ماست
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
چشم سر م**س.ت خوشت، فتنه هشیاران است
هر که شد م**س.ت می عشق تو، هشیار، آن است

در خرابات خیال تو خرد را ره، نیست
یعنی او نیز هم از زمره هشیاران است

دلم از مصطبه عشق تو، بویی بشنید
زان زمان باز مقیم در خماران است

عشق، باروی تو هر بوالهوسی، چون بازد؟
عشق، کاری است که آن، پیشه عیاران است

حال بیماری چشم تو و رنجوری من
داند ابروی تو کو بر سر بیماران، است

دارم آن سرکه سر اندر قدمت، اندازم
وین، خیالی است که اندر سر بسیاران است

شرح بیداری شبهای درازم که دهد
جز خیال تو، که او مونس بیداران است

در هوی و هوس سرو قدت، سلمان را
دیده، ابری است، که خون جگرش، باران است
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا