شاعر‌پارسی اشعار سلمان ساوجی

  • نویسنده موضوع sara.gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 183
  • بازدیدها 3,502
  • کاربران تگ شده هیچ

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #11
بی‌گل رویت ندارد، رونقی بستان ما
بی حضورت، هیچ نوری نیست، در ایوان ما

گر بسامان سر کویش رسی ای باد صبح
عرضه داری شرح حال بی سرو سامان ما

در دل ما، خار غم بشکست و در دل غم، بماند
چیست یاران، چاره غمهای بی‌پایان ما؟

دوستان، گویند دل را صبر فرمایید صبر
چون کنیم ای دوستان، دل نیست در فرمان ما؟

در فراقش نیست یا رب زندگانی را سبب
سخت رویی فلک یا سستی پیمان ما

در فراق دوست، دل، خون گشت و خواهد شد بباد
دوستان بهر خدا جان شما و جان ما

در فراقش، بعد چندین شب، شبی خواهم ربود
می‌شنیدم در شکر خواب از لب سلطان ما

بار هجر ما، که کوه، از بردن او عاجز است
چون تحمل می‌کند گویی دل سلمان ما؟
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #12
نوبهار و عشق و مستی، خاصه در عهد شباب
می‌کند، بنیاد مستوری مستوران، خراب

غنچه مستور صاحبدل، نمی‌بینی که چون
بشنود، بوی بهار، از پیش بردارد نقاب

بوی عشرت در بهار، از لاله می‌آید که اوست
در دلش، سودای عشق و در سرش جام ش*ر..اب

دور باد، از نرگس صاحب نظر چشم بدان
کو چو چشمت، بر نمی‌دارد سر از مستی و خواب

مدعی منعم مکن، در عاشقی، زیرا که نیست
عقل را با پیچ و تاب زلف خوبان، هیچ تاب

چشم نرگس، دل به یغما برد و جان، گرمی برد
ترک سرمست معربد را، که می‌گوید جواب؟

ای بهار روی جانان! گل برون آمد ز مهد
تا به کی باشد گل رحسار از ما، در حجاب؟

نخسه حسن رخت را عرض کن بر جویبار
تا ورق‌های گل نسرین، فرو شوید به آب

بلبلان اوصاف گل گویند و ما وصف رخت
ما دعای پادشاه کامران کامیاب

سایه لطف الهی، دندی سلطان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #13
غمزه سرمست ساقی، بی‌ش*ر..اب
کرد هشیاران مجلس را خراب

دوستان را خواب می‌آید ولی
خوش نمی‌آید مرا بی‌دوست، خواب

تنگ شد بی پسته‌ات، بر ما جهان
تلخ شد بی‌شکرت، بر ما ش*ر..اب

روی خوبت، ماه تابان من است
ماه رویا! روی خوب از من متاب

گر خطایی کرده‌ام، خونم بریز
بی‌خطا کشتن چه می‌بینی صواب؟

گل ز بلبل، روی می‌پوشد هنوز
ای صبا! برخیز و بردار این حجاب

در جمال عالم آرایت، سخن
نیست کان روشن‌تر است از آفتاب

عقل بر می‌تابد از زلفت، عنان
عقل را با تاب زلفت، نیست تاب

چشمم از لعلت، حکایت می‌کند
می‌چکاند راستی، در خوشاب

آب، بگذشت از سر سلمان و او
همچنان وصل تو می‌جوید در آب
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #14
از لب لعل توام، کار به کام است، امشب
دولتم بنده و اقبالم، غلام است، امشب

آسمان گو بنشان، مشعله ماه تمام
که زمین را مه روی تو، تمام است، امشب

باده در دین من امروز، حلال است، حلال
خواب، در چشم من ای بخت، حرام است، امشب

برو ای قافله صبح! مزن دم کانجا
آفتابی است که در پرده شام است، امشب

شمع بین، سوخته آتش و او مرده شمع
گوییا عاشق ازین هردو، کدام است امشب

اثر عکس لب توست، درون می‌ ناب
که صفایی عجب، اندر دل جام است، امشب

من هوای حرم کعبه ندارم، که مرا
عرفات سر کوی تو مقام است، امشب

حاشدت را که چو عودست بر آتش، سلمان
گو همی سوز، که سودای تو خام است امشب
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #15
خسته‌ام ای یارو ندارم، طبیب
هیچ طبیبی نبودچون حبیب

آه! که بیمار غمت، عرض حال
کر دو نفر مود جوابی، طبیب

یک هوسم هست، که در پای تو
جان بدهم، کوری چشم رقیب

می‌سپرم راه هوایت، به سر
این ادب آن نیست، که داند، ادیب

عاشق مسکین، که غریب است و زار
گر بنوازیش، نباشد غریب

طالب وصل توام، اما چه سود
سعی تو چو سلمان نباشد، نصیب

تا ز در بسته نگردد ملول
« نصر من الله و فتح قریب»
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #16
باز آمد ای بخت همایون به سعادت
چون جان گرامی، به بدن، روز اعادت

از غمزه، سنان داری و در زیر لبان، قند
چون است به قصد آمده‌ای یا به عیادت؟

مهری است کهن، در دل و جان من و آن مهر
همچون مه نوروز به روزست سیادت

در قید چه داری به ستم؟ صید رها کن
او خود، به کمند تو در آید، به ارادت

گو تیر بلا بار، که من سهم ندارم
تیری که زند دوست، بود سهم سعادت

با خون جگر ساز، دلا! ز آنکه بریدند
با خون جگر، ناف تو در روز ولادت

در صومعه، عمری به امید تو نشستم
کاری نگشاد، از ورع و زهد و عبادت

من بعد برآنیم که گرد در خمار
گردیم و نگردیم، ازین مذهب و عادت

بی‌فایده سلمان چه کنی سعی و تکاپوی؟
چون بخت نباشد، ندهد سود جلادت
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #17
به آستین ملالم مران، که من به ارادت
نهاده‌ام سر طاعت، به آستان عبادت

به کشتگان رهت، برگذر، به رسم زیارت
به خستگان غمت، در نگر، به رسم عیادت

من آن نیم که به تیغ از تو روی برتابم
جفای دوست، کمند محبت است و ارادت

به التفات تو با من، توان مشاهده کردن
که چون کند به عظام رمیم، روح اعادت؟

زما بریدن یاران، بدیع نیست که ما را
به تیغ هجر، بریدند، ناف روز ولادت

دلا ز کوی محبت، متاب روی، به سختی
که رنج و محنت این ره، سلامت است و سعادت

بیان عشق، میسر نمی‌شود به حکایت
که شرح شوق، ز حد عبارت است، زیادت

حکایت غم عشق، از درون عاشق صادق
بپرس، اگر چه ز مجروح نشوند، شهادت

مراست پیش تو کاری و کارهای چنین را
نسیم صبحدم، از پیش می‌برد به جلادت

جفا، طریقه توست و وفا، وظیفه سلمان
تراست، آن شده خوی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #18
خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است
دلی است فارغ و آزاد، کو درین بند است

به تیر غمزه، مرا صید کرد و می‌دانم
که هیچ صید بدین لاغری، نیفکندست

علاج علت من، می کند به شربت صبر
لبت، که چاشنی صیر کرده، از قند است

فراق بر دل نادان، چو کاه، برگی نیست
ولیک بر همه دان، همچو کو الوند است

طریق بادیه را از شتر سوار، مپرس
بیا ببین، که به پای پیادگان، چند است

حدیث واعظ بلبل کجا سحر شنود؟
کسی که غنچه صفت، گوش دل، در آکند ست

میانه من و تو، صحبت از چه امروز است
دل مرا ز ازل، باز، با تو پیوند است

دل از محبت خاصان، که بر تواند کند؟
مگر کسی که دل از جان خویش برکندست

اگر تو، ملتفت من شوی وگر نشوی
رعایت طرف بنده بر خداوند است

ز خاک کوی حبیبم، مران، که سلمان را
بخاک پای و سر کوی یار، سوگند است
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #19
مرا ز هر دوجهان، حضرت تو، مقصود است
که حضرتت به حقیقت، مقام محمود است

دریچه نظر و رهگذار خاطر من
جز از خیال تو، بر هرچه هست، مسدود است

اگر ز دل غرض توست صبر، معدوم است
وگر مراد تو از من وفاست، موجودست

صبا ز رهگذر کوی توست، غالیه سا
بس است باد صبا را، اگر همین سود ست

به چهره، خاک درت را نمی‌دهم زحمت
از آنکه چهره به خوناب دیده، پالودست

پناه بر دل من، به سایه زلفت
چه سایه‌ایست که بر آفتاب ممدود است؟

به بندگی، از ازل، با تو بسته‌ام عهدی
چگونه ترک کنم عادتی که معهود است؟

ز شوق بزم تو در دیده و دل سلمان
مدام، اشک صراحی و ناله عودست
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #20
ترکم، عرب مثال، چنگ بر عذار بست
مردانه، روی بست و دل عاشقان، شکست

ای صبر، چون رکاب زمانی بدار پای
کان شهسوار ترک، عنان می‌برد ز دست

آنکس که گشت کشته، ز سودای چشم تو
خیزد صباح روز قیامت، ز خاک م**س.ت

هر کس که در کشاکش عشق توام بدید
از صحبت کمان قد من چو تیر جست

رحمت بر آب دیده که چند آنچه راندمش
دستم ز آستین و ز دامن، نمی‌گسست

با آنک در میان تو دل بست عالمی
کس زان میان به غیر کمر، طرف بر نبست

دارم سری و از تو مرا، سر دریغ نیست
پیش تو می‌نهم، من درویش هر چه هست

ما بی‌خودیم و مدعیانند بی‌خبر
زان می که داده است به ما ساقی الست

در طیره‌ام ز طره که گستاخ در رخت
بنشست و راستی، به همه روی کج نشست

صوفی، رفیق زمره اصحاب رهروست
سلمان، ندیم مجلس رندان می‌پرست
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا