شاعر‌پارسی اشعار سلمان ساوجی

  • نویسنده موضوع sara.gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 183
  • بازدیدها 3,493
  • کاربران تگ شده هیچ

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #51
دل می‌خرد حبیب و مرا این متاع نیست
گر طالب سرست برین سر، نزاع نیست

کاری است عشق مشکل و حالی است بس غریب
کس را به هیچ حال بران، اطلاع نیست

دنیا خرند اهل مروت به هیچ وجه
ارباب عشق را هوس این متاع نیست

در عاشقی دلا ز ملامت مشو ملول
کاحوال خستگاه هوا جز صراع نیست

در سر ز استماع الست است مستیی
ما را که احتیاج ش*ر..اب و سماع نیست

چون زلف اگر به تیغ سرم قطع می‌کنی
ما را به مویی، از تو، سر انقطاع نیست

هیچ آتشی به حرقت فرقت نمی‌رسد
وان نیز دیده‌ام به سوز و وداع نیست

سلمان امید مهر از آن ماهرو مدار
زیرا میان این مه و مهر اجتماع نیست
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #52
درد عشق تو که جز جان منش، منزل نیست
در دل می‌زند و جز تو، کسی در دل نیست

این محال است که رویت به همه آیینه روی
ننمایید مگر آنجا محل قابل نیست

این چه راهی است که در هر قدمش چاهی است؟
وین چه بحری است کش از هیچ طرف ساحل نیست

چه خبر باشد از احوال من بی سر و پا؟
شمع ما را که هوا در سروپا در گل، نیست

من تنی دارم و آن همچو میانت هیچ است
غیر از این هیچ میان من و تو حایل نیست

ترک جان کردم و تن، تا به وصالت برسم
وآنکه او ترک علایق نکند، واصل نیست

عارفا عمر به باطل رودت تا نرسی
به مقامی که درو هر چه رود باطل نیست

مقبل آن است که در چشم تو آید امروز
بجز از هندوی چشم تو کسی مقبل نیست

نزد این کالبد خاک چه گردی سلمان
که به جز دردی و گردیش، دگر حاصل نیست
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #53
اگر غمی است مرا بر دل، از غمش غم نیست
مباد شاد، بدین غم، دلی که خرم نیست

همه جهان، به غمش خرمند و مسکین ما
کزان صنم به غمی، قانعیم و آن هم نیست

حسد برم که چرا دیگری خورد، غم تو
مرا به دولت عشق تو گر چه غم، کم نیست

مرا که زخم جفا خورده‌ام، دوا فرما
به ضربتی دگرم، کاحتیاج مرهم نیست

دلم که دست به حبل المتین زلف تو زد
ز ملک کوته عمرش، چه غم، که محکم نیست

مجوی محرم و همدم طلب مکن، سلمان
که در دیار تو، محرم نماند و همدم نیست

مگو به باد، غم دل که باد را در دل
اگر چه آمد و شد هست، لیک محرم نیست
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #54
حاصلی، زین دور غم فرجام، نیست
در جهان دوری، چو دور جام نیست

گر چه دورانی خوش است، ایام گل
خوشتر از دوران عشق، ایام نیست

روز حسن دلبران را شام، هست
بامداد عاشقان را شام، نیست

ساقیا جامی که ما را بیش ازین
برگ نام و ننگ خاص و عام نیست

کار خام ما لبت سازد، نه می
زانک کار پخته کار خام، نیست

فاسقان، بدنام و صالح، نیک نام
عارفان را در میان، خود نام نیست

تا چه خواهد شد مرا، فرجام عشق
ظاهرا عشق مرا فرجام، نیست

ناله می‌گوید به آواز بلند
قصه ما حاجت پیغام نیست

پیش ما باری ندارد هیچ کار
هر که صاحب درد و درد آشام نیست

جان سلمان تا نسیم دوست یافت
از هوایش چون نسیم، آرام، نیست
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #55
خسته باد آن دل، که از تیر جفایش خسته نیست
رسته باد از غم، دلی کز بند عشقش، رسته نیست

گر دوایی نیست ما را، گو به دردی ده مدد
ما به خار خشک می‌سازیم، اگر گلدسته نیست

آب خوبی و لطافت، تا به جویش می‌رود
دفتر حسن فلک را یک ورق، ناشسته نیست

شکل ماه نو، خم ابروی او را، راستی
نیک می‌ماند، دریغا ماه نو پیوسته نیست

گردن شیران، به رو به بازی آرد، در کمند
طره‌اش کز بند و قیدش، هیچ صیدی، خسته نیست

مشک را سودای زلفش، خون به جوش آورده است
بی سبب خون جگر، در ناف آهو بسته نیست

راستی از سر و قدش، طرفه‌تر در چشم من
هیچ شمشادی، به طرف جویباری رسته نیست

زهره در چنگ، این غزل از قول سلمان می‌زند
خسته باد آن دل که از تیر جفایش خسته نیست
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #56
سرو را، پیش قدت، منصب بالایی نیست
ماه را، با رخ تو، دعوی زیبایی نیست

هر که بیند، گل روی تو و عاشق نشود
همچو نرگس، مگرش دیده بینایی نیست

امشب از چشم تو مستم، مدهم، می ساقی
که مرا طاقت، درد سر فردایی نیست

گرچه آتش دهن و تیز زبانم چون شمع
در حضور تو مرا، قوت گویایی نیست

سر زلفت به قلم گفتم و این سر به کسی
بتوان گفت، که او را سر سودایی نیست

از خیالت نشود، مردم چشمم خالی
لایق صحبت تو، مردم هر جایی نیست

گر چه پروانه مسکین، رود اندر سر شمع
هیچ از صحبت او، تاب شکیبایی نیست

بجز از دیدن روی تو، ندارم رایی
بهتر از عادت یکرویی و یکرایی نیست

گو برو در وصالت مطلب، آنکس کو
که به عشق تو چو سلمان دل دریایی نیست
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #57
تیر خدنگ غمزه‌ات، از جان ما گذشت
بر ما ز غمزه تو چه گویم، چها گذشت

وقت صباح، بر سر شمع، از ممر باد
نگذشت، آن چه بر سر ما از صبا گذشت

در حیرتم، که باد به زلف تو، چون رسید
فی الجمله چون رسید از آنجا چرا گذشت

بر ما ز آب دیده شب، دوش تا به روز
باران محتن آمد و سیل بلا گذشت

یارب چه رفت، بر سر ما دوش، کان صنم
بیگانه وش، درآمد و بر آشنا گذشت

چندان گریستیم، که من بعد اگر کسی
آید به سوی ما نتواند ز ما گذشت

سلمان دوای درد دل، از کس طلب مکن
با درد خود بساز، که کار از دوا گذشت
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #58
چند گویم، در فراقت کابم از سر گذشت؟
شد بپایان عمر و پایانی ندارد سرگذشت

چون نویسم، کز فراقت، بر سر کلکم چه رفت
باز سودایت چه بر طومار و بر دفتر گذشت

جانم آمد، بر لب و کشتیش بر خشک اوفتاد
آه من تا بحر نیلی رفت و زان برتر گذشت

هر خدنگی کامد، از مشکین کمان ابروت
در دل مسکین من، پیکان بماند و سرگذشت

ناوکی کز دست شستت جست، آمد بر دلم
از نسیم نوبهاری، بر دلم خوشتر گذشت

در دو عالم، مقصد و مقصود جان عاشقان
نیست جز خاک درت، چون می‌توان زان در گذشت

خاک بر سر می‌کنم، چون باد و می‌گریم چو ابر
گرچه ابرت از فراز بام و باد از در گذشت

شمع را در گیر، امشب تا بگوید روشنت
کز خیالت، دوش سلمان را چها بر سر گذشت
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #59
از سر دنیا و دین، مردانه در خواهم گذشت
م**س.ت و لایعقل، به کوی یار، بر خواهم گذشت

جان سپر کردم به پیشش، پیش از آن کاندر غمش
بگذرد تیر از سپر زیر سپر خواهم گذشت

از هوا، باد صبا جان می‌دهد در کوی دوست
در هوا داری من از باد سحر، خواهم گذشت

بعد ازین، من بر خط سودای خوبان چون قلم
گر قدم خواهم نهاد، اول ز سر خواهم گذشت

عمر من در کوی او با یک دم افتاد، ای رقیب
چند گویی در گذر یکدم که در خواهم گذشت
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

sara.gh

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
22/8/18
ارسالی‌ها
1,085
پسندها
13,124
امتیازها
40,673
مدال‌ها
7
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #60
آب چشمم راز دل، یک یک، به مردم، باز گفت
عاشقی و مستی و دیوانگی، نتوان نهفت

پرده عشاق را برداشت مطرب در سماع
گو فرو مگذار، تا پیدا شود، راز نهفت

لذت سوز غمش، جز سینه بریان نیافت
گوهر راز دلم، جز دیده گریان نسفت

تا خم ابروی شوخ او، به پیشانی است، طاق
در سر زلفش، دل من، با پریشانی است جفت

دست هجرانت، مرا در سینه، خار غم نشاند
تا ازین خار غمم دیگر چه گل خواهد شکفت

زینهار از ناله شبهای من، بیدار باش
کین زمان شبهاست، تا از ناله من کس نخفت

در صفات عارضت، تا نقش می‌بندد خیال
کس سخن نازکتر و رنگین تر از سلمان نگفت
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا