چند بهار زیبا در حسرت تو
غل و زنجیرها کهنه کردم
کاش به موهایت گل های خون بزنم
یکی این طرف ، یکی آن طرف
کاش بتوانم نام تو را فریاد بزنم
به چاه های بی انتها ، به ستاره ی لغزان
حتی به چوب کبریتی
که در دورترین موج اقیانوس افتاده است
کاش به آن که گم کرده
طلسم نخستین عشق ها را ، طلسم بوسه ها را
و سهمی ندارد از غروبی ناگهانی
بتوانم از تو بگویم
نبودن تو نام دیگر دوزخ است
سردم است ، چشمانت را نبند
احمد عارف