فال شب یلدا

شاعر‌پارسی اشعار عباس معروفی

  • نویسنده موضوع Camila
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 70
  • بازدیدها 1,534
  • کاربران تگ شده هیچ

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #51
تو به دست‌های من فکر کن
من به تنت
هرجا که باشم
دست‌هام گُر می‌گیرد
شعله‌ور می‌شود

تو به چشم‌های من فکر کن
من به راه رفتنت
هرجای این دنیا باشی
می‌آیی
نارنجی من
سراسیمه و خندان می‌آیی

تو به خورشید فکر کن
من به ماه
زمانی می‌رسد که هر دو در یک آسمان ایستاده‌اند
روبروی هم

به شبی فکر کن
که نه ماه دارد ، نه خورشید
تو را دارد
 

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #52
تو که دست هات
توفان را مهار می کند
چرا دلم
بیقرارتر می شود هر دم ؟
تو که نگاهت
به امواج سهمناک دهنه می زند
چرا تشنه تر می شوم هر روز ؟
چرا می روی
که در تاریکی خانه گم شوم ؟
بانوی پاییزان
اگر هرشب
موهات را نفس نمی کشیدم
که نمی فهمیدم
خدا عاشق نگاه م**س.ت توست
دیدی با من چه کردی ؟
دیدی سرنوشتم عوض شد ؟
حالا بیا سرنوشت تو را هم
عوض کنم
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #53
نمی‌دانم چرا
هر وقت می‌روی سفر
زندگی من
خیلی دلتنگ می شوم

مثل لحظه‌ای
که گفتی برام سیب بخر
جای من
در آغوش تو
امن‌ترمی‌شود
با هرنگاهی
لبخندی
حرفی

شهر به شهر تنم
فتح شده
با کلمات توست
حالا
زندگی‌ام‌ را
قد وقواره‌ی تو
می‌برم ومی‌دوزم

خواب بهانه است
که باشی
در بستری
که تو رانفس می‌کشد
می‌درخشی
لای ملافه‌ها
پیدات نمی‌کنم

با دست‌هام
با چشم‌هام
هر بار
تو را کشف می‌کنم
 

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #54
ببین
تو جاودانه شدی
این قلب برای تو می تپد
این دست ها تنت را
به حافظه ی جانش سپرده
این نگاه رد آمدنت را
از ته خیابان می گیرد هر روز
این قلم برای تو
می چرخد هنوز
در دلم شاعری
همچو شمع شعله می کشد
پروانه ی نارنجی من
هر قطره که می چکم
یک شعر به دامنت می افتد
بزن به موهات
و راه بیفت
می خواهم آمدنت را
قاب کنم
 

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #55
داشتم نگاهت می کردم
نگاهت می کردم
گفتم : وای چه زیبا شده ای بانوی من
دستم را گرفتی
خدا گفت : چه لحظه‌ی باشکوهی
شماها عشقبازی کنید, من هم خدا می شوم و
خلقت جهان را شروع کرد
سه روزش صرف اندام تو شد
سه روزش خرج دست های من
روز هفتم صدای تو را جوری درآورد که تا ابد دلم بریزد
 

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #56
از نگاهت
از بودنت
از جای دست هام روی تنت
از دمپایی هات که زیر تختم پیدا می شود
از صدات که لای نفس هام ناپیدا می شود
از خوابی که تو را به من رسانده
از بوی تنت که لای ملافه هام مانده
از خطوط کف دستم
از سایه ات پشت پنجره
از هیجانم پشت در
از تپش های نابه هنگام قلب من
از جست و خیزهای دل تو
از حرفهات
می فهمم که دوستت دارم

از راه رفتن با تو کنار رود
از گذشتن از چهارراه
از نگاهت کردن
از باهات حرف زدن
از با هم غذا خوردن
از خواب تو را دیدن
از صدای پاهات
از خنده هات
از تو را بوسیدن
از گوشه های لب هات
می فهمم که دوستم داری
 

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #57
وقتی قلبم در دل تو می تپد
چه جوری از خودم بگویم ؟
وقتی تو را صدا می کنند
من بر می گردم
چه جوری اسمم یادم بماند ؟
من که دیگر من نیستم
من سبز آبی کبودم
تو
دست هات را بگذار توی جیبم
راه برو
می بینی ؟
من توام
آنقدر توام
که از خواب خودم
پر می کشم به خواب تو
آنجا
باز خودم می شوم
باز عاشقت می شوم
بخواب نارنجی من
بیدار نشو
هیس
بگذار هنوز نگاهت کنم
 

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #58
نمی دانستم که تو
مهره ی مار داری
دختر
اصلاً نمی دانستم
از تصمیم کبرای تو
هیچ خبر نداشتم
تنها یکبار
فقط یکبار دیدنت کافی بود
که به دست های تو اعتماد کنم
و من با دلهره به دست های تو نگاه کردم

تنها یکبار
فقط یکبار دیدنت کافی بود
که عاشقانه به من نگاه کنی
و تو بی پروا به چشم های من اعتماد کردی

آه در آه
نگاه در نگاه
خاکستر شدم
و از بسترم زنی بر آمد
که قد و قواره ی عشقم بود
سبز آبی کبود
 

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #59
با لب‌هام
روی چشم‌هات
علامت تعجب بگذارم
که هر وقت علامت خطر دید
دلش بوسه بخواهد ؟
می‌بوسمت
و ماه می‌شوم
بر سینه‌ی تو
آویخته به زنجیری که
دست‌های من است

با خیالت
زندگی می‌کنم
و با خودت
عاشقی

کاش دو بار زاده می‌شدم
یکی برای مردن در آغوش تو
یکی برای تماشای عاشقی کردنت

آن‌همه دشت بی‌انتها
آن‌همه تپه سبز
آن‌همه چشم خیس
آن‌همه گل سرخ و سپید و بنفش
همه در خواب من بودند
تا بفهمند نگاه من شیداتر است
یا صدای تو عاشق‌تر

و زمین در چرخش خود مکثی کرد
تا مزه مزه کردن این لحظه
لَختی به طول انجامد
و دل من آرام گیرد

آن‌همه دشت بی‌انتها
آن‌همه تپه سبز
آن‌همه چشم خیس
آن‌همه گل سرخ و سپید و بنفش
سرد و زیبا
آنجا مبهوت باد
همه در خواب من بودند

دیگر گمت نمی‌کنم
وگرنه راه می‌افتم
شهر به شهر
زنگ خانه‌ها را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Camila

کاربر نیمه فعال
سطح
4
 
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #60
این روزها دیده ای ؟
آدم ها از پایان جهان می ترسند
عشق من

می دانی ؟
فقط وقتی تو نباشی
دنیا تمام می شود
==========
و بودن
چه هراسناک شده
بی تو
عشق من

دیگر گمت نمی‌کنم
وگرنه راه می‌افتم
شهر به شهر
زنگ خانه‌ها را می‌زنم
و می‌پرسم:
عشق من اینجاست ؟
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا