شاعر‌پارسی اشعار عباس معروفی

  • نویسنده موضوع Camila
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 70
  • بازدیدها 1,354
  • کاربران تگ شده هیچ

Camila

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
14/6/19
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
همیشه دلم خواسته بدانم
لحظه‌های تو بی من
چطور می‌گذرد ؟
وقتی نگاهت می‌افتد به برگ
به شاخه
به پوست درخت
وقتی بوی پرتقال می‌پیچد
وقتی باران تنها تو را خیس می‌کند
وقتی با صدایی برمی‌گردی
پشت سرت
من نیستم
 

Camila

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
14/6/19
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
تو که نمی دانی
وقتی به خوابم می آیی
چه جوری بوی تنت را
نفس می کشم
و عمیق در آغوشت می چرخم
تو که نمی دانی
چه جوری
چال بالای لبت را
می بوسم
و دست هام را می برم توی موهات
عشق من
تنها خواب مرز ندارد
تاریخ و جغرافیا مرز دارد
مرض دارد
غرض دارد
ادبیات اما
رویا و خیال را بی مرز می کند
و تو هر شب بی پروا
در خوابم راه می روی می خندی
نگاهت می کنم
وقتی به خوابم می آیی
تو که نمی دانی
چه قشنگ برایم
شیرین زبانی می کنی
راستی
مرگ هم مرز ندارد
و من برای تو
می میرم
تو که نمی دانی
 

Camila

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
14/6/19
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
چه آرزوی دل انگیزی ست
نوشتن افسانه ای عاشقانه
بر پوست تنت
و خواندن آن
برای تو
چه آرزوی شورانگیزی ست

تملّک قیمتی ترین کتاب خطی جهان
ورق زدنش
دست به آن کشیدن
و همین نوازش ساده
که زیر نگاهم لبخند بزنی
چه افسانه قشنگی
به تنت می نویسم
یگانه من
چه قشنگ به تنت افسانه می خوانم
 

Camila

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
14/6/19
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
تو می‌دانی
شب‌ها از خواب پریدن و
دنبال تو گشتن یعنی چی ؟

نه ، نمی‌دانی
بی قراری روز را هم نمی‌دانی

من اما این بلا را دوست دارم
که آوار خیالت بر سرم باشد
دوست دارم
خودم را در این خرابی
آواره‌ات ببینم

نبودنت را ولی دوست ندارم
این دیگر خارج از توان من است

رنج‌های دنیا را
به یک لبخندت می‌خرم
این تسخیر فناناپذیر را دوست دارم

همین که بدانم می‌آیی
لبا‌س‌هام را عوض می‌کنم
به خودم عطر می‌زنم
آماده و منتظر
جلو در می‌ایستم
و به انتهای خیابان نگاه می‌کنم
انتظارت را دوست دارم
گفتم که
ته خیابان را دوست دارم
 

Camila

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
14/6/19
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
رهگذر
به من بگو
برای دیدنت کجا بایستم ؟

تو از کدام کوچه ، خیابان ؟
کدام شهر می گذری ؟

از تو کجا گریزم ؟
گریز پای بی قرار

کی می آیی ؟
چی تنت می کنی ؟
به دست های منتظرم چی بگویم ؟
با دل دیوانه ام چه کنم ؟
عاشقانه هایم را کجا بنویسم که بخوانی ؟
چشم هات را چی بخوانم که ندانی ؟
برای سیر کردن نگاه
عمر نوح از کی طلب کنم ؟

رهگذر قشنگ من
دست هات را کی بگیرم ؟
برای خنده هات کی بمیرم ؟
 

Camila

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
14/6/19
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
همیشه غایبِ من
همیشه حاضری
مثل بغض
بر سینه‌ام نشسته‌ای
مثل ابر در آسمانم
مثل وهم در جانم
زمان را شکسته‌ای
همیشه غایبِ من
همیشه حاضری
تا پلک می‌زنم
سرازیر می‌شوی
 

Camila

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
14/6/19
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
در بوی نارنجی پیراهنت
تاب می‌خورم
بی‌تاب می‌شوم

و دنبال دست‌هایت می‌گردم
در جیب‌هایم
می‌ترسم گمت کرده باشم در خیابان
به پشت سر بر می‌گردم
و از تنهایی خودم وحشت می‌کنم
بی تو زندگی کنم
یا بمیرم؟

نمی‌دانم تا کی دوستم داری
هرجا که باشد
باشد
هرجا تمام شد
اسمش را می‌گذارم
آخر خط من
باشد ؟

بی تو زندگی کنم
یا بمیرم ؟

همین که باشی
همین که نگاهت ‌کنم
م**س.ت می‌شوم
خودم را می‌آویزم به شانه‌ی‌ تو
با تو بمیرم
یا بخندم ؟
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

Camila

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
14/6/19
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
چرا اینجا نیستی
تا دوستت دارم را
از جنس خاک کنم
از جنس تنم
و با بوسه بپوشانمش بر تنت ؟
بگذار دوستت دارم را
از جنس نگاه کنم
از جنس چشمانم
و تا صبح به نفس های تو بدوزم
 

Camila

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
14/6/19
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
از سر عادت نیست که
وقتی می روی تا دم در همراهی ات می کنم

و بعد
تا آخرین چشم انداز
تا جایی که سر می چرخانی
لبخند می زنی
مبهوت رفتنت می شوم باز

آخر چیزی از دلم کنده می شود
که می خواهم با چشمهام نگهش دارم

لعنت به رفتنت
که قشنگ می روی

از سر عادت نیست که
هیچوقت باهات خداحافظی نمی کنم، عشق من!
رفتنت همیشه یعنی برگشتن

از سر عادت نیست که وقتی برمیگردی
حتی موهای سرم می خندد
هیچ چیزی دل انگیزتر از برگشتنت نیست

نارنجی
تو که نمی دانی
وقتی برمی گردی
دنیا پشت سرت بیرنگ می شود
 

Camila

کاربر نیمه فعال
کاربر نیمه فعال
تاریخ ثبت‌نام
14/6/19
ارسالی‌ها
518
پسندها
308
امتیازها
2,973
مدال‌ها
6
سطح
4
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
دیگر سیبی نمانده
نه برای من
نه برای تو
نه برای حوا و آدم

ببین
دیگر نمی‌توانی چشم‌هام را
از دلتنگی باز کنی

حتا اگر یک سیب
مانده باشد
رانده ‌می‌شوم

سیب یا گندم ؟
همیشه بهانه‌ای هست
شکوفه‌ی بادام
غم چشم‌هات
خندیدن انار
و این‌همه بهانه
که باز خوانده شوم
به آغوش تو
و زمین را کشف کنم
با سرانگشت‌هام
زمین نه
نقطه نقطه‌ی تنت

بانوی زیبای من
دست‌های تو
سیب را
دل‌انگیز می‌کند

با بودنت
بهشت را دیدم
حالا خدا
دنبال سیب سرخی می‌گردد
تا از بهشت آسمان
رانده شود
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
95
بازدیدها
3,457

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا