فال شب یلدا

  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

فن فیکشن فن فیکشن شاید این خداحافظی باشه | Nila کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Nila
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 6
  • بازدیدها 654
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Nila

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
12
پسندها
165
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد فن فیکشن: 1
ناظر: MARYAM.NAJAFI M.NAJAFI


نام فن فیکشن
: شاید این خداحافظی باشه
ژانر فن فیکشن: #فانتزی , #درام #عاشقانه
خلاصه داستان: ثور با جین ازدواج کرده است و حکومت را به لوکی سپرده است اما این کار آسانی نیست مخصوصا با وجود اعضای شورا...

برگرفته از فیلم: ثور1.2.3
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Nila

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
12
پسندها
165
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #2
لوکی:
حدود ده سالی میشد که ثور همراه جین به ازگارد اومده بود. درست از وقتی که ادین به خواب بلندش رفته بود، و ثور به عنوان اولین جانشین اون، انجمن بزرگان و اشراف، و شورای ازگارد رو راضی کرده بود تا بیدار شدن ادین، من پادشاه ازگارد باشم.
مشخصا من از این قضیه ناراحت یا ناراضی نبودم! اتفاقا خیلی هم خوب بود که تاج و تخت به دست اون احمق عاشق انسان‌های فانی نمی‌افتاد.
شورای ازگارد اکثرا پیرمردها و پیرزن‌های پیر و اعصاب خرد کنی بودن که فقط نظر خودشون براشون مهم بود. به خاطر همین هم وقتی دو سال پیش یهو یه جلسه‌ی اضطراری تشکیل دادن و تا امسال با وجود مخالفت‌های من ماجرا رو کش دادن، اصلا تعجب نکردم.
اینکه اونا الان از ثور و جین انتظار به دنیا آوردن یه جانشین رو داشتن، به اندازه‌ی کافی احمقانه بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Nila

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
12
پسندها
165
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #3
لوکی:
طبق معمول دروغ میگم: مادر یه بار ازم پرسید... کنجکاو بود.
ثور:
مادر؟ یه کمی عجیب بود اما گفتم: فعلا نه.
لوکی:
- تاکی می‌خواین صبر کنین؟!
کمی این پا و اون پا کردم: جین... اون یه انسان فانیه.
ثور:
دیگه داشت زیاده روی می‌کرد. گفتم: تو چه می‌فهمی من چی می‌کشم؟ هر روز که به صورتش نگاه می‌کنم انگار مثل پتک اینو تو سرم می‌کوبن. من... من نمی‌خوام حواسش پرت یه بچه بشه. اون مال منه حداقل فعلا.
لوکی:
نفس عمیقی می‌کشم: خیله خب باشه... اما از خودشم بپرس. نظر اونم ممکنه مهم باشه. به هرحال، من دارم روی موضوع دیروز کار می‌کنم. تو حواست به خودت و جین باشه.
ثور:
- هست، و توهم مواظب باش. کسی که این‌کار رو کرده ممکنه به تو هم سو قصد کنه.
لوکی:
- حواسم هست. نگهبان‌ها رو بیشتر می‌کنم. هرچند وقت یه بارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Nila

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
12
پسندها
165
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #4
لوکی:
توی تالار درمان درمانگرها داشتن روی زخم ثور کار می‌کردن. جلوتر رفتم. با نگاهی که به درمانگرها انداختم، کسی جرأت نکرد بهم بگه باید بیرون منتظر بایستم. کنار تخت ایستادم و ثور رو که به پهلو دراز کشیده بود برانداز کردم. لعنتی... درمانش یه روز وقت می‌برد.
- برین کنار.
ایر کمی مکث می‌کنه. عصبانیم. سرشون داد می‌زنم: گفتم برین کنار.
خیلی سریع اطراف تخت خالی میشه. جلو میرم و دستم رو بالای زخم نگه می‌دارم. شعله‌های سبز رنگ جادوم دور دستم حلقه می‌زنن و می‌پیچن، و بعد داخل زخم فرو میرن.
ثور یهو می‌لرزه. اما فقط چند ثانیه. و بعد همونطور بیهوش می‌مونه. زخم با سرعت مناسبی بسته میشه.
کنار میرم. ایر میاد جلو و معاینه می‌کنه. آروم میگم: تا فردا بیهوش می‌مونه. مراقبش باشین. سم رو از بدنش درآوردم اما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Nila

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
12
پسندها
165
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #5
نفس عمیقی می‌کشم و آروم در می‌زنم.
لوکی:
داشتم آماده می‌شدم که برم و به محل کار سربزنم که در زدن. به گمان اینکه یه سربازه، بدون اینکه برگردم و نگاه کنم، خیلی سریع گفتم: بیا تو.
ثور:
- سلام برادر... اومدم برای جبران.
لوکی:
نگاهش می‌کنم: جبران؟!
ثور:
حس پشیمونی‌م به غرورم غلبه می‌کنه: جبران این ده سال که تنهات گذاشتم...
لوکی:
یه لحظه جا می‌خورم؛ اما خودم رو نگه می‌دارم و قیافم رو بی‌تفاوت نشون میدم :می‌خوای دنبالم راه بیافتی و سعی کنی مثلا کمک کنی؟
ثور:
- نمی‌خوام دنبالت راه بیافتم. می‌خوام پشتت باشم... کمکت کنم...این دشمن جدید هرکی هست از قبلیا قوی‌تر نیست... "باهم" از پسش بر میایم.
لوکی:
آهی می‌کشم: خیلی داری دراماتیک رفتار می‌کنی... به هرحال، من وقت بحث با تو رو ندارم. هرکاری که راحتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Nila

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
12
پسندها
165
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #6
ثور:
صدای ضعیف لوکی رو از دور شنیدم برگشتم و نگاش کردم: چی شده لوکی؟
لوکی:
خودم رو بهشون نزدیک‌تر می‌کنم. اما پریدن از بین ستون‌ها زمان می‌بره. دوباره داد می‌زنم: همین الان برو پایین احمق. همین الان!
ثور:
اصلا متوجه نمیشم چی میگه. فقط می‌بینم داره دست‌هاش رو تو هوا تکون میده... با صدای بلند میگم: متوجه نمیشم لوکی.
و برمیگردم و رو به سرکارگر می‌کنم.
لوکی:
عصبانی‌تر میشم. زیر لب با خودم میگم: احمق بی‌توجه...
چندتا ستون باقی مونده رو هم می‌پرم و خودم رو بهش می‌رسونم. نگاهی به کمان آماده می‌ندازم و تنها کاری که می‌تونم بکنم، اینه که محکم با دوتا دست هلش بدم و پرتش کنم پایین.
ثور:
- بله مصالحی که سفارش... اعلی حضرت مواظب باشین...
هوووف این دومین باره تو این هفته...
سریع برگشتم... چشم‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Nila

نو ورود
سطح
1
 
ارسالی‌ها
12
پسندها
165
امتیازها
490
مدال‌ها
1
  • نویسنده موضوع
  • #7
لوکی:
- به نفعته که ندونی.
ثور:
- برام مهم نیست... می‌خوام بدونم.
لوکی:
داد می‌زنم: برای من مهمه. من نمی‌خوام توهم بی‌افتی تو چاه.
اما یهو از درد شدید خم می‌شم: لعنت...
ثور:
- بس کن لوکی داری خودت رو از بین می‌بری...
کمکش می‌کنم دوباره دراز بکشه: یا بهم میگی قضیه چیه یا خودم میرم پیش شورا از اونا می‌پرسم. حتما اون‌ها می‌دونن.
لوکی:
یهو میگم: نه!
اما یه درد شدید دیگه...
کمی مکث می‌کنم و نفس عمیق می‌کشم: نه... حتی بهش فکرهم نکن!
ثور:
- لوکی تو حالت بده بهتره استراحت کنی ...
شورا کاملا قابل اعتماده می‌تونم با کمکشون همه چیز رو حل کنم.
لوکی:
دوباره تند تند می‌گم: نه! به هیچ وجه! اصلا نباید باهاشون روبه‌رو بشی.
ثور:
سعی می‌کنم به چیزی که داره تو ذهنم شکل می‌گیره اعتنا نکنم: مشکلش چیه؟ چی رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا