متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

اشعار رهاشده کاربران مجموعه اشعار دلبر | م.س.علیپور کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

قاصدکــ

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,238
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #11
قالب شعر: دو بیتی
عمری هدر کردیم در وادی عشق و هجر
زندگانی‌ام بی او شهدیست به طعم زهر

من در پی او اما او در پـی یار خویش
حالم چونان طفلی که مانده میان بحر
 
آخرین ویرایش
امضا : قاصدکــ

قاصدکــ

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,238
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #12
قالب شعر: غزل

عشقـت شده است کل وجودم دیـگـر
چـنـدیسـت شدی یاقوت کبودم دیگـر
از هــر کـه تــو را مـی‌نـگــرد بـیـزارم
این دست خودم نیست؛ حسودم دیگر
تــو را دیدم و انفجار شـعـری رخ داد
از آن روز مـدام از تـو سـرودم دیـگـر
برازنـده‌ی تـو شـاعـری دلـخـسـته نبود
تو شناساندی به من حد و حدودم دیگر
پشیمان شدی و به کوی من بازگشتی

تــو آمـــدی امــا مــن نــبــودم دیـگـر

(ادامه دارد...)
(بیت آخر، ویرایش خواهد شد)
 
آخرین ویرایش
امضا : قاصدکــ

قاصدکــ

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,238
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #13
قالب شعر: سپید

در فراسوی خیالم

غرقِ در فکری محالم
در کنار پنجره
ایستاده‌ام اما
تنهایم و بی"دلبر"...
به ناگاه تو می‌آیی و
کنارم می‌ایستی
دو فنجان چای
در دست خود داری
فنجانی به سمتم می‌گیری و
لبخند می‌زنی
و من با لبخندت
میمیرم و جان میگیرم...
"برای توست" میگویی
و من
فنجان را می‌گیرم و
لبخندزنان میگویم:
"دلبرا،
این چایِ تو خوردن دارد"
پرده‌ی خیال
از چشمانم کنار می‌رود و
به فنجان چای سردشده
و جای خالی تو
و پنجره‌ی خاک‌خورده

خیره می‌شوم...
 
آخرین ویرایش
امضا : قاصدکــ

قاصدکــ

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,238
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #14
قالب شعر: موج نو

می‌خواهم
فراموشت کنم اما...
نمیدانم چرا
امروز هر که بر سر راهم آمد
نامش "دلبر" بود...!
 
آخرین ویرایش
امضا : قاصدکــ

قاصدکــ

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,238
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #15
قالب شعر: غزل

با دیــدن تـو گفتم عـجـــب نجابتی را دارد!
بــه وصلت نـرسیدن عجب غرامتی را دارد!
دل دادنِ مـــن جـرم،خـطـا،معـصـیــتـی بـود
هر جـــرم و گنـاه در پی‌ خود انابـتی را دارد
بـا هــزار آرزو پـــر گــشــودم و نفــهمیدم که
این قـهقـهـه‌ی شوق، عجـب عاقبتی را دارد!
زیــر تــازیــانـه‌ی عـشـق و جـنون مات شدم
بدن پــیـر و کهنسالم عجب صلابتی را دارد!
بــعـد از تــــو نــشــســـتـم و فــقـط زار زدم
وین خاک دو گونه‌ام عجب رطوبتی را دارد!
عــشــق تـــو مــیــوه‌ی مـمـنـوع بهـشت بود
خــوردن ایـن میوه عـجـب عقوبتی را دارد!
عــمـــارت بــودم؛ تــو رفــتــی و آوار شـدم
عـاشقـی به دنبالش عجب خسارتی را دارد!
[COLOR=rgb(184, 49...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : قاصدکــ

قاصدکــ

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,238
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #16
قالب شعر: نیمایی(شعر نو)

وای از این هجر
از این خواستنِ بی‌اجر
طعنه زدی، بُهتان!
سرگشته بماندم
از این تیزی خنجر
ای دلبر مغرور
داستان من اینبار
به زجر شده منجر
آسوده بمان دیگر
عادت شده است بر من

این دوری پر زجر...!
 
امضا : قاصدکــ

قاصدکــ

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,238
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #17
قالب شعر: مثنوی

من روی تو را دیدم، لولی‌وشِ مویَت را

آن چنبره‌ی مژگان، میخانه‌ی چشمت را
اینگونه نخند جانآ، با خنده‌ی تو مُردم
تو قاتلی من مقتول، یاد تو بسی هادَم
عاشق شدم و خواستم نزد تو کنم افشا
فکر می‌کنی آن روز را از یاد ببرم؟ حاشا!
در پس آن لبخند، سی و دو عدد الماس
تو رخ بنما تا من خوشبختی کنم احساس

*چنبره: حلقه
*هادم: ویران کننده


(ادامه دارد...)
 
امضا : قاصدکــ

قاصدکــ

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,238
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #18
قالب شعر: غزل

سرخوشی بودم و افسرده شدم، می‌بینی؟
عاقبت در عشق بازنده شدم، می‌بینی؟
به یاد داری؟قوی بودم،چون خطی عمود
مدتیست زاویه‌ای حاده شدم، می‌بینی؟
منم آن مرد جوانی که دوستش داشتی
یک شبه کهنه و فرسوده شدم، می‌بینی؟
مهم نیست که مُردم، برو! خوشبخت شوی
بعد از تو چه بخشنده شدم، می‌بینی؟


(در حال ویرایش...)
 
آخرین ویرایش
امضا : قاصدکــ

قاصدکــ

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,238
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #19
قالب شعر: غزل

آخــرش از عـشـق تـو بیـچـاره خـواهـم شـد
در نـــاکــجــا آبــادهــا آواره خـــواهــم شـد
منکر سرسخت عشق بودم ولـی ایـن روزها
در عشق ورزیدن به تو، من خِبره خواهم شد
دلبرا ! نداری کم از شیرین و لیلی، آخرش
با فرهاد و مجنون‌ها هم دوره خواهم شد
مـوهـای تو چـون دریایـی بیـکران، بی انتـها
درپی آغوش موج گیسوانت صخره خواهم شد
زیـن فــاصــلــه، از هــجـر تـو، یـک روزی
یک تـکـرار بـداقـبـال روزمـره خـواهـم شـد
عاقـبـت در ایـن شــهــر خـالی از احـســاس
از شـدت شـوریدگی، من شُـهره خواهم شد
 
امضا : قاصدکــ

قاصدکــ

کاربر انجمن
سطح
12
 
ارسالی‌ها
397
پسندها
5,238
امتیازها
21,413
مدال‌ها
12
  • نویسنده موضوع
  • #20
قالب شعر: نیمایی(شعر نو)

بروید این مرد را دار بزنید
خبر مرگش را
همه جا جار بزنید
شاید خبرش به گوش دلبر برسد
شاید اینگونه توجه بکند
به‌ همان مردی که
یک عمر پر از حسرت آغوشش بود
ولی...
آغوشی پر از خاک و
یک دسته گلایل
که بود از سر دلسوزی
نصیبش شد...

 
امضا : قاصدکــ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا