متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متون تاپیک جامع داستان کوتاه‌های انگلیسی

  • نویسنده موضوع Redemption
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 221
  • بازدیدها 29,769
  • کاربران تگ شده هیچ

Redemption

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
145
پسندها
1,612
امتیازها
9,913
مدال‌ها
3
سن
25
  • نویسنده موضوع
  • #21
One day a student was taking a very difficult essay exam. At the end of the test, the prof asked all the students to put their pencils down and immediately hand in their tests. The young man kept writing furiously, although he was warned that if he did not stop immediately he would be disqualified. He ignored the warning, finished the test. Minutes later, and went to hand the test to his instructor. The instructor told him he would not take the test.
The student asked, "Do you know who I am?"
The prof said, "No and I don't care."
The student asked again, "Are you sure you don't know who I am?"
The prof again said no. Therefore, the student walked over to the pile of tests, placed...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Redemption

PaRIsA-R

کاربر نیمه فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
464
پسندها
2,772
امتیازها
26,473
مدال‌ها
16
  • #22
Love and Time
Once upon a time, there was an island where all the feelings lived: Happiness, Sadness, Knowledge, and all of the others, including Love. One day it was announced to the feelings that the island would sink, so all constructed boats and left. Except for Love.
Love was the only one who stayed. Love wanted to hold out until the last possible moment.
When the island had almost sunk, Love decided to ask for help.
Richness was passing by Love in a grand boat. Love said,
“Richness, can you take me with you?”
Richness answered, “No, I can’t. There is a lot of gold and silver in my boat. There is no place here for you.”
Love decided to ask Vanity who was also passing by in a...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : PaRIsA-R

oxsizhen

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
56
پسندها
779
امتیازها
3,803
مدال‌ها
1
  • #23
Secret Library
Imagine taking a risky walk through bombed-out buildings, the entire time hiding fromsnipers. Now imagine that you’re dodging bullets and risking your life to…read. For many of us, this seems crazy, but for some people in Damascus, Syria, risking their lives to read is the only thing that keeps them sane.

For more than four years, Damascus has faced violence, hunger, and political unrest. More than 2,000 civilians have been murdered and many important buildings, including libraries, have been destroyed.

Hope and inspiration are hard to come by in Damascus. That’s why a group of brave citizens, many of them former students, decided to make a secret, hidden library.

Down...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aedan

oxsizhen

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
56
پسندها
779
امتیازها
3,803
مدال‌ها
1
  • #24
کتابخانه‌ی مخفی
فرض کنید از میان ویرانه‌های ساختمان‌های بمباران‌شده، پیاده روی خطرناکی می‌کنید و تمام مدت از دید تک تیراندازها پنهان می‌شوید. حال فرض کنید که به گلوله‌ها جاخالی می‌دهید و جانتان را به خطر می‌اندازید… تا مطالعه کنید. برای بسیاری از ما چنین کاری دیوانگی است اما برای برخی افراد در دمشقِ سوریه، به خطر انداختن جان برای مطالعه، تنها راهی است که مانع دیوانه‌شدن می شود.

library.jpg

مردم سوریه برای رساندن خود به کتابخانه خطرات فراوانی را به جان می‌خرند

بیش از چهار سال است که دمشق با خشونت، گرسنگی و ناآرامی‌های سیاسی دست‌و‌پنجه نرم می‌کند. بیش از 2000 غیرنظامی کشته شده‌اند و بسیاری از ساختمان‌های مهم، از جمله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

oxsizhen

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
56
پسندها
779
امتیازها
3,803
مدال‌ها
1
  • #25
A speedy hare lived in the woods. She was always bragging to the other animals abouthow fast she could run.

The animals grew tired of listening to the hare. So one day, the tortoise walked slowly up to her and challenged her to a race. The hare howled with laughter.

“Race you? I can run circles around you!” the hare said. But the tortoise didn’t budge. “OK, Tortoise. You want a race? You’ve got it! This will be a piece of cake.” The animals gathered to watch the big race.

A whistle blew, and they were off. The hare sprinted down the road while the tortoise crawled away from the starting line.

The hare ran for a while and looked back. She could barely see the tortoise on the path...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aedan

oxsizhen

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
56
پسندها
779
امتیازها
3,803
مدال‌ها
1
  • #26
Rufus was a monster. A very, very BIG monster. He was bigger than a house and WAYBIGGER than you or me.

Rufus was one of the nicest monsters around. But to everyone else, he looked mean and ferocious. His face was always stuck in a frown. He tried and tried and tried, but he just couldn’t turn his frown into a smile.

Rufus-2.jpg


Rufus was also very polite. He would always say things like, “Hello,” or “Thank you very much.” But to everyone else, it always sounded like, “RRROOOOOOOAAAAAAAAR”.

Needless to say, Rufus was a very sad and lonely monster.

One day, Rufus was terribly hungry. He looked all around and saw a BIG ice cream...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ISET1

oxsizhen

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
56
پسندها
779
امتیازها
3,803
مدال‌ها
1
  • #27
لاک‌پشت و خرگوش
خرگوشی چابک در جنگل زندگی می‌کرد. او همیشه درباره سرعت دویدنش برای حیوانات دیگر لاف می‌زد.

حیوانات از گوش دادن به حرف‌های خرگوش خسته شده بودند. به همین خاطر روزی از روزها لاک‌پشت آرام‌آرام پیش او رفت و او را به مسابقه دعوت کرد. خرگوش با خنده‌ای فریاد زد.

خرگوش گفت: «با تو مسابقه بدم؟ من تو رو به‌راحتی می‌برم!» اما نظر لاک‌پشت عوض نشد. «باشه لاک‌پشته. پس تو می خوای مسابقه بدی؟ باشه قبوله. این واسه من مثه آب خوردنه.» حیوانات برای تماشای مسابقه بزرگ جمع شدند.

سوتی زدند و آن‌ها مسابقه را شروع کردند. خرگوش مسیر را با حداکثر سرعت می‌دوید درحالی‌که لاک‌پشت به‌کندی از خط شروع مسابقه دور می‌شد.

خرگوش مدتی دوید و به عقب نگاه کرد. او دیگر نمی‌توانست لاک‌پشت را پشت سرش در...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aedan

oxsizhen

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
56
پسندها
779
امتیازها
3,803
مدال‌ها
1
  • #28
غرش روفوس!
روفوس یک هیولا بود. یک هیولای خیلی خیلی بزرگ. او بزرگ‌تر از یک خانه بود و خیلی بزرگ‌تر از تو و من.

Rufus-1.jpg


روفوس یکی از بهترین هیولاهای آن‌طرف‌ها بود. اما به چشم همه بدجنس و سنگدل به نظر می‌رسید.

صورتش همیشه اخمو بود. او سعی کرد، سعی کرد، و بازهم سعی کرد اما نتوانست اخمی که روی صورتش بود به لبخند تبدیل کند.

روفوس خیلی هم باادب بود. او همیشه چیزهایی مثل «سلام» یا «خیلی ممنونم» می‌گفت. اما همه آدم‌ها، چیزهایی که او می‌گفت را به شکل «غرش» می‌شنیدند.

نیاز به گفتن نیست که روفوس یک هیولای غمگین و تنها بود.

یک روز روفوس خیلی گرسنه بود. اطرافش را نگاه کرد و یک بستنی قیفی بزرگ دید. روفوس گفت: «دهنم آب افتاد!» اما به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

oxsizhen

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
56
پسندها
779
امتیازها
3,803
مدال‌ها
1
  • #29
After a bitter loss, John Herdman, the head coach of the Canadian women’s soccer team spitefully threw their silver medal into the crowd. He later told the media that “I don’t play this game for medals… and not silver ones anyway.” Some people have called him a sore loser, but apparently, his feelings are not uncommon.

Research into gold, silver and bronze medal winners show that silver medal winners are often unhappier than bronze medal winners. Gold is first, silver is second and bronze is third. The rankings are clear, but silver medal winners don’t come in second for happiness.

David Matsumoto is a professor of psychology at San Francisco State University and a former US Olympic...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aedan

oxsizhen

رفیق جدید انجمن
سطح
2
 
ارسالی‌ها
56
پسندها
779
امتیازها
3,803
مدال‌ها
1
  • #30
عذاب شکست
جان هردمن سرمربی تیم فوتبال بانوان کانادا پس از شکستی تلخ مدال نقره تیم را کینه توزانه به سوی جمعیت پرت کرد. او بعدها به رسانه‌ها گفت: «من این بازی را برای به دست آوردن مدال انجام ندادم… به هر حال برای کسب مدال نقره هم نبود.» بعضی ها او را بازنده‌ای غم زده نامیدند اما پر واضح است که احساسات او چندان هم غیرعادی نیست.

تحقیق درباره‌ی برندگان مدال‌های طلا، نقره و برنز نشان داده است که برندگان مدال نقره، غمگین‌تر از برندگان مدال برنز بوده‌اند. طلا اول است و نقره و برنز دوم و سوم. رتبه‌ها معلوم و مشخص‌اند اما برندگان مدال نقره از لحاظ شادی در رتبه دوم قرار نمی‌گیرند.

bronze.jpg


دیوید ماتسوموتو استاد روان‌شناسی دانشگاه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Aedan

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا