شاعر‌پارسی اشعار مولانا

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,769
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • #221
تلخ کنی دهان من قند به دیگران دهی
نم ندهی به کشت من آب به این و آن دهی

جان منی و یار من دولت پایدار من
باغ من و بهار من باغ مرا خزان دهی

یا جهت ستیز من یا جهت گریز من
وقت نبات ریز من وعده و امتحان دهی

عود که جود می‌کند بهر تو دود می‌کند
شیر سجود می‌کند چون به سگ استخوان دهی

برگذرم ز نه فلک گر گذری به کوی من
پای نهم بر آسمان گر به سرم امان دهی

عقل و خرد فقیر تو پرورشش ز شیر تو
چون نشود ز تیر تو آنک بدو کمان دهی

در دو جهان بننگرد آنک بدو تو بنگری
خسرو خسروان شود گر به گدا تو نان دهی

جمله تن شکر شود هر که بدو شکر دهی
لقمه کند دو کون را آنک تواش دهان دهی

گشتم جمله شهرها نیست شکر مگر تو را
با تو مکیس چون کنم گر تو شکر گران دهی

گه بکشی گران دهی گه همه رایگان دهی
یک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,769
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • #222
تو نه چنانی که منم من نه چنانم که تویی
تو نه بر آنی که منم من نه بر آنم که تویی

من همه در حکم توام تو همه در خون منی
گر مه و خورشید شوم من کم از آنم که تویی

با همه ای رشک پری چون سوی من برگذری
باش چنین تیز مران تا که بدانم که تویی

دوش گذشتی ز درم بوی نبردم ز تو من
کرد خبر گوش مرا جان و روانم که تویی

چون همه جان روید و دل همچو گیاه خاک درت
جان و دلی را چه محل ای دل و جانم که تویی

ای نظرت ناظر ما ای چو خرد حاضر ما
لیک مرا زهره کجا تا به جهانم که تویی

چون تو مرا گوش کشان بردی از آن جا که منم
بر سر آن منظره‌ها هم بنشانم که تویی

مستم و تو م**س.ت ز من سهو و خطا جست ز من
من نرسم لیک بدان هم تو رسانم که تویی

زین همه خاموش کنم صبر و صبر نوش کنم
عذر گناهی که کنون گفت زبانم که تویی
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,769
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • #223
روزی تو مرا بینی میخانه درافتاده
دستار گرو کرده بیزار ز سجاده

من م**س.ت و حریفم م**س.ت زلف خوش او در دست احسنت زهی شاهد شاباش زهی باده

لب نیز شده مستک گم کرده ره بوسه
من مستک و لب مستک و آن بوسه قواده

این دلبر پرفتنه با جمله دستان‌ها
خوش خفته و جمله شب این عشرت آماده

این صورت‌ها جمله از پرتو او باشد
و آن روح قدس پاک است از صورت‌ها ساده

شمس الحق تبریزی شرحی است مر این‌ها را
آن خسرو روحانی شاهنشه شه زاده
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,769
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • #224
صرفه مکن صرفه مکن صرفه گدارویی بود
در پاکبازان ای پسر فیض و خداخویی بود

خود عاقبت اندر ولا نی بخل ماند نی سخا
اندر سخا هم بی‌شکی پنهان عوض جویی بود

هست این سخا چون سیر ره وین بخل منزل کردنت
در کشتی نوح آمدی کی وقف و ره‌پویی بود

حاصل عصای موسوی عشقست در کون ای روی
عین و عرض در پیش او اشکال جادویی بود

یک سو رو از گرداب تن پیش از دم غرقه شدن
زیرا بقا و خرمی زان سوی شش سویی بود

خود را بیفشان چون شجر از برگ خشک و برگ تر
بی رنگ نیک و رنگ بد توحید و یک تویی بود

ره رو مگو این چون بود زیرا ز چون بیرون بود
کی شیر را همدم شوی تا در تو آهویی بود

خاموش کاین گفت زبان دارد نشان فرقتی
ور نی چو نان خاید فتی کی وقت نان گویی بود
 
امضا : M.Fakher
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Bina.a

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,769
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • #225
سودای تو در جوی جان چون آب حیوان می‌رود
آب حیات از عشق تو در جوی جویان می‌رود

عالم پر از حمد و ثنا از طوطیان آشنا
مرغ دلم بر می‌پرد چون ذکر مرغان می‌رود

بر ذکر ایشان جان دهم جان را خوش و خندان دهم جان چون نخندد چون ز تن در لطف جانان می‌رود

هر مرغ جان چون فاخته در عشق طوقی ساخته
چون من قفس پرداخته سوی سلیمان می‌رود

از جان هر سبحانیی هر دم یکی روحانیی
م**س.ت و خراب و فانیی تا عرش سبحان می‌رود

جان چیست خم خسروان در وی ش*ر..اب آسمان
زین رو سخن چون بیخودان هر دم پریشان می‌رود

در خوردنم ذوقی دگر در رفتنم ذوقی دگر
در گفتنم ذوقی دگر باقی بر این سان می‌رود

میدان خوش است ای ماه رو با گیر و دار ما و تو
ای هر که لنگست اسب او لنگان ز میدان می‌رود

مه از پی چوگان تو خود را چو گویی ساخته...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

Bina.a

ویراستار انجمن
ویراستار انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/3/19
ارسالی‌ها
1,088
پسندها
24,534
امتیازها
47,073
مدال‌ها
24
سن
18
سطح
28
 
  • #226

صوفیی در خانقاه از ره رسید

مرکب خود برد و در آخر کشید

آبکش داد و علف از دست خویش

نه چنان صوفی که ما گفتیم پیش

احتیاطش کرد از سهو و خباط

چون قضا آید چه سودست احتیاط

صوفیان تقصیر بودند و فقیر

کاد فقراً ان یکن کفراً یبیر

ای توانگر که تو سیری هین مخند

بر کژی آن فقیر دردمند

از سر تقصیر آن صوفی رمه

خرفروشی در گرفتند آن همه

کز ضرورت هست مرداری مباح

بس فسادی کز ضرورت شد صلاح

هم در آن دم آن خرک بفروختند

لوت آوردند و شمع افروختند

ولوله افتاد اندر خانقه

کامشبان لوت و سماعست و وله

چند ازین صبر و ازین سه روزه چند

چند ازین زنبیل و این دریوزه چند

ما هم از خلقیم و جان داریم ما

دولت امشب میهمان داریم ما

تخم باطل را از آن می‌کاشتند

کانک آن جان نیست جان پنداشتند

وان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Bina.a
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,769
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • #227
ما را سفری فتاد بی‌ما / آن جا دل ما گشاد بی‌ما

آن مه که ز ما نهان همی‌شد / رخ بر رخ ما نهاد بی‌ما

چون در غم دوست جان بدادیم / ما را غم او بزاد بی‌ما

ماییم همیشه م**س.ت بی‌می / ماییم همیشه شاد بی‌ما

ما را مکنید یاد هرگز / ما خود هستیم یاد بی‌ما

بی ما شده‌ایم شاد گوییم / ای ما که همیشه باد بی‌ما

درها همه بسته بود بر ما / بگشود چو راه داد بی‌ما

با ما دل کیقباد بنده‌ست / بنده‌ست چو کیقباد بی‌ما

ماییم ز نیک و بد رهیده / از طاعت و از فساد بی‌ما
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,769
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • #228
سکه رخسار ما جز زر مبادا بی‌شما
در تک دریای دل گوهر مبادا بی‌شما

شاخه‌های باغ شادی کان قوی تازه‌ست و تر
خشک بادا بی‌شما و تر مبادا بی‌شما

این همای دل که خو کردست در سایه شما
جز میان شعله آذر مبادا بی‌شما

دیدمش بیمار جان را گفتمش چونی خوشی
هین بگو چون نیست میوه برمبادا بی‌شما

روز من تابید جان و در خیالش بنگرید
گفت رنج صعب من خوشتر مبادا بی‌شما

چون شما و جمله خلقان نقش‌های آزرند
نقش‌های آزر و آزر مبادا بی‌شما

جرعه جرعه مر جگر را جام آتش می‌دهیم
کاین جگر را شربت کوثر مبادا بی‌شما

صد هزاران جان فدا شد از پی باده الست
عقل گوید کان می‌ام در سر مبادا بی‌شما

هر دو ده یعنی دو کون از بوی تو رونق گرفت
در دو ده این چاکرت مهتر مبادا بی‌شما

چشم را صد پر ز نور از بهر دیدار توست
ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,769
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • #229
رنج تن دور از تو ای تو راحت جان‌های ما
چشم بد دور از تو ای تو دیده بینای ما

صحت تو صحت جان و جهانست ای قمر
صحت جسم تو بادا ای قمرسیمای ما

عافیت بادا تنت را ای تن تو جان صفت
کم مبادا سایه لطف تو از بالای ما

گلشن رخسار تو سرسبز بادا تا ابد
کان چراگاه دلست و سبزه و صحرای ما

رنج تو بر جان ما بادا مبادا بر تنت
تا بود آن رنج همچون عقل جان آرای ما
 
امضا : M.Fakher

M.Fakher

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
17/6/19
ارسالی‌ها
2,585
پسندها
38,769
امتیازها
66,873
مدال‌ها
40
سن
21
سطح
33
 
  • #230
درد ما را در جهان درمان مبادا بی‌شما
مرگ بادا بی‌شما و جان مبادا بی‌شما

سینه‌های عاشقان جز از شما روشن مباد
گلبن جان‌های ما خندان مبادا بی‌شما

بشنو از ایمان که می‌گوید به آواز بلند
با دو زلف کافرت کایمان مبادا بی‌شما

عقل سلطان نهان و آسمان چون چتر او
تاج و تخت و چتر این سلطان مبادا بی‌شما

عشق را دیدم میان عاشقان ساقی شده
جان ما را دیدن ایشان مبادا بی‌شما

جان‌های مرده را ای چون دم عیسی شما
ملک مصر و یوسف کنعان مبادا بی‌شما

چون به نقد عشق شمس الدین تبریزی خوشم
رخ چو زر کردم بگفتم کان مبادا بی‌شما
 
امضا : M.Fakher

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا