شاعر‌پارسی اشعار خاقانی

[Hilary]

​

حبذا قصر شمسهٔ ملکات​

کآسمان ظل آسمانهٔ اوست​

مادر تاجدار کیخسرو​

بردهٔ بزم خسروانه اوست​

قصر بلقیس دهر بین که پری​

حارس بام بالکانهٔ اوست​

صفوة الدین زیبدهٔ عجم آنک​

دهر هارون آستانهٔ...​

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Hilary]

خاقانیا قبول و رد از کردگار دان​

زو ترس و بس که ترس تو پا زهر زهر اوست​

دیوان فرشتگانند آنجا که لطف اوست​

مردان، مخنثانند آنجا که قهر اوست​

هر حکم را که دوست کند دوستدار باش​

مگریز و سر مکش همه شهر شهر اوست​

 

[Hilary]

​

خاقانیا چو آب رخت رفت در سال​

مستان نوال کس که وبال آشنای اوست​

بر خستگی دل مطلب مرهم قبول​

نه دل نه مرهمی که جراحت فزای اوست​

آن را که بشکنند نوازش کنند باز​

یعنی که چون شکست نوازش دوای اوست​

پنداری آن شتر که بکشتند، گردنش​

...​

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Hilary]

سلام من که رساند به پهلوان جهان​

جز آفتاب که چون من درم خریدهٔ اوست​

صبا کبوتر این نامه شد بدان درگاه​

که صورت کرم امروز آفریدهٔ اوست​

فلک چو طفل عرب طوق‌دار شد ز هلال​

که چون غلام حبش داغ برکشیدهٔ اوست​

سخاش نور نخستین شناس و صور پسین​

که جان به قالب امید در دمیدهٔ...​

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Hilary]

نظیر سعد اکبر میرگشتاسب​

که جای سعد اصغر زخمهٔ اوست​

من او را باربد خوانم نه حاشا​

که سحر باربد در نغمهٔ اوست​

​

 

[Hilary]

شاها معظما ملک الشرق خسروا​

تو حیدری و حرز کیان ذوالفقار توست​

• شروان که زنده کردهٔ شمشیر توست و بس​

  شمشیروار در کف دریا شعار توست​

  بحری به تیغ و شخص نهنگان غریق توست​

  کوهی به گرز و جان پلنگان شکار توست​

  تو تاج بخش جمع سلاطین و همچو من​

  سلطان تاجدار فلک طوق‌دار...​

  ​

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Hilary]

نه معن زائده دانم نه حاتم طائی​

نه آنکه از پی هجران میهمان بگریست​

نکرد با من ازین ناکسان کس احسانی​

کزان سپس نه به چشم هوان به من نگریست​

 

[Hilary]

​

خطی مجهول دیدم در مدینه​

بدانستم که آن خط آشنا نیست​

بر آن خط اولین سطری نبشته​

که جوزا نزد خورشید سما نیست​

به جان پادشا سوگند خوردم​

که نزد پادشاه جز پادشا نیست​

چو خاقانی نداند کاین چه سر است​

جواب...​

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Hilary]

​

خاقانیا به دولت ایام دل منه​

کایام هفته‌ای است خود آن هفته نیز نیست​

روز و شب است سیم سیاه و زر سپید​

بیرون ازین دو عمر تو را یک پشیز نیست​

چرخ است خوشه‌ای به زکاتش مدار چشم​

کان صاع کو دهد دو کری یک قفیز نیست​

چون در زمانه چیز نداری خرد چه...​

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.

 

[Hilary]

خاقانی از حدیث زمانه زبان ببست

کز هرچه هست به ز زبان کوتهیش نیست

گیرم ز روی عقل همه زیر کیش هست

با کید روزگار به جز ابلهیش نیست

هدهد ز آب زیر زمین آگه است لیک

از دام بر فراز زمین آگهیش نیست