ASaLi_Nh8ay کاربر خبره سطح 7 ارسالیها 6,189 پسندها 17,401 امتیازها 78,373 مدالها 7 سن 21 26/9/19 نویسنده موضوع #51 در گوشه قلبم زندانی ست یاد تو،چون پرنده ای خسته زندانبان اما به هوای آزادی در خود گمگشته امضا : ASaLi_Nh8ay
ASaLi_Nh8ay کاربر خبره سطح 7 ارسالیها 6,189 پسندها 17,401 امتیازها 78,373 مدالها 7 سن 21 26/9/19 نویسنده موضوع #52 به سپیـــدی قلــبت می نویسم از عشقت گرچه تنـــی خسته به سیاهی روزگار مانده برایــم به سپیدارِ بلندِ روحت می نویسم از این حس ، اگر چه روحی خـــموده و شکسته مانده در این جسم قلمم اما در سپیده دمِ مرورِ خاطراتم با تـــو ، فقط سرخِ سرخ می نویسد جنگ خونیـــنِ دل را در اجبار بی تو ماندن ها امضا : ASaLi_Nh8ay
به سپیـــدی قلــبت می نویسم از عشقت گرچه تنـــی خسته به سیاهی روزگار مانده برایــم به سپیدارِ بلندِ روحت می نویسم از این حس ، اگر چه روحی خـــموده و شکسته مانده در این جسم قلمم اما در سپیده دمِ مرورِ خاطراتم با تـــو ، فقط سرخِ سرخ می نویسد جنگ خونیـــنِ دل را در اجبار بی تو ماندن ها
ASaLi_Nh8ay کاربر خبره سطح 7 ارسالیها 6,189 پسندها 17,401 امتیازها 78,373 مدالها 7 سن 21 26/9/19 نویسنده موضوع #53 طنابِ بختِ سیاه هر شب اینجا دار می زند این گنه کارِ مادر زاد را امضا : ASaLi_Nh8ay
ASaLi_Nh8ay کاربر خبره سطح 7 ارسالیها 6,189 پسندها 17,401 امتیازها 78,373 مدالها 7 سن 21 26/9/19 نویسنده موضوع #54 ای که روزی در بستر خاکم چون رودی جاری شدی و خروشان رفتی چنان بیا که چون سیلی سد غم هایم بشکنی امضا : ASaLi_Nh8ay
ASaLi_Nh8ay کاربر خبره سطح 7 ارسالیها 6,189 پسندها 17,401 امتیازها 78,373 مدالها 7 سن 21 26/9/19 نویسنده موضوع #55 امشب خیابان های خالی شهر سایه ی بی کسی ام را بلندتر از یلدا به خود می خوانند و من انار تنهایی ام را در غروب سرخ دلخوشی دانه دانه به گردن خود می آویزم ... امضا : ASaLi_Nh8ay
امشب خیابان های خالی شهر سایه ی بی کسی ام را بلندتر از یلدا به خود می خوانند و من انار تنهایی ام را در غروب سرخ دلخوشی دانه دانه به گردن خود می آویزم ...
ASaLi_Nh8ay کاربر خبره سطح 7 ارسالیها 6,189 پسندها 17,401 امتیازها 78,373 مدالها 7 سن 21 26/9/19 نویسنده موضوع #56 شب ها می پوسم پشت در بسته ای که گشته کفنم دری که خود بسته ام به روی خود از سرِ دیوانه گی های عبثم مهر و مومِ در، شده داغی بر دلِ قفسم سوخته در عطشِ شبنم گلبرگ های بی رمقم پروانه ای نور پاشید بر ساقه ی خشک تنم من اما پشتش شکستم به درد سنگینی که پشت یک مرد می شکند امضا : ASaLi_Nh8ay
شب ها می پوسم پشت در بسته ای که گشته کفنم دری که خود بسته ام به روی خود از سرِ دیوانه گی های عبثم مهر و مومِ در، شده داغی بر دلِ قفسم سوخته در عطشِ شبنم گلبرگ های بی رمقم پروانه ای نور پاشید بر ساقه ی خشک تنم من اما پشتش شکستم به درد سنگینی که پشت یک مرد می شکند
ASaLi_Nh8ay کاربر خبره سطح 7 ارسالیها 6,189 پسندها 17,401 امتیازها 78,373 مدالها 7 سن 21 26/9/19 نویسنده موضوع #57 در شب کوچک من ، دلهره ی ویرانی را باد وحشی می برد از یاد در شب من ظلمت به روشنی مهتاب می تابد و تنم چه شوره زاریست از اشک در شب کوچک من همان دیوار کوتاه و پوسیده امید که با دستان خوش باورم به معجزه ی دلخوشی ای نامعلوم ، زنده شد چندی ، حالا ظلمت روشنگر تجزیه می کند هر دم امضا : ASaLi_Nh8ay
در شب کوچک من ، دلهره ی ویرانی را باد وحشی می برد از یاد در شب من ظلمت به روشنی مهتاب می تابد و تنم چه شوره زاریست از اشک در شب کوچک من همان دیوار کوتاه و پوسیده امید که با دستان خوش باورم به معجزه ی دلخوشی ای نامعلوم ، زنده شد چندی ، حالا ظلمت روشنگر تجزیه می کند هر دم
ASaLi_Nh8ay کاربر خبره سطح 7 ارسالیها 6,189 پسندها 17,401 امتیازها 78,373 مدالها 7 سن 21 26/9/19 نویسنده موضوع #58 چگونه شــــب را به صبح رِسَم ؟؟ وقتی قلبـــــم شده وصله ی ناجورِ حقایق چگونه چشمانم تا سحر بر هم آرام گیرند؟؟ وقتی چیزی نمانده برایشان جز غربـــــتِ دقایق چگونه خاموش باشد این دل هر شب ؟؟؟ وقتی به دریای بی کسی مانده در حســـــرتِ قایق امضا : ASaLi_Nh8ay
چگونه شــــب را به صبح رِسَم ؟؟ وقتی قلبـــــم شده وصله ی ناجورِ حقایق چگونه چشمانم تا سحر بر هم آرام گیرند؟؟ وقتی چیزی نمانده برایشان جز غربـــــتِ دقایق چگونه خاموش باشد این دل هر شب ؟؟؟ وقتی به دریای بی کسی مانده در حســـــرتِ قایق
ASaLi_Nh8ay کاربر خبره سطح 7 ارسالیها 6,189 پسندها 17,401 امتیازها 78,373 مدالها 7 سن 21 26/9/19 نویسنده موضوع #59 اینجا می پوسند نگاههای منتظر ، در افقِ مبهمِ بودن اینجا می گیرند نفس هایی که بی دلیل باید کشید اینجا فرو خورده می شوند بغض هایی که در سکوت چشمها را ویران می کنند من همان مسافرم رو به جاده ی زوال که در برزخِ بودن به خاکستر نشسته ام .... امضا : ASaLi_Nh8ay
اینجا می پوسند نگاههای منتظر ، در افقِ مبهمِ بودن اینجا می گیرند نفس هایی که بی دلیل باید کشید اینجا فرو خورده می شوند بغض هایی که در سکوت چشمها را ویران می کنند من همان مسافرم رو به جاده ی زوال که در برزخِ بودن به خاکستر نشسته ام ....
ASaLi_Nh8ay کاربر خبره سطح 7 ارسالیها 6,189 پسندها 17,401 امتیازها 78,373 مدالها 7 سن 21 26/9/19 نویسنده موضوع #60 در سجــــودت می شکنم و تکه های شکســـته ام همچو برگ های پاییــــزی زیر پای عابران ناله می کنند تا که روزی تکه هایم را تسلیم طلای وجـــودت کنم امضا : ASaLi_Nh8ay
در سجــــودت می شکنم و تکه های شکســـته ام همچو برگ های پاییــــزی زیر پای عابران ناله می کنند تا که روزی تکه هایم را تسلیم طلای وجـــودت کنم