عاشقانه‌ها عاشقانه‌های بهاره کیانی قلعه سردی

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,331
پسندها
18,145
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
وقتی -دلیلِ بودنت- ” آئینـه‌ی دِق “ میشود
احساس میمیرد ، ‌دلت ”استادِ منطق“ میشود

از حیرتِ این حادثه حرفی نمی ‌ماند ولی
”طوطیِ آن بقّالِ“ پیر یکباره ناطِق میشود

رخسارِ بی‌رنگ تو هم، وقتی که میبیند خطا
از شدّت شرم و حیا ، رنگ شقایق میشود

باموجِ چَشمَت، می نشیند ”کَشتیِ رؤیا“ به گِل
شب‌ های دلتنگیِ دل، ”یلدای باسِق“ میشود

در ورطه‌ی این زندگی باور بکن این جمله را
جایی برای عقل نیست انسان که عاشق میشود

آیا کسی را که دلت اسطوره می پنداشتَش
بعد ازسقوط ازچشم‌ودل،مانندِ سابق میشود؟

خَم میشود پُشتِ دلت در زیر بارِ این سکوت
وقتی‌که ”وامِق“ یکدفعه ازعشق فارغ میشود​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,331
پسندها
18,145
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
بغض بسته راه آوازم ، گلویم گیر نیست
دست یک انسان عاشق لایق زنجیر نیست

عاشقی زیبا ترین معنای انسان بودنَست
غیر از این در باورِ من قابل تعبیر نیست

نقش بسته جای پای خاطراتت بر دلم
رفته ای امّا برای بازگشتت دیر نیست

خوب میدانی که حالم با تو بهتر میشود
گرچه دیگرحال دل‌را چاره‌ وتدبیر نیست

قطره‌ قطره جمع گشتم تاشدم دریای تو
چونکه‌آب ازسرگذشته مهلت تغییرنیست

هر کسی را لایق هم‌صحبتی با خود نکن
همنشینی با شغالان، در مرام شیر نیست

گفته بودم با دلم بد تا نکن ، بد میشود!
مثل آه مادرم ، آهی که دامن‌گیر نیست!

شک ندارم ناله‌های من به گوشَت میرسد
مثل آن روزی که روی آینه تصویر نیست​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,331
پسندها
18,145
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
بعد از این،شب‌تاسحر باغصه‌هابیدار...نه
چشم‌های منتظر، هی بر در و دیوار...نه

مثل یک ویرانـه گردیده دلم، اما بدان
باز هم می ‌سازمَش،اما به دست یار... نه

من به دین چشم تو ایمان کامل داشتم
این مسلمانی ولی با کعبه‌ی بُـت‌دار... نه

زندگی بخشیده بودی با تپش های دلت
با تب عشق تو میمردم ولی، این‌بار... نه

درد دل هایم اگر با سختی دیوار هاست
بعد از این دل شادی ام با دلبر و دلدار نه

هرچه از دستت کشیدم،عشق معنا کردمش
"بعد ازاین‌تنهاشدن عشق‌است،اماخوار...نه"*

دل نمیگیرد دگر هرگز سراغ عشـق را
گرچه‌عمری‌با دعا میخواستم، اینبار...نه

اعتمادم بر تو در هر بار، زخم پشت شد
گر گذشتم از گناهت، از تو این انکار...نه

هرچه از دستت رکب خوردم،گوارای دلم
روبه‌رویم بودی اما، جُرم خود اقرار... نه​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,331
پسندها
18,145
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
کم محلی های قلبم از سر تحقیر نیست
حتم دارم که سلام گرگ بی تزویر نیست

سینه ام را غم گرفت از خنده‌ی بودار تو
دلخوری های پیاز،ازطعنه‌های سیرنیست

بر مسیر فرش دل صد ها گره انداختی
بازهم گفتی که‌این تقدیر بی‌تاثیر نیست

خواب مرگ آرزو های مرا دیدی ولی
آن نگاه قاتلت‌خود کمتر ازصد تیر نیست

گفته بودم روزگارم با تو بهتـر میشود
حال دیگر، حالِ دل را چاره‌ و تدبیر نیست

در عزای نو عروس تیره بخت آرزو
چشم شور حاسـد‌ان هرگز که ‌ بی‌تقصیر نیست

با تو بودن بعد از این مثل خیال خام شد
غیر از این در باورِ من قابل تعبیر نیست

دل از آن وقتی که زخمی غم و تردید شد
مثل آن سنگی شده که قابل تغییر نیست​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,331
پسندها
18,145
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
هرچه خـوبی بود، او از این و آن برداشتـه
بی‌گمان حتی کلاهِ این جهـان برداشته

دیدگانش چون رقیبـان خـدا بودند و او
رنگ چشمش را، به رنگ آسمـان برداشته

دیدنش احساس خوبی را به ‌دل‌ می‌داد،چون
عشـق را از شور و حال هر جـوان برداشته

عطر او، اغواگر هر کس از او بو بُرده بود
عطـر شب، از یاس،،، روز از ارغوان برداشته

تیر "آرش" مرز ایران‌ را مشخص‌ کرد، چون
از کمانی‌ های ابرویش، نشان برداشته

با وفا ، یک رنگ ،،، اما جلوه‌ی زیبای او
رنگ‌بندی‌ های خود را از خزان برداشته

شک ندارم با تمام دل‌ بهاری‌های خود
مهر را، از دست فصل مهرگان برداشته​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,331
پسندها
18,145
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
در عقل نگنجد که به ‌دلسنگی‌ات ای ‌یار
هرگز دگری چون تو هنر داشته باشد

یا اینکه به قلبی که تو آواره نمودی
حتی دگری فکر گذر داشتــه باشد

سخت ست که هر موج بخاطر بکشاند
دریای تو پیوسته حذر داشته باشد

وقتی که ریا در رگ‌و درخون‌توجاریست
بی‌شک تو نه آنی که پدر داشته باشد

هر لحظه دلم از گسل چشم تو میگفت
افسوس از عشقی که خطر داشته باشد

گفتم که ریا کار دل ساده‌ی من نیست
تا بر دگری قصد و نظر داشته باشد

خواهد که بمیرد ز غم دوری شیرین
فرهاد اگر از خسرو خبر داشته باشد!​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,331
پسندها
18,145
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
بعد از این دیگر نمی‌گیرم سراغ عشق را
از چنین‌عشقی‌که عادت شد،رهایم کن برو

در کنارت دل اسیر وحشت تنهایی است
بعد از این دیگر رها از انزوایم کن برو

از تب تن‌ها جدا گشتم که تنها مانده ام
بیخیال از هرچه عشق خودستایم کن برو

آخر خوبی ندارد، دل به چشمت بستنم
خارج ازاین عشق‌عادت گشته،جایم‌کن برو

رنگی‌ از شادی ندیدم‌ من بعشـق رنگی‌ات
عاری از این دلبــر یکسر ریایم کن برو

هرچه می‌آید خوش آید، دل به‌دریا میزنم
لطف کن آگه از این عشـق خطـایم کن برو

بعد از این بسپار دستم را بدست سرنوشت
رفتنـت را بهتــرین درمـــان برایم کن برو​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,331
پسندها
18,145
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
آتش گرفتـه پنجــره از داغــی تَنـم
خورشیـد آرمیده در بن بست برزنم

گل داده شاخه‌های یاسَم از عبـور تو
قاطی شده با عطر تو ، رُزهای دامنـم

با خـاطرات لعنتــی یادم نمیـروی
آن تیر ...آن شهریور و آن داغ بهمنـم

حسم شبیـه شعـرهای "سوسنِ" قـدیم
هر روز من تنهــا شده فریاد و شیـوَنم

من هم اسیــر بازی لیـلا شدن شدم
شیرین غم چشیــده‌ی دورانِ خود منم

تا یادواره‌ی تو مهمــان من و دل است
هرشب اسیر قرص‌ِخواب‌و زورِ سوزنم

دل‌را به غارت بُرده‌ای باچشم‌های خود
من "دوستت دارم" عزیزم،عشق رهزنم​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,331
پسندها
18,145
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
دل بر چشم او دلبسته‌ام را ،پنـد لازم نیست
برای تلخ‌کامی های عاشق، قند لازم نیست

همیشه عشق و دلداری برادر خوانده‌ی مکرند
ولی در دوستی با من ،بدان ترفند لازم نیست

برایم چشــم هایش آیه های سـوره‌ی عشقنـد
که‌تنهامحضرم‌چشمش‌شدو سوگند،لازم نیست

کم آورده دلم در زیرِ بارِ دوری از چشمش
دل تنگ مــرا دیـدارِ خویشاوند لازم نیست

نگو تا عیــد بعدی منتظر باشم ڪه برگردد
نگاه منتظــر را وعـده‌ی اسفند لازم نیست

دروغ‌ و حیله‌ها جایی تو را هرگز نخواهد برد
برای دل سپـردن برکسی،هر *فنـد لازم نیست

ببین حال خراب من فقط از دوری عشق است
برای عاشقـی جز یڪ دل خرسنـد لازم نیست

دل من یار می‌خواهـد، فقط دلدار می‌خواهد
به این حال خرابش، جز تب پیوند لازم نیست​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر ویژه
کاربر خبره
تاریخ ثبت‌نام
18/7/18
ارسالی‌ها
6,331
پسندها
18,145
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
20
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
خانه خرابی های دل سامان نمیگیرد دگر
دلشوره های لعنتـی پایان نمیگیرد دگر

روزی‌دو چشم روشنت شدقبله‌گاه حاجتم
رفتی،دل خوش باورم ایمان نمیگیرد دگر

تا ژاله‌های‌چشم‌من افتاده در دشت‌وچمن
ابر سیــاه آسِمــان بــاران نمیگیرد دگر

باغصه‌ها سرمیکنم هر روز وشب رابعدتو
این قصه‌ی دیوانگی آسان نمیگیرد دگر

عطرتنت جامانده ‌برهرگوشه‌ی تخت‌وتنم
تبریز آغوشم از آن،یک جان نمیگیرد دگر

راهی ‌نمانده بعد از این‌تا معبد چشمان‌تو
قلب پریشانت کنون مهمان نمیگیرد دگر؟

دلها شکست‌و غصه‌ها شد میهمان هردلی
نفرین و آه عاشقـان دامان نمیگیرد دگر

دلواپسی های مرا شاید نفهمی تو، ولی
درد دل وامـانده‌ام درمان نمیگیرد دگر​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا