نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

عاشقانه‌ها عاشقانه‌های بهاره کیانی قلعه سردی

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #31
چگونه میشد تو را نبینم، منی که بر چشم تو دچارم
منی‌که هر روزه واجبم را،به‌سمت چشم تو می‌گذارم

گرفته مرداب گریه‌ هایم، تمـام احساس و باورم را
کجای این قصه پر کشیدی،که خنده های تو را ندارم

ڪجای ویــرانــه‌ی جهــانم، تو را بپوشانمت بهارم
که من تمام حواس خود را،به چشم تار تو می‌سپارم

شبی که خود را شکسته دیدم،به زیر سنگینی نگاهت
غــرور خود را دگر ندیدم، کنار حجب و حیای یارم

چه ماهـرانه ربوده بودم، دلی ڪه برهر کسی ندادی
چه صادقانه بخنده گفتی‌، که جز خدایم کسی ندارم

چه عاشقــانه گرفته بودی، مرا به آغوش بی ریایت
چه بی تحمّــل به هر گُـذاری در انتظـار تو بی‌قرارم​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #32
وقت تنهایی جهان هم بی‌وفایی می‌کند
هر کسی با چشم‌هایش خودستایی می‌کند

رو به هر کس با محبت می‌کنی، بعداز کمی
از ره کین رو به هر راه خطایی می‌کند

وقت تنها ماندنت حتی خدای آسمان
با دل بشکسته ی تو ناخدایی می‌کند

آن که عمری محرم قلب پر از دردش شدی
در عبور اشک غم از دل جدایی می‌کند

لحظه های بی‌کسی از سال طولانی‌ترند
آشنا بدتر به تو بی‌ اعتنایی می‌کند

مرغ جلدی که بجان و دل بزرگش کرده‌ای
روز و شب از بام تو فکر رهایی می‌کند

آن کسی که پای او تا پای جانت مانده‌ای
سینه را آگه از این عشق کذایی می‌کند

خاطرات کهنه، گاهی با خیالات کسی
قلب تنها مانده‌ را کم کم هوایی می‌کند

سیب سرخ خاطراتت، دست سردم را فشرد
عشق ممنوع تو، قلبم را هوایی میکند​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #33
ای دل غم‌دیـده دیگر یار می‌خـواهی چِکار
بر خرابی های خود معمــار می‌خواهی چِکار

دلبرت،خود رسم‌ عاشق پیشِگی‌را از بَر است
دور تو گَـردد دگر پرگار می‌خواهی چِکار

رونویسـی می‌ڪنی از دفتــر چشمـــان او
خون‌دل‌جاری‌ شده، خودکار می‌خواهی چِکار

ای که در سختی‌و غم هم‌شـانه‌ات دیوار شد
بعد از این با من بگو، دلـدار می‌خواهی چِکار

پاره پاره گشتــه‌ای از زخـم آن پتیــاره ها
دل دگر دل‌ میشود؟ تیمـار می‌خـواهی چِکار

غصه‌های اهل‌دل‌مجموعشان شعرست‌و بس
این‌ عزاداری بس‌است‌ اقرار می‌خواهی چِکار

رو به فــردا ها برو ... تا اوج رویـاها به تاز
زندگی‌ در دست ‌تو، افســار میخواهی ‌چِکار​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #34
شورش غم در تب آغوش گرمش رام می‌شد
عاشقی‌از شعله‌ی سوزان چشمش نام می‌شد

دل‌خرابی‌های قلب تا ابد درد آشنایم
کم کم از باران مهر قلب او آرام می‌شد

عادتم شد دیدن هر روزه‌ی چشم کسی که
در نبودش ضربه‌های ساعتم، سرسام می‌شد

کل جریانات غم، هر گوشه‌ی شهر دل من
بعد از آن در مهربانی‌های چشمش جام می‌شد

دل که تا آن روز عشقی را ندیده در کنارش
با نگاه ساده و جذاب چشمش خام می‌شد

لحظه لحظه از تمام روزهای عمر من هم
در حضور دست‌های بی‌ریایش کام می‌شد

بعد از آن شب با نگاه دلکش بی‌مثل و نابش
صاحب احساس دل با اختیار تام می‌شد​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #35
خیالت، دست بر می‌دارد از جانم، نمیدانم
چرا هرشب غزل با گریه میخوانم،نمیدانم

توئی که با نگاهت،دین و دنیـای مرا بردی
کجـایم میکِشی تا روز پایـانم ،نمیدانم

سَرابَت تشنه‌تر کرده مرا با این که سیرابم
چرا پس عشق من از دیده پنهانم، نمیدانم

جهان بی چشم‌های رهزنت،یعنی فنا بودن
چرا هر کرده‌ات را، عشق می‌دانم، نمیدانم

خزان‌گرچه مثالَش‌ بوده باران‌های پی‌درپی
چــرا مـن ابــر سرگـردانِ بـارانم ، نمیدانم

بهـا دادم به تو، تا پا بگیری در جهـان من
چرا در قلب تو این‌ قـدر ارزانم، نمی‌دانم

خبـر داری خدای قلب من هستی و اما من
چه‌می‌نامی‌پس‌ازاین اسم‌وعنوانم،نمی‌دانم

جنون‌عشق‌تو،پیداست در،هرمصرع شعرم
چرا تعریف چشم توست دیوانم، نمیدانم

اگر آزار دل، تا انتهایش این چنین باشد
کجا تَه...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #36
روان شبیـه سیلـی،ز دیده شد گُـهَـرها
چه کرده ای تو بامن رفیقِ سنگِ خارا

شکسته ای دلم را به جور و بس جفاها
درون آن ندیــدی بگــو مـگـر خـــــدا را

بهارِ این دلم را خزان نمودی ای دوست
دگر ندارد این دل هـــوای آشنــــا را...​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #37
شب هجران روی تو من و خونبار چشمانم
از این بی تو به تن پیراهن گلدار میترسم

همیشه خودخوری کردم نفهمی درد قلبم را
از این دلبستگی و عشق بی‌مقـدار میترسـم

از این ققنوس عشق و آتش در زیر خاکستر
از این آرامــش سردرگم و مـــردار میترسـم

از آن تکه کلام "دوستت دارم تمـــام من!"
از این وابستگی بر حرف 'طوطی وار' میترسم​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #38
فانوس دو چشمم شده بی شعله و لرزان
سوسوی از آن خاستــه را نیست ضیــائی

بسیــار زدم شیـوَن و فریاد ازاین دل
در موسم کوچ تو و در وقت جدائی

گفتـی به درازا نکشــد دوری‌ یم امــا
عمریست ندیدست دلم از تو صدائی

بازآ گُـل من بـی‌ رُخ تـــو گلـشن و بــاغـم
پژمرده ، دگر نیست در آن رنگ و صفائی​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #39
فدای چشم مَستَت که م**س.ت کرده مارا
توئـی نفس،نخـواهم بدون تـو هــوا را

دگـر نمـانده یــارا به بــاغ دل طـــراوت
شکسته ای درخت و گل و شکوفه هارا​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #40
اگر تنها اگر دل خسته ام این را بدان روزی
خودم آوردمت تا عمق سینه، در پناه خود

چرا ترسی نداری از دلی غمدیده از دستت
که دامان تو را میگیردش با سوز آه خود​
 
امضا : ASaLi_Nh8ay

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا