- ارسالیها
- 6,189
- پسندها
- 17,401
- امتیازها
- 78,373
- مدالها
- 7
- نویسنده موضوع
- #31
چگونه میشد تو را نبینم، منی که بر چشم تو دچارم
منیکه هر روزه واجبم را،بهسمت چشم تو میگذارم
گرفته مرداب گریه هایم، تمـام احساس و باورم را
کجای این قصه پر کشیدی،که خنده های تو را ندارم
ڪجای ویــرانــهی جهــانم، تو را بپوشانمت بهارم
که من تمام حواس خود را،به چشم تار تو میسپارم
شبی که خود را شکسته دیدم،به زیر سنگینی نگاهت
غــرور خود را دگر ندیدم، کنار حجب و حیای یارم
چه ماهـرانه ربوده بودم، دلی ڪه برهر کسی ندادی
چه صادقانه بخنده گفتی، که جز خدایم کسی ندارم
چه عاشقــانه گرفته بودی، مرا به آغوش بی ریایت
چه بی تحمّــل به هر گُـذاری در انتظـار تو بیقرارم
منیکه هر روزه واجبم را،بهسمت چشم تو میگذارم
گرفته مرداب گریه هایم، تمـام احساس و باورم را
کجای این قصه پر کشیدی،که خنده های تو را ندارم
ڪجای ویــرانــهی جهــانم، تو را بپوشانمت بهارم
که من تمام حواس خود را،به چشم تار تو میسپارم
شبی که خود را شکسته دیدم،به زیر سنگینی نگاهت
غــرور خود را دگر ندیدم، کنار حجب و حیای یارم
چه ماهـرانه ربوده بودم، دلی ڪه برهر کسی ندادی
چه صادقانه بخنده گفتی، که جز خدایم کسی ندارم
چه عاشقــانه گرفته بودی، مرا به آغوش بی ریایت
چه بی تحمّــل به هر گُـذاری در انتظـار تو بیقرارم