متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌ افسونگر | افسانه نوروزی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Afsaneh.Norouzy
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 23
  • بازدیدها 1,943
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #1
dgdrg.jpg
نام دلنوشته:
افسونگر
نام نویسنده:
افسانه نوروزی

ویراستار:
Its_you

مقدمه:

گآهی وقت‌ها دلم می‌خواد فقط بنویسم،
بنویسم و باز هم بنویسم!
انقدر بنویسم که سرم خالی بشه.
از فکر و خیآل‌های مبهم و کمرشکنی که
زیرپوستی، کمرم رو می‌شکنه!
بنویسم تا دلم خالی بشه؛
دلی که اگر دستش رو ول کنم،
سر از خاطراتت در میاره!
خاطرات خامی رو که سر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

ASaLi_Nh8ay

کاربر خبره
سطح
7
 
ارسالی‌ها
6,189
پسندها
17,401
امتیازها
78,373
مدال‌ها
7
سن
21
  • #2
دلنوشته.jpg

" به نام ایزد منان "
هر انچه از دل برآید، خوش آید!

کاربر گرامی نهایت قدردانی را داریم که نوشته های زیبایتان را در انجمن یک رمان به اشتراک می گذارید!
خواهشمندیم پیش از پست گذاری و شروع دلنوشته ی خود، قوانین زیر را به خوبی مطالعه بفرمایید.
"قوانین بخش دلنوشته ی کاربران"

پس از گذشت حداقل 30 پست از دلنوشته تان، می توانید در تاپیک زیر درخواست تگ بدهید.
"درخواست تگ دلنوشته"

همچنین پس از گذشت 30پست از دلنوشته تان قادر هستید در تاپیک زیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : ASaLi_Nh8ay

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #3
دلم گرفته...
تو این پساپس عبور سرد ثانیه‌هایی که بوی پاییز میده.
اصلا، پاییز بدون تو پاییز نیست که!
یه ادعای پوچ و زشته که به تن فصل‌های خدا زار می‌زنه.
می‌بینی؟!
حالا که رفتی...
آسمون هم دلش گرفته،
انقدر گرفته که اضافی‌ش رو بارون کرده و می‌ریزه روی سرم.
کاش از آسمون خاک روی سرم بباره...
می‌دونی؟
این هوای پاییزی و این آسمون گریون با بوی عطرت که تو هوا پیچیده،
وقتی کنارم نباشی...
ترکیب از پادراری میشه بآنوی جان...
می‌شنوی؟!
صدای خش‌خش برگ‌هایی میاد، که پاییز هم ازشون سیر شده و به دست باد سپرده‌شون.
ببین، درسته، قبول دارم مردها اشک‌هاشون رو قدم می‌زنن، دود می‌کنن، یه وقتا هم قورت میدن...
مته به خشخاش نمی‌ذارم.
فقط...
جیغ‌هایِ گوش‌خراش این مرده‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #4
سَر به رآهی شدم که اِنتِهآش، بی‌نَهآیَتیه که تُو رو نَدآره.
دُنیآیِ بِدونِ تُو...
فِنجونیه کِه قَهوِه نَدآره؛
چِشم‌هاییه کِه نُور نَدآره؛
آسمانیه که بآرآن نَدآره؛
رآهیه که اِنتِهآ نَدآره؛
دُنیآیِ بِدونِ تُو...
مَنیه که...
مُفت نِمی‌اَرزَه
مَنیه که...
که زیر هُجومِ اَنبوهِ تیک تآکِ بی‌رَحمآنه‌ِیِ عَقرَبه‌ِهآی سآعَت
تو اتآقی تَنگ و نَمور،
گیر کـَــرده و
نــَــفَس‌هآیِ آخَرَش رو می‌کِشَه.
و دُنیا، تَعبیر سآده‌یِ زِندونی می‌شه بَرآیِ مَن ِ مَحکوم بِه حَبس اَبَد،
تو خاطِرات نَدآشته‌م بآ تـُــو...
آه کـــه عَجَب مُعَّمـــآی عجیبیه عَطرِ وجودت تو چَند قَدَمیِ مَن.
وَ مَن تو نَبودت مُعَّمـــآ که هیچ...
دِلَم رو بَرآت حَل می‌کنم.

 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #5
بزرگترین دروغی که به خورد خیلی‌ها دادم،
شاید همونی باشه که خودت چشم بسته از بریش.
«حال من خوبه!»
هه...
انقدر این دروغِ سنگین رو تکرار کردم، که انگار واقعا برام
حقیقت شده.
تو این‌ روزها،
تو این هوا که فقط دونفره‌ش می‌چسبه،
توهم زدم انگار...
خنده داره، نه؟!
نیستی و من هنوز زنده‌م!
نیستی و من عجیب‌ هنوز نفس می‌کشم!
نیستی و ...
دنیا هنوز برام رو همون مدار حادش می‌چرخه.
راست می‌گفتی...
بعد از تو، این دنیای ویرونه، توفیری به حال خرابم نمی‌کنه.
می‌دونی؟
بد به دلت راه ندی یه وقت!
خیالت تخت...
من هنوز همون آدم سابقم.
به همون اندازه شیدا،
به همون اندازه معشوق!
زنی شبیه همون روزها...
همون روزهایی که داشتمت و در عین حال نبودی.
شاید تنها تفاوتم با اون روزها،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #6
دیـدی؟!
بعضی وقت‌ها، همه چیز میشه همونی که خودت می‌خوای!
تا حالا چند بار برات اتفاق افتاده که بیرون از خونه باشی و به عنوان مثال دلت هوس قیمه‌یِ خوشمزه‌یِ مامانت رو کرده باشه؟
تا برسی خونه یه گوشه از ذهنت یکپارچه آرزو می‌کنه کاش نهار همونی باشه که هوس کردی!
چه حسی بهت دست میده؟
وقتی بری خونه و ببینی نهار همون قیمه‌یِ خوش رنگ و لعابیه که تمام روز دلت خواسته؟
تازه مشتقاتش هم بیشتر شده!
مثلاً...
سالاد شیرازی و بادمجون سرخ کرده رو هم تصور کن که کنار لیوان پر از دوغ که روش کلی نعنا جمع شده بهت چشمک می‌زنن!
تونستی خوب تصور کنی؟!
حس خوبیه نه؟!
حالا همین حس رو به توان بی‌نهایت برسونش.
عجب تعریف نشده‌ای از آب درمیاد این بی‌نهایت به توان بی‌نهایتِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #7
هممون یه وقتایی نیاز داریم یه "طُ" تو زندگی‌مون داشته باشیم!
یکی که آدم اگه یه جایی تو بالا و پایین این چرخ روزگار کم آورد، همیشه خیالش خاطر جمع باشه که اون ‌"طُ" به جای دو‌تاشون چرخ‌ نامیزون روزگار رو می‌چرخونه و سنگینیِ بدبار سختی‌ها رو‌ یه تنه به دوش می‌کشه.
انقدر مردونگی می‌کنه،
تا حالت خوب شه؛
تا دوباره بشی همون آدم سابق!
یکی که بد یا خوب، درست یا غلط‌هات رو به‌دیده‌ی منت قبول کنه.
این‌که‌...
اگر یک‌ خبط ناخواسته انجام دادی، چاقوی غیرت نابه‌جا و تعصبات کورکورانه‌ش رو‌ چوب نکنه و بکوبه به فرق سرت‌!
یه "طُ" داشته باشی؛
تا از این که ناخواسته اشتباه کردی، دلت قرص باشه، هیچ‌وقت پشتت رو خالی نمی‌کنه.
تنهات نمی‌ذاره!

آدم‌‌ها...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #8
یه وقت‌هایی هست...
خدا برای هیچ‌کس قسمت نکنه.
اصلا نمی‌فهمی
این دل وامونده‌ت از کجا گرفته؟
از چی پره؟!
خودت هم نمی‌دونی چه مرگته،
چه برسه به بقیه!
امان از این وقت‌های بی‌وقت که ناغافل،
سرت خراب میشن!
امان از این حال ِ بی‌حال...
امان.


 
آخرین ویرایش
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #9
خیلی بچه بودم!
یه روزایی بود، می‌دیدم مادرم مدت‌ها تو سکوت یه گوشه می‌شینه و آشغال‌ ریزه‌های روی فرش رو با صبر و حوصله دونه به دونه جمع می‌کنه!
می‌خندیدم و به بی‌خیالی محکومش می‌کردم.
سرم پر بود از فکر و خیالات و بلند پروازی‌هایی که بوی شیر می‌داد!
سال‌ها بعد...
وقتی تو فکر و خیالاتم غرق بودم،
همه‌ی اون چیزهایی که می‌شد بشه و نشد،
همه‌ی اتفاقاتی که می‌شد بی‌افته و نیفتاد،
همه‌ی حسرت‌ها، آه‌ها...
همه‌ی ای‌کاش‌هایی که رو دلم سنگینی می‌کرد.
به خودم که اومدم،
دیدم من موندم و یک خاطره‌ی آشنا!

و مشتی از آشغال‌ ریزه‌های روی فرش که تو دستم جمع شده!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,340
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #10
باران...
تداعی‌کننده‌ی خاطراتیه که تو رو برام میاره.

خاطره‌هایی که اگه پِیِ‌ش رو بگیرم، می‌رسم به
یه چندتا خفگی،
یه چندتا بغض،
سه چهارتا حال خراب‌!
یه وقت‌ها هم یهو می‌بینم؛
من موندم و بغل بغل حسرت و افسردگی‌.
و شاید یکم آه که نفس‌هام رو یاغی‌گرانه به خاکستر می‌کشونه.
باران یعنی...
من بغض کنم، آسمان اشک بریزه و
تو...

چتر بی‌خیالی‌ت رو حوالیِ تموم احساسم پهن کنی.
 
آخرین ویرایش
امضا : Afsaneh.Norouzy
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا